نسخه آزمایشی
سخـن روز
آیت الله عاملی: قلب مؤمن بین دو انگشت خدا قرار دارد و خداوند است که در قلب او تصرف میکند.

 درس اخلاق آیة الله مشگینی(ره) در جمع رزمندگان اسلام: جلسه 9

اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ العَاقِبَةُ لِلمُتَّقینَ وَ الجَنَّة لِلمُطیعینَ وَ النَّارُ لِلعاصِینَ وَ المُلحِدینَ وَ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی أشرَفِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلینَ أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِه الطَّیّبینَ الطّاهِرینَ وَ اللَّعنُ عَلی أعدائِهم أجمَعینَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ.

رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري‏وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ يَفْقَهُوا قَوْلي‏.
جنگ صفین جنگ ممتدی بود که بین علی و یارانش با معاویه ملعون در سرزمینی به نام صفین برپا شد. جنگ 22 ماه طول کشید و تعدادزیادیاز لشکریان و سربازان علی شهید شد، از سربازان معاویه بیش از آن ها به درک رفتند، جنگ بالاخره خاتمه یافت، هنگام برگشتن از آن جنگ در یک آبادی و روستا به نام \"حاضرین\" علی (علیه السلام)نامه ای به فرزندش حسن بن علی (علیه السلام) می نویسد و این نامه مهمترین و طولانی ترین نامه ای است که علی (علیه السلام) نوشته است، این نامه را مرحوم سید رضی جزئی از نهج البلاغه قرار می دهد و سی و یکمیننامه آن به شمار می آید .

 

در این نامه حضرت مواعظ مفصّلی به حسن (علیه السلام) مرقوم داشته اند مطالب زیادی، مواعظ زیادی، پند ها و اندرزها و مثال ها در آن مطرح شده است. یک نامه است لکن حکم یک کتاب را دارد، یک نامه است لکن کتابی از پند و اندرز و نصایح و مواعظ است.

ابتدا می فرماید: فرزندم! چون دنیا وفایی ندارد و من تو را مانند خود می دانم و بلکه تو را جزئی از بدن خویش می دانم فلذا مطالبی را به تو گوشزد می کنم. من گرچه در تواریخ گذشته زنده نبوده ام ودر اعصار گذشته و همراه آن مردمیکه درآن زمان هابوده اند و گذشته اند، زندگی نکرده ام و لکن از تواریخ آن ها، از حالات آن ها، چیزهائی را فهمیده ام که گویی من با آنها بوده ام.

گویا می خواهد بفرماید، این موعظه و نصیحت از کسی صادر می شود که کأنّه هزارها سال عمر کرده و نتیجه چند هزار ساله عمر را برای تو می نویسد. خواستم از این نامه چند جمله ای برای دوستان معنا کنم. در ضمن این نامه شریف علی (علیه السلام) به فرزندش چند جمله می نویسد یک جمله این است: "أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة ... " (فرزندم دل را به وسیله موعظه زنده کن و به وسیله زهد بمیران و دل را به وسیله یقین نیرومند کن و دل را به وسیله حکمت نورانی کن و دل را به یاد مرگ رام کن و دل را ثابت گردان و به وسیله فنای دنیا آگاه کن و دل را به وسیله حوادث بترسان که اعتماد به دنیا نکند؛  (نهج البلاغة: نامه 31)
از این جمله اول که می فرماید دل را زنده کن، معلوم می شود که گاهی دل انسان زنده است و گاهی مرده و مطلب همین است، برخی از دل ها زنده است و برخی از دل ها مرده، برخی از این انسان ها که شما می بینید در کوچه ها و خیابان ها راه می روند، بعضی هاشان زنده اند، راه می روند و خیلی کم اند و متأسفانه خیلی کم هستند و بعضی از آن ها و اغلب این ها که دارند راه می روند این ها مردگانی هستند متحرک، آثار زنده در ایشان نیست.
زنده آن موجودی است که خود حیات معنوی پیدا کند و حیات معنوی ببخشد، انسانی باشد انسان ساز، در هر محیطی زندگی کند آن محیط را هدایت کند، هر کجا باشد فریادش بلند باشد، حرکت داشته باشد.

انسان زنده، انسان متحرک است، روحانی زنده، روحانی متحرک است.سپاه پاسدار زنده آن است که متحرک باشد، مرتّب در حرکت باشد، در جوشش باشد، در جهش باشد و مرتب حیات بدهد، دادبزند، فریاد بکشد: ای انسان ها! زنده شوید که دنیا جای امتحان است، معلوم می شود بعضی زنده اند و بعضی مرده، آنکه در دنیا چنین نتایجی از او گرفته نمی شود اویک انسان مرده است، منتهی مرده ها گاهی متحرکند و گاهی غیر متحرک.

علی (علیه السلام) می فرماید: دلت را زنده کن به وسیله وعظ. موعظه یکی از راه های حیات بخشیدن به دل است، گذشتگان ما به موعظه خیلی اهمیت می دادند، علما گاهی از شهری به شهری می رفتند تا یک فرد لایقی را پیدا کنند و پای وعظ او بنشینند و دل در اختیار او قرار بدهند، دکتر لایقی پیدا کنند که او را معاینه کند و مرض او را به او بگوید و دوای مرض را بر او روشن کند و بسا می شد که ده ها فرسخ راه می رفتند.

مرحوم کلینی (رحمة الله علیه) کتابی نوشته است که نوشتن این کتاب بیست سال طول کشیده است. او ازشهری به شهر دیگری می رفت عالِمی را پیدا می کرد و از او سخنی فرا می گرفت و مطالبی را یاد می گرفت و آن ها را درج می کرد تا پس از 20 سال یک جلد کتاب کافی نوشت که اسمش کافی شد، یعنی کفایت است برای آنکس که بخواهد هدایت پیدا کند.

"موعظه"بهترین وسیله است برای حیات قلب، در طبّ های جدید دنیا معروف است و مرسوم است که بعضی از این انسان ها هفته ای، ماهی، گاهی، سالی، خودشان را به یک دکتر متخصص نشان می دهند، هیچ مرضی هم ندارند هیچ کجای بدنشان هم درد نمی کند، اما به نزد دکتر می روند و می گویند: آقای دکتر! ما را یک معاینه جامع الأطراف بکن، همه جای بدن، داخل و خارج بدن، ریه، روده، قلب، اعصاب، عروق همه را معاینه کن، ببین نکند یک عیبی در بدن من باشد، یک مرضی که برای من روشن نیست در بدن من باشد و رفته رفته نمو کند، رشد کند و من مریض بشوم، پس بدون اینکه در خود مرضی احساس کنم آمده ام که مرا معاینه کنی.آری! انسان گاهی نسبت به بدن چنین اهمیتی را می دهد؛

وای بر انسانی که به بدنش که جز چند روز در اینجا باقی نیست این اهمیت را بدهد و برای روحش که ابدی است، برای نفس که دائمی است، برای روانش که همیشگی است، یک چنین اهمیتی ندهد. گذشتگان ما در این راه خیلی فکر می کردند و پیش دانشمندان و متخصصین اخلاق می رفتند و می گفتند مرا معالجه کن، معاینه کن، ببین کجاهایم عیب دارد، من آنچه که می فهمم، عقیده دارم به تو بگویم.

شاید شما این روایت را شنیده باشید یکی از برجسته ترین شاگردان مکتب اسلام، مرحوم سید عبدالعظیم است که در شهر ری دفن شده است و همه آنجا به زیارت آن حضرت می شتابند و در روایت دارد کسی که خالصانه عبد العظیم را زیارت کند گویا حسین بن علی (علیه السلام) را زیارت کرده است، این آدم مرد بزرگی است، اما این مرد بزرگ یک وقتی رفت خدمت امام هادی (علیه السلام) و عرض کرد: آقا! آمده ام عقایدم را به شما عرضه بدارم نکند در عقاید من اشتباه باشد، در اعمال من اشتباه باشد.

نشست و عقائد خودش را از اول تا آخر گفت: من معتقد به "الله" هستم، معتقد به توحیدم، باور دارم به خدای یگانه، باور دارم به این که خدا صفات حسنه دارد، باور به معاد دارم، باور به رسالت دارم، باور به امامت دارم، به قرآن، به کعبه، به نماز، به اصول؛ یکایک این ها را در حضور حضرت هادی (علیه السلام) می شمارد و خود را بر آن حضرت ظاهر می کند که من این هستم، عیبی دارم؟ نقصی دارم؟ اگر عیب و نقص است جبران بفرما. بنابراین موعظه می شنود.

فلذا یکی از مهمترین کارها برای هر انسانی این است گاه گاهی در حضور واعظی برود که او را راهنمایی کند، او را زنده کند، او را بیدار کند، به او حرکت بدهد، کوکش کند، مشغول کارش کند، راهنمایی فکری، اخلاقی و عملی کند و خود را عرضه و اصلاح کند.
اولین واعظ خودِ پروردگار است «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَة» (سبأ: 46) قرآن مجید را ببیند - چه نیکوست برادران ما با قرآن بیش از این سرو کار داشته باشند، اگر عربی اش را نمی توانی بفهمی با ترجمه های خوب آشنا باش.برای قرآن ترجمه های خوبی هست، ترجمه مرحوم مهدی الهی قمشه ای ترجمه خوبی است، از این ترجمه ها، ببینید قرآن را ولو با ترجمه مطالعه کنید - اولین واعظ پروردگار است که خود می فرماید «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ»مردم بیاید و موعظه مرا بشنوید اولین موعظه این است «أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ»حرکتتان برای خدا باشد، ذکرتان، گفتارتان، قلب و انقلابتان، راه رفتنتان،پست تان،مقامتان، لباستان، مکتبتان، همه باید با راهنمائی الله باشد.

اولین واعظ پروردگار است که می فرماید «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَة» واعظ دوم خود پیامبر بزرگ است که سخنانش سر تا پا موعظه است و مردم را موعظه می کند، در روایت دارد گاهی که "جبرئیل امین" معلم انبیاء به حضور پیامبرگرامی می رسید پیامبر از او درخواست می کنند که جبرئیل مرا موعظه کن؛

«عِظْنِي» "موعظه ام کن"(بحار الأنوار، ج ‏74: 21) جبرئیل هم شروع می کند از آن تاریخ ممتد عمری که دارد و هزارها یا میلیون ها سال از عمرش می گذرد برای پیغمبر گرامی موعظه می کند،

گاهی این تعبیرات می فرماید:«عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ وَ أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَجْزِيٌّ بِه» (أمالي الصدوق: 233). پیغمبر سه جمله یادم دارم، از گذشتگان فهمیدم، در لوح محبوب خواندم، این سه جمله را به یاد داشته باش «عِشْ مَا شِئْتَ» هر چه بخواهی عمر کن، اما بدان که آخر دنیا مرگ است، آخر دنیا رفتن است یعنی اعتماد به عمر، غلط است؛

یعنی اعتماد به اینکه من حال جوانم مدت مدیدی در اینجا هستم، کسی به سراغ من نمی آید، الآن سن من 25 سال است،30 سالَم است، من إن شاء الله در 90 سالگی می خواهم بمیرم، بعد از آن می خواهم بمیرم، پس مدت طولانی دارم، حالا وقت زیاد است، از این حرف ها نزنید «عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ» مرگ برای انسان، ناگهانی پیدا می شود، تا در چه حالی انسان از دنیا برود، تا در چه حالی انسان با خدا ملاقات کند.

یا رسول الله! انسان هرچه عمر کند، نتیجه مرگ است این را متوجه باش.

خودِ متوجه شدن به مرگ عبادت است. در روایت دارد روزی حداقل یکی دو مرتبه متوجه باش که یک مرگی در آینده هست کسی که روزها بگذرد و هفته ها بگذرد متوجه مرگش نشود این آدم، آدم بسیار غافلی است.

جمله دوم این است «أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ» هرچه را می خواهی دوست بدار و بدان که انسان روزی از دوستش جدا می شود. یعنی یا رسول الله!اگر بخواهی که از او جدایی نداشته باشی غیر از الله و غیر از مکتب و غیر از انبیاء، دوستی برای خودت مگُزین زیرا که همه دوستی ها پایان می یابد و فنا می شود.

«أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ»در روایت دارد هر دوستی داشته باشی،در عالم آخرت بر می گردد و به دشمنی تبدیل می شود و این معنا عجیب است که قرآن می گوید: «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ» (زخرف:  67)

تمام آشناها در آن روز با هم دشمنند،تمام دوست های دنیا در آن روز با هم دشمنند مگر آن دوستی که در دنیا روی انگیزه الهی پیدا شده باشد، مگر آن دوستی که برای الله باشد، این دوستی ادامه دار است و چنین دوستانی در برزخ هم رفیقند در بهشت هم رفیقند، در جاودان هم رفیقند.

«الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»تمام این دوستی های دنیایی به دشمنی تبدیل می شود، چنانچه صدام عرض ارادت به ریگان می کند این دوستی همان دوستی است که پس از مرگ به بدترین دشمنی ها مبدّل می شود هردوستی در راه غیر خدا چنین است.

یا رسول الله! اگر می خواهی دوست اتخاذ کنی دوستی اتخاذ کن که همیشگی باشد. انگیزه رفاقت الله باشد، یعنی انگیزه دوستی انسان خدا باشد. "وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَجْزِيٌّ بِه"‏، جمله سوم این است هر عملی می خواهی انجام بده فردا همان را خواهی دید.

از روزی که دو چشم انسان از این دنیا بسته شود و به عالم قبر وارد گردد از آن روز شروع می کند به ملاقات عملش «لَا يُثَابُ الرَّجُلُ إِلَّا بِمَا عَمِلَ إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَراً» (بحار الأنوار، ج‏7: 355)این روایت مشهور است «إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَراً» اگر خیر انجام دادی با خیر رو به رو خواهی شد، و اگر بدی کردی با بدی ها رو به رو خواهی شد .بنابراین یکی از مواعظ، رسول الله است، یک واعظ، خود پیغمبر گرامی است.

علی (علیه السلام) می فرماید: «أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة» با تفکر، با تدبر، با اتّعاظ، دل را زنده کن که می گویند: «كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ _رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ_ التَّفَكُّر» (اباذر مهمترین عبادتش فکر بود؛ بحار الأنوار، ج 68 : 323)

می نشست فکر می کرد، این عالَم چیست و برای چه چیز آمدیم؟ چه کردم؟ کجا می خواهم بروم؟ وظیفه ام چیست؟ تا چه حدی درک وظیفه کرده ام؟ تا چه حدی عمل به وظیفه کرده ام؟ وظیفه اخلاقی من با پدر و مادر چیست؟ و چه اندازه انجام داده ام؟ وظیفه اخلاقی من با زن و فرزند چیست؟ و من چه اندازه انجام داده ام؟

وظیفه ام در رابطه با محیط و شریک و رفیق و هم مسلک و هم شاگردی و استاد و معلّم و فرزند و شاگرد چیست؟ و چه اندازه به این ها عمل کرده ام؟ "كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ - رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ - التَّفَكُّر" مهمترین عبادت ابی ذر که او را ابی ذر کرده، فکر بود،تصور بود، تفکر بود، و از همین، دل زنده می شود، موعظه اتخاذ می کند؛ پس دل را با تفکر و با اتّعاظ و موعظه زنده کن.

در روایت دارد اصحاب حضرت عیسی (علیه السلام) در حضورش می نشستند، اصحاب حضرتعیسی (علیهالسلام) را حواریین می گویند، حواری کسی را می گویند که لباس شویی کند، زنی که عادت داشته باشد لباس شویی کند، لباس مردم را بشوید، این زن را حواری می گویند؛

اطرافیان و شاگردان و سربازان عیسی اسمشان حواری بود، یعنی این ها انسانهایی بودند که لباس روحشان را شسته بودند، قلبشان را شسته بودند و پاک کرده بودند.

"قلب"احتیاج به شستشو دارد همچنان که بدن احتیاج به شستشو دارد؛ شما دو ماه حمام نروید سر تا پا ناراحتید، احتیاج به شستشو دارید، گرچه در یک محیط بسیار آزاد و بدون کثافت زندگی کنید، مع ذلک نیاز پیدا می کنید؛

روح هم همین است، یک هفته بگذرد انسان هزارها آلودگی روحی پیدا می کند، "زبان"برای روح انسان آلودگی می آورد، سخن های انسان دارای اشتباه و خطا است، کثافت روحی می آورد، کارهای انسانی روح انسان را آلوده می کند، بنابراین "روح" احتیاج به شستشو دارد.

فلذا به ایشان حواری می گفتند. یعنی به وسیله سخنان رسا و مواعظ بلیغ حضرت عیسی (علیه السلام) اطرافیان روح راشستشو کرده بودند، روحشان را پاکیزه کرده بودند، روحشان را سفید کرده بودند، هم چنان که لباس را با صابون بشویند و سفید بشود؛ به همین دلیل نامشان حواریین بود.

گفتند: عیسی! ما را موعظه کن. گفتند: "لِمَنْ نُجَالِس؟" (بحار الأنوار، ج 71: 189 ) با که رفیق باشیم و با که بنشینیم و برخیزیم؟

حضرت عیسی (علیه السلام) به حواریینش موعظه می کند و می گوید: به شما توصیه می کنم و به همه انسان ها توصیه می کنم، با کسی رفیق باشید و همنشین باشید که دیدار او و سخن او و عمل او یاد خدا را در شما ایجاد کند، شما را متوجه به عیبتان بکند،شما را متوجه به نقصتان بکند، دوستی که شما را متوجه به نقصتان بکند دوست شماست، دوستی که شما را توبیخ می کند دوست شماست، دوستی که شما را سر زنش می کند دوست شماست نه آنی که به شما مدام وعده می دهد و تعریف تان می کند.

دوست تو آن کسی است که عیب تو را به تو می گوید و سبب می شود بِروی شستشو کنی، عیب خودت را پاک کنی، تکامل پیدا کنی، این جنین فردی دوست است.

شاعر بسیار خوب می گوید:

دوست آن است عیب های تو را                    همچو آیینه رو به رو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان                      پشت سر رفته مو به مو گوید

شانه هزار زبان دارد، جلوی آدم هم نیست، پشت سر، موهای انسان را یک یک می شکافد، مو به مو جدا می کند، این وظیفه شانه است می گوید دوست نباید مثل شانه باشد که برود پشت سر تو عیب های تو را مو به مو به مردم بگوید، این دشمن توست؛

فلذا امام صادق (علیه السلام) می گوید: "أَحَبُّ إِخْوَانِي إِلَيَّ مَنْ أَهْدَى إِلَيَّ عُيُوبِي"‏ (بحار الأنوار، ج 75: 249) بهترین دوستان من کسی است که برای من سوغاتی بیاورد، یا بن رسول الله! چه سوغاتی؟ عیب مرا جستجو کند، پیدا کند، به من هدیه بیاورد و بگوید تو این عیب را داری، این دوست من است، این بهترین هدیه هاست که برای من آورده است، زیرا که در این صورت من به عیبم توجه پیدا می کنم، تَرکش می کنم،اگر به من بگویند ناقصی، مسائل خود را بلد نیستی من متوجه می شوم.

آقای سپاهیان! روش شما گاهی با مردم خوب نیست، اظهار خشونت می کند، گاهی از مقامتان سوءاستفاده می کنی - إن شاء الله همه شما این گونه نیستید- اما گاهی رفتارتان با مردم تند است، رفتارتان خشن است، گاهی آنچه که باید انجام بدهید انجام نمی دهید، واجبتان را انجام میدهید نافله نمی خوانید، در بعضی از مطالب دقت نمی کنید.

باید بالاتر از این باشید خوشوقت باشید باید بگویید مطلب چنین است "أَهْدَى إِلَيَّ عُيُوبِي"‏. عیسی می فرماید: من موعظه ام این است با کسی رفیق باش که گفتار او تو را متوجه به "الله" کند، کردار او تو را متوجه به "الله" کند، بهترین انسان ها انسانی است که در برابر "الله" تسلیم بشود "لِمَنْ نُجَالِس؟ قَال: مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهُ رُؤْيَتُهُ وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ- وَ يَزِيدُ فِي مَنْطِقِكُمْ عِلْمُه‏" (بحار الأنوار، ج 71: 189)امید است انشاءالله موفق باشی.

این جمله اول که علی (علیه السلام) فرمود: "أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة ... " (فرزندم! دل را با موعظه زنده کن... )، موعظه زنده کننده دل است، پیدا کن کسی را که گاه گاهی موعظه ات کند.

جمله دوم "و َأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ"... دل را از یک طرف زنده کن و از طرف دیگر بمیران، نسبت به هواها و هوس ها دل را بمیران؛ "زهد" یعنی بی رغبتی، خیال نکنید که یعنی هیچ مالی نداشته باشد، خیر! هر چه می خواهد مال داشته باشد، ثروت حلال است، خدا داده، حقوق حلال می گیرد، بگیرد،

اما زهد یک معنای دیگری دارد، زهد این است که علاقه به مال نداشته باشی نه این که مال نداشته باشی، زهد این نیست که مال دور تو جمع نشود، هر چه می خواهد ثروت داشته باشد، زهد این است که محبت آن مال در دلَت وارد نشود که شاعر می گوید:

آب در دریا به کشتی پشتی است                آب در کشتی هلاک کشتی است

یعنی یک کشتی که روی آب می رود این کشتی زندگیش به وسیله این آب است، هر چه آب زیادتر، هر چه دریا بزرگ تر و وسیع تر و آب متراکم تر، این کشتی بهتر حرکت می کند اما اگر از همان آب که وسیله زندگی کشتی است داخل کشتی بریزد کشتی غرق می شود،

شما در میان دریای ثروت زندگی می کنید، اشکالی ندارد زندگی کنید، در میان مال و ثروت هر چه باشد زندگی بکنید مانعی ندارد، پس از اداء حقوق و انجام وظیفه، اما شرط این است که محبت آن در دلتان فرو نرود. وإلّا قارون می شوی و محبت دنیاست که انسان را نابود می کند.

فلذا شاعر خوب می گوید این شعر را:

آب در دریا به کشتی پشتی است                آب در کشتی هلاک کشتی است

آب دریا برای کشتی کمک است، پشتی است. امااگر آب در کشتی وارد شود و کشتی را پر بکند کشتی غرق می شود. مال و ثروت با دل انسان چنین می کند.

"و َأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ"... فرزند من! دل را به وسیله متنبه کردن زهد دنیا بمیران، هوس ها را بمیران، روزها و هفته ها از تو هوسرانی دیده نشود، زبانت به هوس حرکت نکند، بدنت به هوی و هوس حرکت نکند، روحت به هوی و هوس میل پیدا نکند، با خدا باش که انسان کامل شوی، با خدا باش که انسان ساز باشی.

برادران!سپاهیان! ملت بیشتر نیازمند ایمان شماست تا سلاح شما، هرچند ملت به تفنگ و پاسدار بودن شما احتیاج دارند، اما بدانید که نیاز حقیقی ملّت به تقوای شماست، اگر شما تقوا داشته باشید می توانید دنیا را اصلاح کنید.

سوید بن غفله مردی است از یاران حضرت علی (سلام الله علیه) که پس از مرگ عثمان آمد و دید حضرت امیر که به منصب ظاهری امت اسلامی رسیده و امپراطور همه مسلمین شده وارد خانه علی شد، نگاه کرد به راست و چپ دید همان خانه اوّلی است،

یک حصیری در گوشه خانه افتاده و علی روی حصیر نشسته، نگاه کرد، گفت: آقا! من خیال کردم حالا که کار به دست شماست جایت را تغییر داده ای، خانه ات را تغییر داده ای، از این کوخ به کاخ رفته ای، فرش هایت را درست کرده ای،چند تا قالیچه نخ فرنگ پیدا کردی، یخچالی گازی و دستگاه های دیگر، اما این همان خانه است، همان حصیر است، همان آفتابه و لگن است و هیچ چیز دیگر نیست.

فرمود: "إنَّ العاقلَ لا یَتَعَتّسُ في دَار الغَفلةِ"، [منبع حدیث یافت نشد]آقای سوید! من یک خانه ای آن بالاتر شمال شهر دارم، هر چه هست من آنجا جمع کرده ام. این خیال کرد آقا می گوید که در آنجا یک کاخی ساخته به نام کاخ نیاوران و هر چه داشته به آن جا برده است.

گفت:آقا! به اجازه می دهی بیاییم آنجا وآن کاخت را ببینیم، فرمود: بلی اجازه می دهم بفرمایید برویم، افتاد دنبال آقا، رفت و رفت و رفت تا نزدیک قبرستان فرمود: یک سلامی بکن به این اهل قبور "السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الْمَقَابِرِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَات"‏ (جامع الاخبار: 168) فرمود:من خانه ام اینجاست و هر چه داشته ام فرستاده ام اینجا هر مالی بدست آمده فرستاده ام این جا.

اگر علی (علیه السلام)می رفت و می جنگید یک نصیب برای خودش می گرفت، و یک نصیب برای اسبش و گاهی به عنوان یدک دو تا اسب همراه می برد، که اگر آن مُرد آن دیگری را سوار بشود، سه تا نصیب می گرفت، که قانون اسلامش این است، علی امروز غنیمت ها را می آورد، اما فردا چیزی نداشت.

اگر فردا جنگ نبود بیل می گذاشت روی دوش و می رفت تا اگر کسی کاری داشت برایش کار کند، یک روز مزد می گرفت پنجاه تومان، صد تومان، نمی دانم، مزد آن روز را می گرفت، و گاهی اجیر یهودی می شد و مزد می گرفت، ولی وقت برگشتن به نیازمندیمی داد و به خانهمی آمد.

حضرت زهرا (سلام الله علیها) می گفتند: علی! نان نخریدی؟! می گفتند: نه! والله پول نداشتم وقتی حضرت زهرا (سلام الله علیها) ماجرا را می پرسیدند،علی (علیه السلام) جواب می دادند: دادم رفت. خانمش هم مثل خودش راضی می شد .

علی بن ابیطالب چنین زندگی داشت. آیا عاقل برای دنیا کار می کند؟ مگر عاقل به خاطردنیا خدمت می کند و مگر وفای اینجا را نمی بیند؟ آن همه آریامهر جمع کرد چطور شد؟ رفت و در نزد فرعون خوابید،

آن دیگری هم که در تلویزیون دیدید مشغول تماشا بود کیف می کرد، طیاره ها از بالای سرش داشتند رژه می رفتند، و ارتش هم در مقابلش رژه می رفت، خوشحال بود که دنیا مال من است. یکباره بر سرش کوبیدند افتاد و مرد رفت، رفت پیش فرعون. این دنیاست چه برای نیکان و چه برای بَدان؛

فرمود :"إنَّ العاقلَ لا یَتَعَتّسُ في دَار الغَفلةِ"آدم عاقل برای اینجا جز ضروریات چیزی نمی خواهد، این لباس را باید بپوشم، این غذا را بخورم، اگر این نوع زندگی نکنم و این ها را نخورم،این بدن نمی تواند سالم بماند و خدمت کند. و گرنه بیش از این غلط است.

فرمود: مطالعه کن خانه من اینجاست "السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الدِّيَارِ أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ وَ إِنَّا بِكُمْ لَاحِقُون‏" (كافي، ج 4: 561) این دعای کوچولو را می بینید، این دعای کوچولو را بروید آن جا بخوانید، ببینید چه محتوایی دارد.

« السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الدِّيَار» ای صاحب این خانه های وسیع همیشگی از کی اینجایید، من نمی دانم «أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ» شما جلوتر قافله اید، رفتید و از دریچه مرگ وارد آن عالَم شُدید و ما هم اندکی نمی گذرد که به شما می رسیم «وَ إِنَّا بِكُمْ لَاحِقُون‏» این دارد می گوید، من جایم اینجاست خانه من اینجاست. البته همین طور است، خیلی بی وفاست این دنیا.

آقای عزیز! ای جوان! ای پیر! خیال نکنید اینجا بی وفاترین خانه هاست چرا که صد سال پیش از این یکی از آقایان که اینجا نشسته اند نبودند، خبری از ما نبود و صدسال بعد از این هم اگر بگذرد هیچ یک از ما زنده نیستیم چه کسی از ما می تواند بگوید که 100سال یا 50 سال دیگر زنده است؟ معلوم نیست تا چه زمانی زندگی بکنیم.

50 سال و 100 سال بعد از این از ما خبری نیست، امروز دنیا چرخی خورده و ما را روی این خاک آورده که امتحان بدهیم و پس ازمدتی هم رفته ایم، خوشا به حال آنکس که از این سفر مطّلع باشد بفهمد که از کجا آمده است.

من این روایت پر محتوا را خیلی می خوانم که علی (علیه السلام)فرمود: « رَحِمَ اللهُ إِمرَاءً عَلِمَ مِن أَینَ وَ فِی أَینَ وَ إِلی أَینَ» (غررالحکم) "خدا رحمت کند آن انسان را که بفهمد از کجاست و در کجاست و به سوی کجاست". کجا دارد می رود، داریم می رویم، این قافله دارد حرکت می کند.

ای سوید! این دنیا جای بقا نیست، من هر چه داشته ام به آن خانه دیگر برده ام.

در روایت دارد مردی مقداری خرما پیش پیغمبر گرامی اسلامآورد ، حضرت یک حیاط کوچکی داشت، هفت هشت تا اتاقی دارد، هر اتاقی هم یک زنش آنجا هست، خرما آوردند، حضرت نشستند روی زمین، به یکی از یارانش فرمود:

بلند شو برو از این اطاق ها ظرفی پیدا کن بیاور این خرما را بریزیم در ظرف و بخوریم. این آقا بلند شد رفت داخل یک اتاق گشت، چیزی پیدا نکرد، دید یک حصیری یک گوشه افتاده، هر جا نگاه کرد دید چیزی نیست - خیال می کنند خانه پیامبر مثل بعضی از خانه ها که وقتی پستویش را باز می کنند نمی دانم چند صد تومان چینی و دستگاه و چیز دیگر در آن هست، بوده است - رفت اطاق دیگر را هم گشت از آنجا ظرفی پیدا نکرد، رفت در اطاق دیگر چیزی پیدا نکرد، آمد و عرض کرد: یا رسول الله! این ها اطاق نیست، این ها مسجد خالی اند، من چیزی از این ها پیدا نکردم.

فرمود:اشکالی ندارد زمین را یک خورده این ور آن ورکرد فوتش کرد غبارش پاک شد و زمین سفتش ماند، فرمود: خرما را بریزید همین جا.همان جا ریختند روی زمین و خوردند. فرمود: فرق نمی کند حساب کن ما این خرما را در سینی خوردیم.

این وظیفه ماست در دنیا این وفای دنیاست، فلذا فرمود: «عِشْ مَا شِئْتَ» بدان که این جهان، جهان رفتنی است و اگر بیش از آنچه که لازم است برای خودت در فکر ذخیره باشی بگذار خدا ذخیره کند.

این جمله "أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ" درست گفته است. در زمان های طاغوت آن وقت هایی که کسی با نهج البلاغه و علی (علیه السلام) کاری نداشت یکی از دانشجویان، گفت: هر چه که شما در نهج البلاغه می گویید برای ما مانند وحی آسمانی است و در دل ما فرو می رود، پرسیدم چرا؟ گفت: برای این که این مردی که از او سخن می گویید، هم چنان که مرد گفتار است مرد عمل هم هست.

هیچ نشده است که علی (علیه السلام) مطلبی را بگویند و خود قبل از دیگران عمل نکند، این گونه سخنی اثر دارد، در دل ها وارد می شود و این نکته، نکته، عجیبی است.

هر وقت من متذکّر می شوم خیلی متأثّر می شوم، شما گاهی از روضه خوان ها، از وعّاظ محترم، می شنوید آن وقتی که حضرت ضربت خورد و حضرت را میان گلیمی گذاشتند تا بهنزدیک خانه ببرند فرمود:نگه دارید. سر بلند کرد و به طرف مشرق نگاه کرد آنجا که صبح طلوع می کند و سپیده در می آید، اشاره کرد به آن طلوع، اشاره کرد به آن مشرق، گفت: ای مشرق! ای طلوع فجر صادق! ای طلوع آفتاب! آیا یک دفعه به یاد داری که تو طلوع کرده باشی و علی در خواب باشد؟ از روزی که علی در دنیا بچه بود و متوجه به توحید شد، یاد داری یک وقت طلوع فجر صادق انجام گرفته و علی را در خواب دیده باشی؟

این مطلب مهمی است یک انسان این همه مواظبت به طاعت کند، یک انسان و این همه ارتباط با "الله"؟!یک انسان و این همه قصد قربت؟! یک انسان و این همه خضوع و تسلیم در برابر "الله" ؟!

پروردگارا!اگر او انسان است ما چه کاره ایم؟ اگر او انسان است ما در دنیا چه جانوری هستیم؟ ما شیعه او هستیم، ما دنباله رو او هستیم، پس چرا این همه عقب افتادگی؟ این همه بدبختی؟

من در روایتی دیدم روزی پیغمبر گرامی داشت راه می رفت، زمین خاک بود، خاک نرم بود، پای انسان که می خورد رد پا می افتاد، پیغمبر داشت راه می رفت سلمان هم دنبالش راه می رفت، یک وقت پیغمبر برگشت نگاه کرد دید دارند دو نفری با سلمان راه می روند اما رد پا یکی است،

فرمود:سلمان! تو رد پا نداری؟ ما دو نفری یک رد پا داریم. گفت: یا رسول الله! من دلم می خواهد در همه چیز دنبال شما باشم، هر کاری بکنید من هم بکنم، خواستمشما پایتان را هر کجا گذاشتید، پا جای پای شما بگذارم، بلکه این سبب بشود در تمام روش فکری، روش اخلاقی، روش عملی، در همه روش ها دنباله رو شما باشم،

بارک الله به این مرد؛ پیامبر فرمود: سلمان فارسی نگویید، بگویید سلمان احمدی، بگویید سلمان مکّی، بگویید سلمان قُرشی، بگویید سلمان قرآنی، این مردی که از یک دهی و روستایی به نام "جی" از اطراف اصفهان شروع کرد به سوی حق رفتن، مدت ها، که گفتم حدود 300 سال عمر دارد مرتب گشت یهودی پیدا کرد، احبار پیدا کرد، رهبان پیدا گشت، « مَن طَلَبَ شَيئاً وَ جَدَّ وَجَدَ» (نهج الفصاحة: 776) روایت می گوید، هرکس دنبال مطلبی بیافتد خدا به او می رساند، رفت تا رسید به آنجا که باید برسد، در جایی خواندم یکبار که سلمان نزد پیامبر بود، فردی در حضور حضرت به سلمان اهانت کرد، پیامبر فرمود: فلانی! به سلمان بی اعتنایی می کنی؟ اتفاق نیافتاده که جبرییل بیاید پیش من و برود و به من نگوید که سلام مرا به سلمان برسان. یک چنین انسانی شد.

این به خاطر چیست؟ این به خاطر مواظبت است.برادر عزیز! از خودت مواظبت کن، متوجه باش، گناه نکن که گناه انسان را ساقط می کند، بی آبرو می کند، انجام وظیفه کن که کمال پیدا کنی.

ای انسان! آمدی در دنیا فرشته شوی نه شیطان، ای انسان! آمدی که "خلیفةالله" شوی نه خلیفه طاغوت، ای انسان! آمدی که کمالات پیدا کنی نه انحطاط، آمدی حلال بخوری و حلال زاده شوی نه که حرام بخوری و حیوان باشی.وای بر انسان که راهش را گم کرد، وای بر سلسله انسان های دنیا که راه را کج رفتند، وای بر قافله بشریت که راه انبیاء را گم کردند.

برادران ما تصمیم بگیریم که در این محیط ، خدایی بشویم، یک نظری به صفحه دل بکنیم، یک سطری از کتاب دل بخوانیم، یک صفحه ای از کتاب قلب بخوانیم، به خود برگردیم و خویشتن را معالجه کنیم و خود را معاینه کنیم و خود را به قرآن عرضه بداریم.

این نسخه کامل الهی که برای حیات بشری است، این نسخه بزرگ آسمانی که بهبود دهنده امراض انسانی است، این کتاب بزرگ الهی که هدایت کننده جامعه انسانی است این برنامه بزرگ پروردگار که برای بشرها رهنمود کامل به سوی الله است، از این کتاب عظیم استفاده کنیم؛

«فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّق» (بحار الأنوار، ج 74: 136) این کتاب با هر کس اظهار رفاقت کند بهشتی اش می کند و از هر کس شکایت کند جهنمی اش می کند و هر کس که دنبال او باشد با او رفیق خواهد بودوهر کس که احکام او را زیر پا گذاشته باشد دشمن او خواهد بود، این جمله پیغمبر گرامی است.

بدان ساعتی که به خدا متوجهی، بهترین ساعات توست، آن اوقاتی که قلبت متوجه "الله" باشد در معراجی، و آسمان ها را می گردی، آن اوقاتی که متوجه خودت هستی بهترین عبادت ها را انجام می دهی که امام فرمود: « تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة» (مصباح الشريعة: 423)

یک ساعت فکر در حال خودت از هفتاد سال عبادت بالاتر است. امید است إن شاء الله این توجه ها ما را زنده کند، امید است إن شاء الله بیش از این با قرآنِ خدا آشنا بشویم،

من صحنه شما را، مجلس شما را، مجلس خدا می بینم و إن شاء الله آرزوی این را دارم، شما مکتبی ترین ارتش و قوای مسلحه باشید که در جهان تصور می شود و إن شاء الله قرآن شما را زنده تر خواهد کرد و آینده این مملکت إن شاء الله به وسیله شما زنده خواهد بود،

شمایید که إن شاء الله این انقلاب را به پیش می برید و شمایید که خار چشم دشمنان و بگین و کارتر هستیدو نَفَس های گرم شماست که به شکل گلوله در می آید و انور سادات را به زمین می زند و امید وارم إن شاء الله به خاطر همّت شما به زودی برادران مظلوم عراقی و مصری و جاهای دیگر هم مثل شما بر علیه طاغوت بشورند و آن ها هم إن شاء الله یک حکومت جمهوری اسلامیِ قرآنی تشکیل بدهند و همه شما در ثواب آن ها شریک باشید بیش از این مزاحم نشوم.

پروردگارا! دل های ما به نور علم و ایمان روشن و منور بگردان.

پروردگارا! ما را بیش از این با نورت با قرآنت آشنا بفرما.

پروردگارا! همیشه ما را در سر دو راهی های فکری و عملی به بهترین راه و مستقیم ترین راه هدایتبفرما.

خدایا! همه گنهکاریم، گناهان زیاد ما را ببخش و بریز.

پروردگارا! عمل کم ما را به کرمت بپذیر.

عمر امام امت را طولانی بگردان.

انقلاب ما را به زودی به پیروزی نهایی برسان.

پروردگارا!طبق بهترین دعایی که ما در دعاها می خوانیم که می گوید « لا تَجعَل لِشَیطانِ عَلی قَلبی سَبیلاً وَ لا لِلباطِل عَلی عَمَلی دَلیلاَ» یعنی پروردگارا! شیطان را بر قلب ما راه مده.

پروردگارا! نور ایمان را بر قلب ما مرحمت بفرما.

سلام های خالصانه ما به وجود اقدس امام زمانمان برسان.

قلب مبارکش را از ما راضی و خشنود بگردان.

عمر امام امت، رهبر کبیر انقلاب، فرمانده کل قوا و این نعمت بزرگی که به ما ایرانیان و به همه مسلمین و بلکه به همه مستضعفین جهان عنایت کرده ای طولانی بگردان.

«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ العَاقِبَةُ لِلمُتَّقینَ وَ الجَنَّة لِلمُطیعینَ وَ النَّارُ لِلعاصِینَ وَ المُلحِدینَ وَ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی أشرَفِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلینَ أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِه الطَّیّبینَ الطّاهِرینَ وَ اللَّعنُ عَلی أعدائِهم أجمَعینَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ.

رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري‏وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ يَفْقَهُوا قَوْلي‏.
جنگ صفین جنگ ممتدی بود که بین علی و یارانش با معاویه ملعون در سرزمینی به نام صفین برپا شد. جنگ 22 ماه طول کشید و تعدادزیادیاز لشکریان و سربازان علی شهید شد، از سربازان معاویه بیش از آن ها به درک رفتند، جنگ بالاخره خاتمه یافت، هنگام برگشتن از آن جنگ در یک آبادی و روستا به نام \"حاضرین\" علی (علیه السلام)نامه ای به فرزندش حسن بن علی (علیه السلام) می نویسد و این نامه مهمترین و طولانی ترین نامه ای است که علی (علیه السلام) نوشته است، این نامه را مرحوم سید رضی جزئی از نهج البلاغه قرار می دهد و سی و یکمیننامه آن به شمار می آید .

 

در این نامه حضرت مواعظ مفصّلی به حسن (علیه السلام) مرقوم داشته اند مطالب زیادی، مواعظ زیادی، پند ها و اندرزها و مثال ها در آن مطرح شده است. یک نامه است لکن حکم یک کتاب را دارد، یک نامه است لکن کتابی از پند و اندرز و نصایح و مواعظ است.

ابتدا می فرماید: فرزندم! چون دنیا وفایی ندارد و من تو را مانند خود می دانم و بلکه تو را جزئی از بدن خویش می دانم فلذا مطالبی را به تو گوشزد می کنم. من گرچه در تواریخ گذشته زنده نبوده ام ودر اعصار گذشته و همراه آن مردمیکه درآن زمان هابوده اند و گذشته اند، زندگی نکرده ام و لکن از تواریخ آن ها، از حالات آن ها، چیزهائی را فهمیده ام که گویی من با آنها بوده ام.

گویا می خواهد بفرماید، این موعظه و نصیحت از کسی صادر می شود که کأنّه هزارها سال عمر کرده و نتیجه چند هزار ساله عمر را برای تو می نویسد. خواستم از این نامه چند جمله ای برای دوستان معنا کنم. در ضمن این نامه شریف علی (علیه السلام) به فرزندش چند جمله می نویسد یک جمله این است: "أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة ... " (فرزندم دل را به وسیله موعظه زنده کن و به وسیله زهد بمیران و دل را به وسیله یقین نیرومند کن و دل را به وسیله حکمت نورانی کن و دل را به یاد مرگ رام کن و دل را ثابت گردان و به وسیله فنای دنیا آگاه کن و دل را به وسیله حوادث بترسان که اعتماد به دنیا نکند؛  (نهج البلاغة: نامه 31)
از این جمله اول که می فرماید دل را زنده کن، معلوم می شود که گاهی دل انسان زنده است و گاهی مرده و مطلب همین است، برخی از دل ها زنده است و برخی از دل ها مرده، برخی از این انسان ها که شما می بینید در کوچه ها و خیابان ها راه می روند، بعضی هاشان زنده اند، راه می روند و خیلی کم اند و متأسفانه خیلی کم هستند و بعضی از آن ها و اغلب این ها که دارند راه می روند این ها مردگانی هستند متحرک، آثار زنده در ایشان نیست.
زنده آن موجودی است که خود حیات معنوی پیدا کند و حیات معنوی ببخشد، انسانی باشد انسان ساز، در هر محیطی زندگی کند آن محیط را هدایت کند، هر کجا باشد فریادش بلند باشد، حرکت داشته باشد.

انسان زنده، انسان متحرک است، روحانی زنده، روحانی متحرک است.سپاه پاسدار زنده آن است که متحرک باشد، مرتّب در حرکت باشد، در جوشش باشد، در جهش باشد و مرتب حیات بدهد، دادبزند، فریاد بکشد: ای انسان ها! زنده شوید که دنیا جای امتحان است، معلوم می شود بعضی زنده اند و بعضی مرده، آنکه در دنیا چنین نتایجی از او گرفته نمی شود اویک انسان مرده است، منتهی مرده ها گاهی متحرکند و گاهی غیر متحرک.

علی (علیه السلام) می فرماید: دلت را زنده کن به وسیله وعظ. موعظه یکی از راه های حیات بخشیدن به دل است، گذشتگان ما به موعظه خیلی اهمیت می دادند، علما گاهی از شهری به شهری می رفتند تا یک فرد لایقی را پیدا کنند و پای وعظ او بنشینند و دل در اختیار او قرار بدهند، دکتر لایقی پیدا کنند که او را معاینه کند و مرض او را به او بگوید و دوای مرض را بر او روشن کند و بسا می شد که ده ها فرسخ راه می رفتند.

مرحوم کلینی (رحمة الله علیه) کتابی نوشته است که نوشتن این کتاب بیست سال طول کشیده است. او ازشهری به شهر دیگری می رفت عالِمی را پیدا می کرد و از او سخنی فرا می گرفت و مطالبی را یاد می گرفت و آن ها را درج می کرد تا پس از 20 سال یک جلد کتاب کافی نوشت که اسمش کافی شد، یعنی کفایت است برای آنکس که بخواهد هدایت پیدا کند.

"موعظه"بهترین وسیله است برای حیات قلب، در طبّ های جدید دنیا معروف است و مرسوم است که بعضی از این انسان ها هفته ای، ماهی، گاهی، سالی، خودشان را به یک دکتر متخصص نشان می دهند، هیچ مرضی هم ندارند هیچ کجای بدنشان هم درد نمی کند، اما به نزد دکتر می روند و می گویند: آقای دکتر! ما را یک معاینه جامع الأطراف بکن، همه جای بدن، داخل و خارج بدن، ریه، روده، قلب، اعصاب، عروق همه را معاینه کن، ببین نکند یک عیبی در بدن من باشد، یک مرضی که برای من روشن نیست در بدن من باشد و رفته رفته نمو کند، رشد کند و من مریض بشوم، پس بدون اینکه در خود مرضی احساس کنم آمده ام که مرا معاینه کنی.آری! انسان گاهی نسبت به بدن چنین اهمیتی را می دهد؛

وای بر انسانی که به بدنش که جز چند روز در اینجا باقی نیست این اهمیت را بدهد و برای روحش که ابدی است، برای نفس که دائمی است، برای روانش که همیشگی است، یک چنین اهمیتی ندهد. گذشتگان ما در این راه خیلی فکر می کردند و پیش دانشمندان و متخصصین اخلاق می رفتند و می گفتند مرا معالجه کن، معاینه کن، ببین کجاهایم عیب دارد، من آنچه که می فهمم، عقیده دارم به تو بگویم.

شاید شما این روایت را شنیده باشید یکی از برجسته ترین شاگردان مکتب اسلام، مرحوم سید عبدالعظیم است که در شهر ری دفن شده است و همه آنجا به زیارت آن حضرت می شتابند و در روایت دارد کسی که خالصانه عبد العظیم را زیارت کند گویا حسین بن علی (علیه السلام) را زیارت کرده است، این آدم مرد بزرگی است، اما این مرد بزرگ یک وقتی رفت خدمت امام هادی (علیه السلام) و عرض کرد: آقا! آمده ام عقایدم را به شما عرضه بدارم نکند در عقاید من اشتباه باشد، در اعمال من اشتباه باشد.

نشست و عقائد خودش را از اول تا آخر گفت: من معتقد به "الله" هستم، معتقد به توحیدم، باور دارم به خدای یگانه، باور دارم به این که خدا صفات حسنه دارد، باور به معاد دارم، باور به رسالت دارم، باور به امامت دارم، به قرآن، به کعبه، به نماز، به اصول؛ یکایک این ها را در حضور حضرت هادی (علیه السلام) می شمارد و خود را بر آن حضرت ظاهر می کند که من این هستم، عیبی دارم؟ نقصی دارم؟ اگر عیب و نقص است جبران بفرما. بنابراین موعظه می شنود.

فلذا یکی از مهمترین کارها برای هر انسانی این است گاه گاهی در حضور واعظی برود که او را راهنمایی کند، او را زنده کند، او را بیدار کند، به او حرکت بدهد، کوکش کند، مشغول کارش کند، راهنمایی فکری، اخلاقی و عملی کند و خود را عرضه و اصلاح کند.
اولین واعظ خودِ پروردگار است «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَة» (سبأ: 46) قرآن مجید را ببیند - چه نیکوست برادران ما با قرآن بیش از این سرو کار داشته باشند، اگر عربی اش را نمی توانی بفهمی با ترجمه های خوب آشنا باش.برای قرآن ترجمه های خوبی هست، ترجمه مرحوم مهدی الهی قمشه ای ترجمه خوبی است، از این ترجمه ها، ببینید قرآن را ولو با ترجمه مطالعه کنید - اولین واعظ پروردگار است که خود می فرماید «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ»مردم بیاید و موعظه مرا بشنوید اولین موعظه این است «أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ»حرکتتان برای خدا باشد، ذکرتان، گفتارتان، قلب و انقلابتان، راه رفتنتان،پست تان،مقامتان، لباستان، مکتبتان، همه باید با راهنمائی الله باشد.

اولین واعظ پروردگار است که می فرماید «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَة» واعظ دوم خود پیامبر بزرگ است که سخنانش سر تا پا موعظه است و مردم را موعظه می کند، در روایت دارد گاهی که "جبرئیل امین" معلم انبیاء به حضور پیامبرگرامی می رسید پیامبر از او درخواست می کنند که جبرئیل مرا موعظه کن؛

«عِظْنِي» "موعظه ام کن"(بحار الأنوار، ج ‏74: 21) جبرئیل هم شروع می کند از آن تاریخ ممتد عمری که دارد و هزارها یا میلیون ها سال از عمرش می گذرد برای پیغمبر گرامی موعظه می کند،

گاهی این تعبیرات می فرماید:«عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ وَ أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَجْزِيٌّ بِه» (أمالي الصدوق: 233). پیغمبر سه جمله یادم دارم، از گذشتگان فهمیدم، در لوح محبوب خواندم، این سه جمله را به یاد داشته باش «عِشْ مَا شِئْتَ» هر چه بخواهی عمر کن، اما بدان که آخر دنیا مرگ است، آخر دنیا رفتن است یعنی اعتماد به عمر، غلط است؛

یعنی اعتماد به اینکه من حال جوانم مدت مدیدی در اینجا هستم، کسی به سراغ من نمی آید، الآن سن من 25 سال است،30 سالَم است، من إن شاء الله در 90 سالگی می خواهم بمیرم، بعد از آن می خواهم بمیرم، پس مدت طولانی دارم، حالا وقت زیاد است، از این حرف ها نزنید «عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ» مرگ برای انسان، ناگهانی پیدا می شود، تا در چه حالی انسان از دنیا برود، تا در چه حالی انسان با خدا ملاقات کند.

یا رسول الله! انسان هرچه عمر کند، نتیجه مرگ است این را متوجه باش.

خودِ متوجه شدن به مرگ عبادت است. در روایت دارد روزی حداقل یکی دو مرتبه متوجه باش که یک مرگی در آینده هست کسی که روزها بگذرد و هفته ها بگذرد متوجه مرگش نشود این آدم، آدم بسیار غافلی است.

جمله دوم این است «أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ» هرچه را می خواهی دوست بدار و بدان که انسان روزی از دوستش جدا می شود. یعنی یا رسول الله!اگر بخواهی که از او جدایی نداشته باشی غیر از الله و غیر از مکتب و غیر از انبیاء، دوستی برای خودت مگُزین زیرا که همه دوستی ها پایان می یابد و فنا می شود.

«أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ»در روایت دارد هر دوستی داشته باشی،در عالم آخرت بر می گردد و به دشمنی تبدیل می شود و این معنا عجیب است که قرآن می گوید: «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ» (زخرف:  67)

تمام آشناها در آن روز با هم دشمنند،تمام دوست های دنیا در آن روز با هم دشمنند مگر آن دوستی که در دنیا روی انگیزه الهی پیدا شده باشد، مگر آن دوستی که برای الله باشد، این دوستی ادامه دار است و چنین دوستانی در برزخ هم رفیقند در بهشت هم رفیقند، در جاودان هم رفیقند.

«الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»تمام این دوستی های دنیایی به دشمنی تبدیل می شود، چنانچه صدام عرض ارادت به ریگان می کند این دوستی همان دوستی است که پس از مرگ به بدترین دشمنی ها مبدّل می شود هردوستی در راه غیر خدا چنین است.

یا رسول الله! اگر می خواهی دوست اتخاذ کنی دوستی اتخاذ کن که همیشگی باشد. انگیزه رفاقت الله باشد، یعنی انگیزه دوستی انسان خدا باشد. "وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَجْزِيٌّ بِه"‏، جمله سوم این است هر عملی می خواهی انجام بده فردا همان را خواهی دید.

از روزی که دو چشم انسان از این دنیا بسته شود و به عالم قبر وارد گردد از آن روز شروع می کند به ملاقات عملش «لَا يُثَابُ الرَّجُلُ إِلَّا بِمَا عَمِلَ إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَراً» (بحار الأنوار، ج‏7: 355)این روایت مشهور است «إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَراً» اگر خیر انجام دادی با خیر رو به رو خواهی شد، و اگر بدی کردی با بدی ها رو به رو خواهی شد .بنابراین یکی از مواعظ، رسول الله است، یک واعظ، خود پیغمبر گرامی است.

علی (علیه السلام) می فرماید: «أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة» با تفکر، با تدبر، با اتّعاظ، دل را زنده کن که می گویند: «كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ _رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ_ التَّفَكُّر» (اباذر مهمترین عبادتش فکر بود؛ بحار الأنوار، ج 68 : 323)

می نشست فکر می کرد، این عالَم چیست و برای چه چیز آمدیم؟ چه کردم؟ کجا می خواهم بروم؟ وظیفه ام چیست؟ تا چه حدی درک وظیفه کرده ام؟ تا چه حدی عمل به وظیفه کرده ام؟ وظیفه اخلاقی من با پدر و مادر چیست؟ و چه اندازه انجام داده ام؟ وظیفه اخلاقی من با زن و فرزند چیست؟ و من چه اندازه انجام داده ام؟

وظیفه ام در رابطه با محیط و شریک و رفیق و هم مسلک و هم شاگردی و استاد و معلّم و فرزند و شاگرد چیست؟ و چه اندازه به این ها عمل کرده ام؟ "كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ - رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ - التَّفَكُّر" مهمترین عبادت ابی ذر که او را ابی ذر کرده، فکر بود،تصور بود، تفکر بود، و از همین، دل زنده می شود، موعظه اتخاذ می کند؛ پس دل را با تفکر و با اتّعاظ و موعظه زنده کن.

در روایت دارد اصحاب حضرت عیسی (علیه السلام) در حضورش می نشستند، اصحاب حضرتعیسی (علیهالسلام) را حواریین می گویند، حواری کسی را می گویند که لباس شویی کند، زنی که عادت داشته باشد لباس شویی کند، لباس مردم را بشوید، این زن را حواری می گویند؛

اطرافیان و شاگردان و سربازان عیسی اسمشان حواری بود، یعنی این ها انسانهایی بودند که لباس روحشان را شسته بودند، قلبشان را شسته بودند و پاک کرده بودند.

"قلب"احتیاج به شستشو دارد همچنان که بدن احتیاج به شستشو دارد؛ شما دو ماه حمام نروید سر تا پا ناراحتید، احتیاج به شستشو دارید، گرچه در یک محیط بسیار آزاد و بدون کثافت زندگی کنید، مع ذلک نیاز پیدا می کنید؛

روح هم همین است، یک هفته بگذرد انسان هزارها آلودگی روحی پیدا می کند، "زبان"برای روح انسان آلودگی می آورد، سخن های انسان دارای اشتباه و خطا است، کثافت روحی می آورد، کارهای انسانی روح انسان را آلوده می کند، بنابراین "روح" احتیاج به شستشو دارد.

فلذا به ایشان حواری می گفتند. یعنی به وسیله سخنان رسا و مواعظ بلیغ حضرت عیسی (علیه السلام) اطرافیان روح راشستشو کرده بودند، روحشان را پاکیزه کرده بودند، روحشان را سفید کرده بودند، هم چنان که لباس را با صابون بشویند و سفید بشود؛ به همین دلیل نامشان حواریین بود.

گفتند: عیسی! ما را موعظه کن. گفتند: "لِمَنْ نُجَالِس؟" (بحار الأنوار، ج 71: 189 ) با که رفیق باشیم و با که بنشینیم و برخیزیم؟

حضرت عیسی (علیه السلام) به حواریینش موعظه می کند و می گوید: به شما توصیه می کنم و به همه انسان ها توصیه می کنم، با کسی رفیق باشید و همنشین باشید که دیدار او و سخن او و عمل او یاد خدا را در شما ایجاد کند، شما را متوجه به عیبتان بکند،شما را متوجه به نقصتان بکند، دوستی که شما را متوجه به نقصتان بکند دوست شماست، دوستی که شما را توبیخ می کند دوست شماست، دوستی که شما را سر زنش می کند دوست شماست نه آنی که به شما مدام وعده می دهد و تعریف تان می کند.

دوست تو آن کسی است که عیب تو را به تو می گوید و سبب می شود بِروی شستشو کنی، عیب خودت را پاک کنی، تکامل پیدا کنی، این جنین فردی دوست است.

شاعر بسیار خوب می گوید:

دوست آن است عیب های تو را                    همچو آیینه رو به رو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان                      پشت سر رفته مو به مو گوید

شانه هزار زبان دارد، جلوی آدم هم نیست، پشت سر، موهای انسان را یک یک می شکافد، مو به مو جدا می کند، این وظیفه شانه است می گوید دوست نباید مثل شانه باشد که برود پشت سر تو عیب های تو را مو به مو به مردم بگوید، این دشمن توست؛

فلذا امام صادق (علیه السلام) می گوید: "أَحَبُّ إِخْوَانِي إِلَيَّ مَنْ أَهْدَى إِلَيَّ عُيُوبِي"‏ (بحار الأنوار، ج 75: 249) بهترین دوستان من کسی است که برای من سوغاتی بیاورد، یا بن رسول الله! چه سوغاتی؟ عیب مرا جستجو کند، پیدا کند، به من هدیه بیاورد و بگوید تو این عیب را داری، این دوست من است، این بهترین هدیه هاست که برای من آورده است، زیرا که در این صورت من به عیبم توجه پیدا می کنم، تَرکش می کنم،اگر به من بگویند ناقصی، مسائل خود را بلد نیستی من متوجه می شوم.

آقای سپاهیان! روش شما گاهی با مردم خوب نیست، اظهار خشونت می کند، گاهی از مقامتان سوءاستفاده می کنی - إن شاء الله همه شما این گونه نیستید- اما گاهی رفتارتان با مردم تند است، رفتارتان خشن است، گاهی آنچه که باید انجام بدهید انجام نمی دهید، واجبتان را انجام میدهید نافله نمی خوانید، در بعضی از مطالب دقت نمی کنید.

باید بالاتر از این باشید خوشوقت باشید باید بگویید مطلب چنین است "أَهْدَى إِلَيَّ عُيُوبِي"‏. عیسی می فرماید: من موعظه ام این است با کسی رفیق باش که گفتار او تو را متوجه به "الله" کند، کردار او تو را متوجه به "الله" کند، بهترین انسان ها انسانی است که در برابر "الله" تسلیم بشود "لِمَنْ نُجَالِس؟ قَال: مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهُ رُؤْيَتُهُ وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ- وَ يَزِيدُ فِي مَنْطِقِكُمْ عِلْمُه‏" (بحار الأنوار، ج 71: 189)امید است انشاءالله موفق باشی.

این جمله اول که علی (علیه السلام) فرمود: "أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة ... " (فرزندم! دل را با موعظه زنده کن... )، موعظه زنده کننده دل است، پیدا کن کسی را که گاه گاهی موعظه ات کند.

جمله دوم "و َأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ"... دل را از یک طرف زنده کن و از طرف دیگر بمیران، نسبت به هواها و هوس ها دل را بمیران؛ "زهد" یعنی بی رغبتی، خیال نکنید که یعنی هیچ مالی نداشته باشد، خیر! هر چه می خواهد مال داشته باشد، ثروت حلال است، خدا داده، حقوق حلال می گیرد، بگیرد،

اما زهد یک معنای دیگری دارد، زهد این است که علاقه به مال نداشته باشی نه این که مال نداشته باشی، زهد این نیست که مال دور تو جمع نشود، هر چه می خواهد ثروت داشته باشد، زهد این است که محبت آن مال در دلَت وارد نشود که شاعر می گوید:

آب در دریا به کشتی پشتی است                آب در کشتی هلاک کشتی است

یعنی یک کشتی که روی آب می رود این کشتی زندگیش به وسیله این آب است، هر چه آب زیادتر، هر چه دریا بزرگ تر و وسیع تر و آب متراکم تر، این کشتی بهتر حرکت می کند اما اگر از همان آب که وسیله زندگی کشتی است داخل کشتی بریزد کشتی غرق می شود،

شما در میان دریای ثروت زندگی می کنید، اشکالی ندارد زندگی کنید، در میان مال و ثروت هر چه باشد زندگی بکنید مانعی ندارد، پس از اداء حقوق و انجام وظیفه، اما شرط این است که محبت آن در دلتان فرو نرود. وإلّا قارون می شوی و محبت دنیاست که انسان را نابود می کند.

فلذا شاعر خوب می گوید این شعر را:

آب در دریا به کشتی پشتی است                آب در کشتی هلاک کشتی است

آب دریا برای کشتی کمک است، پشتی است. امااگر آب در کشتی وارد شود و کشتی را پر بکند کشتی غرق می شود. مال و ثروت با دل انسان چنین می کند.

"و َأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ"... فرزند من! دل را به وسیله متنبه کردن زهد دنیا بمیران، هوس ها را بمیران، روزها و هفته ها از تو هوسرانی دیده نشود، زبانت به هوس حرکت نکند، بدنت به هوی و هوس حرکت نکند، روحت به هوی و هوس میل پیدا نکند، با خدا باش که انسان کامل شوی، با خدا باش که انسان ساز باشی.

برادران!سپاهیان! ملت بیشتر نیازمند ایمان شماست تا سلاح شما، هرچند ملت به تفنگ و پاسدار بودن شما احتیاج دارند، اما بدانید که نیاز حقیقی ملّت به تقوای شماست، اگر شما تقوا داشته باشید می توانید دنیا را اصلاح کنید.

سوید بن غفله مردی است از یاران حضرت علی (سلام الله علیه) که پس از مرگ عثمان آمد و دید حضرت امیر که به منصب ظاهری امت اسلامی رسیده و امپراطور همه مسلمین شده وارد خانه علی شد، نگاه کرد به راست و چپ دید همان خانه اوّلی است،

یک حصیری در گوشه خانه افتاده و علی روی حصیر نشسته، نگاه کرد، گفت: آقا! من خیال کردم حالا که کار به دست شماست جایت را تغییر داده ای، خانه ات را تغییر داده ای، از این کوخ به کاخ رفته ای، فرش هایت را درست کرده ای،چند تا قالیچه نخ فرنگ پیدا کردی، یخچالی گازی و دستگاه های دیگر، اما این همان خانه است، همان حصیر است، همان آفتابه و لگن است و هیچ چیز دیگر نیست.

فرمود: "إنَّ العاقلَ لا یَتَعَتّسُ في دَار الغَفلةِ"، [منبع حدیث یافت نشد]آقای سوید! من یک خانه ای آن بالاتر شمال شهر دارم، هر چه هست من آنجا جمع کرده ام. این خیال کرد آقا می گوید که در آنجا یک کاخی ساخته به نام کاخ نیاوران و هر چه داشته به آن جا برده است.

گفت:آقا! به اجازه می دهی بیاییم آنجا وآن کاخت را ببینیم، فرمود: بلی اجازه می دهم بفرمایید برویم، افتاد دنبال آقا، رفت و رفت و رفت تا نزدیک قبرستان فرمود: یک سلامی بکن به این اهل قبور "السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الْمَقَابِرِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَات"‏ (جامع الاخبار: 168) فرمود:من خانه ام اینجاست و هر چه داشته ام فرستاده ام اینجا هر مالی بدست آمده فرستاده ام این جا.

اگر علی (علیه السلام)می رفت و می جنگید یک نصیب برای خودش می گرفت، و یک نصیب برای اسبش و گاهی به عنوان یدک دو تا اسب همراه می برد، که اگر آن مُرد آن دیگری را سوار بشود، سه تا نصیب می گرفت، که قانون اسلامش این است، علی امروز غنیمت ها را می آورد، اما فردا چیزی نداشت.

اگر فردا جنگ نبود بیل می گذاشت روی دوش و می رفت تا اگر کسی کاری داشت برایش کار کند، یک روز مزد می گرفت پنجاه تومان، صد تومان، نمی دانم، مزد آن روز را می گرفت، و گاهی اجیر یهودی می شد و مزد می گرفت، ولی وقت برگشتن به نیازمندیمی داد و به خانهمی آمد.

حضرت زهرا (سلام الله علیها) می گفتند: علی! نان نخریدی؟! می گفتند: نه! والله پول نداشتم وقتی حضرت زهرا (سلام الله علیها) ماجرا را می پرسیدند،علی (علیه السلام) جواب می دادند: دادم رفت. خانمش هم مثل خودش راضی می شد .

علی بن ابیطالب چنین زندگی داشت. آیا عاقل برای دنیا کار می کند؟ مگر عاقل به خاطردنیا خدمت می کند و مگر وفای اینجا را نمی بیند؟ آن همه آریامهر جمع کرد چطور شد؟ رفت و در نزد فرعون خوابید،

آن دیگری هم که در تلویزیون دیدید مشغول تماشا بود کیف می کرد، طیاره ها از بالای سرش داشتند رژه می رفتند، و ارتش هم در مقابلش رژه می رفت، خوشحال بود که دنیا مال من است. یکباره بر سرش کوبیدند افتاد و مرد رفت، رفت پیش فرعون. این دنیاست چه برای نیکان و چه برای بَدان؛

فرمود :"إنَّ العاقلَ لا یَتَعَتّسُ في دَار الغَفلةِ"آدم عاقل برای اینجا جز ضروریات چیزی نمی خواهد، این لباس را باید بپوشم، این غذا را بخورم، اگر این نوع زندگی نکنم و این ها را نخورم،این بدن نمی تواند سالم بماند و خدمت کند. و گرنه بیش از این غلط است.

فرمود: مطالعه کن خانه من اینجاست "السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الدِّيَارِ أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ وَ إِنَّا بِكُمْ لَاحِقُون‏" (كافي، ج 4: 561) این دعای کوچولو را می بینید، این دعای کوچولو را بروید آن جا بخوانید، ببینید چه محتوایی دارد.

« السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الدِّيَار» ای صاحب این خانه های وسیع همیشگی از کی اینجایید، من نمی دانم «أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ» شما جلوتر قافله اید، رفتید و از دریچه مرگ وارد آن عالَم شُدید و ما هم اندکی نمی گذرد که به شما می رسیم «وَ إِنَّا بِكُمْ لَاحِقُون‏» این دارد می گوید، من جایم اینجاست خانه من اینجاست. البته همین طور است، خیلی بی وفاست این دنیا.

آقای عزیز! ای جوان! ای پیر! خیال نکنید اینجا بی وفاترین خانه هاست چرا که صد سال پیش از این یکی از آقایان که اینجا نشسته اند نبودند، خبری از ما نبود و صدسال بعد از این هم اگر بگذرد هیچ یک از ما زنده نیستیم چه کسی از ما می تواند بگوید که 100سال یا 50 سال دیگر زنده است؟ معلوم نیست تا چه زمانی زندگی بکنیم.

50 سال و 100 سال بعد از این از ما خبری نیست، امروز دنیا چرخی خورده و ما را روی این خاک آورده که امتحان بدهیم و پس ازمدتی هم رفته ایم، خوشا به حال آنکس که از این سفر مطّلع باشد بفهمد که از کجا آمده است.

من این روایت پر محتوا را خیلی می خوانم که علی (علیه السلام)فرمود: « رَحِمَ اللهُ إِمرَاءً عَلِمَ مِن أَینَ وَ فِی أَینَ وَ إِلی أَینَ» (غررالحکم) "خدا رحمت کند آن انسان را که بفهمد از کجاست و در کجاست و به سوی کجاست". کجا دارد می رود، داریم می رویم، این قافله دارد حرکت می کند.

ای سوید! این دنیا جای بقا نیست، من هر چه داشته ام به آن خانه دیگر برده ام.

در روایت دارد مردی مقداری خرما پیش پیغمبر گرامی اسلامآورد ، حضرت یک حیاط کوچکی داشت، هفت هشت تا اتاقی دارد، هر اتاقی هم یک زنش آنجا هست، خرما آوردند، حضرت نشستند روی زمین، به یکی از یارانش فرمود:

بلند شو برو از این اطاق ها ظرفی پیدا کن بیاور این خرما را بریزیم در ظرف و بخوریم. این آقا بلند شد رفت داخل یک اتاق گشت، چیزی پیدا نکرد، دید یک حصیری یک گوشه افتاده، هر جا نگاه کرد دید چیزی نیست - خیال می کنند خانه پیامبر مثل بعضی از خانه ها که وقتی پستویش را باز می کنند نمی دانم چند صد تومان چینی و دستگاه و چیز دیگر در آن هست، بوده است - رفت اطاق دیگر را هم گشت از آنجا ظرفی پیدا نکرد، رفت در اطاق دیگر چیزی پیدا نکرد، آمد و عرض کرد: یا رسول الله! این ها اطاق نیست، این ها مسجد خالی اند، من چیزی از این ها پیدا نکردم.

فرمود:اشکالی ندارد زمین را یک خورده این ور آن ورکرد فوتش کرد غبارش پاک شد و زمین سفتش ماند، فرمود: خرما را بریزید همین جا.همان جا ریختند روی زمین و خوردند. فرمود: فرق نمی کند حساب کن ما این خرما را در سینی خوردیم.

این وظیفه ماست در دنیا این وفای دنیاست، فلذا فرمود: «عِشْ مَا شِئْتَ» بدان که این جهان، جهان رفتنی است و اگر بیش از آنچه که لازم است برای خودت در فکر ذخیره باشی بگذار خدا ذخیره کند.

این جمله "أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ" درست گفته است. در زمان های طاغوت آن وقت هایی که کسی با نهج البلاغه و علی (علیه السلام) کاری نداشت یکی از دانشجویان، گفت: هر چه که شما در نهج البلاغه می گویید برای ما مانند وحی آسمانی است و در دل ما فرو می رود، پرسیدم چرا؟ گفت: برای این که این مردی که از او سخن می گویید، هم چنان که مرد گفتار است مرد عمل هم هست.

هیچ نشده است که علی (علیه السلام) مطلبی را بگویند و خود قبل از دیگران عمل نکند، این گونه سخنی اثر دارد، در دل ها وارد می شود و این نکته، نکته، عجیبی است.

هر وقت من متذکّر می شوم خیلی متأثّر می شوم، شما گاهی از روضه خوان ها، از وعّاظ محترم، می شنوید آن وقتی که حضرت ضربت خورد و حضرت را میان گلیمی گذاشتند تا بهنزدیک خانه ببرند فرمود:نگه دارید. سر بلند کرد و به طرف مشرق نگاه کرد آنجا که صبح طلوع می کند و سپیده در می آید، اشاره کرد به آن طلوع، اشاره کرد به آن مشرق، گفت: ای مشرق! ای طلوع فجر صادق! ای طلوع آفتاب! آیا یک دفعه به یاد داری که تو طلوع کرده باشی و علی در خواب باشد؟ از روزی که علی در دنیا بچه بود و متوجه به توحید شد، یاد داری یک وقت طلوع فجر صادق انجام گرفته و علی را در خواب دیده باشی؟

این مطلب مهمی است یک انسان این همه مواظبت به طاعت کند، یک انسان و این همه ارتباط با "الله"؟!یک انسان و این همه قصد قربت؟! یک انسان و این همه خضوع و تسلیم در برابر "الله" ؟!

پروردگارا!اگر او انسان است ما چه کاره ایم؟ اگر او انسان است ما در دنیا چه جانوری هستیم؟ ما شیعه او هستیم، ما دنباله رو او هستیم، پس چرا این همه عقب افتادگی؟ این همه بدبختی؟

من در روایتی دیدم روزی پیغمبر گرامی داشت راه می رفت، زمین خاک بود، خاک نرم بود، پای انسان که می خورد رد پا می افتاد، پیغمبر داشت راه می رفت سلمان هم دنبالش راه می رفت، یک وقت پیغمبر برگشت نگاه کرد دید دارند دو نفری با سلمان راه می روند اما رد پا یکی است،

فرمود:سلمان! تو رد پا نداری؟ ما دو نفری یک رد پا داریم. گفت: یا رسول الله! من دلم می خواهد در همه چیز دنبال شما باشم، هر کاری بکنید من هم بکنم، خواستمشما پایتان را هر کجا گذاشتید، پا جای پای شما بگذارم، بلکه این سبب بشود در تمام روش فکری، روش اخلاقی، روش عملی، در همه روش ها دنباله رو شما باشم،

بارک الله به این مرد؛ پیامبر فرمود: سلمان فارسی نگویید، بگویید سلمان احمدی، بگویید سلمان مکّی، بگویید سلمان قُرشی، بگویید سلمان قرآنی، این مردی که از یک دهی و روستایی به نام "جی" از اطراف اصفهان شروع کرد به سوی حق رفتن، مدت ها، که گفتم حدود 300 سال عمر دارد مرتب گشت یهودی پیدا کرد، احبار پیدا کرد، رهبان پیدا گشت، « مَن طَلَبَ شَيئاً وَ جَدَّ وَجَدَ» (نهج الفصاحة: 776) روایت می گوید، هرکس دنبال مطلبی بیافتد خدا به او می رساند، رفت تا رسید به آنجا که باید برسد، در جایی خواندم یکبار که سلمان نزد پیامبر بود، فردی در حضور حضرت به سلمان اهانت کرد، پیامبر فرمود: فلانی! به سلمان بی اعتنایی می کنی؟ اتفاق نیافتاده که جبرییل بیاید پیش من و برود و به من نگوید که سلام مرا به سلمان برسان. یک چنین انسانی شد.

این به خاطر چیست؟ این به خاطر مواظبت است.برادر عزیز! از خودت مواظبت کن، متوجه باش، گناه نکن که گناه انسان را ساقط می کند، بی آبرو می کند، انجام وظیفه کن که کمال پیدا کنی.

ای انسان! آمدی در دنیا فرشته شوی نه شیطان، ای انسان! آمدی که "خلیفةالله" شوی نه خلیفه طاغوت، ای انسان! آمدی که کمالات پیدا کنی نه انحطاط، آمدی حلال بخوری و حلال زاده شوی نه که حرام بخوری و حیوان باشی.وای بر انسان که راهش را گم کرد، وای بر سلسله انسان های دنیا که راه را کج رفتند، وای بر قافله بشریت که راه انبیاء را گم کردند.

برادران ما تصمیم بگیریم که در این محیط ، خدایی بشویم، یک نظری به صفحه دل بکنیم، یک سطری از کتاب دل بخوانیم، یک صفحه ای از کتاب قلب بخوانیم، به خود برگردیم و خویشتن را معالجه کنیم و خود را معاینه کنیم و خود را به قرآن عرضه بداریم.

این نسخه کامل الهی که برای حیات بشری است، این نسخه بزرگ آسمانی که بهبود دهنده امراض انسانی است، این کتاب بزرگ الهی که هدایت کننده جامعه انسانی است این برنامه بزرگ پروردگار که برای بشرها رهنمود کامل به سوی الله است، از این کتاب عظیم استفاده کنیم؛

«فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّق» (بحار الأنوار، ج 74: 136) این کتاب با هر کس اظهار رفاقت کند بهشتی اش می کند و از هر کس شکایت کند جهنمی اش می کند و هر کس که دنبال او باشد با او رفیق خواهد بودوهر کس که احکام او را زیر پا گذاشته باشد دشمن او خواهد بود، این جمله پیغمبر گرامی است.

بدان ساعتی که به خدا متوجهی، بهترین ساعات توست، آن اوقاتی که قلبت متوجه "الله" باشد در معراجی، و آسمان ها را می گردی، آن اوقاتی که متوجه خودت هستی بهترین عبادت ها را انجام می دهی که امام فرمود: « تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة» (مصباح الشريعة: 423)

یک ساعت فکر در حال خودت از هفتاد سال عبادت بالاتر است. امید است إن شاء الله این توجه ها ما را زنده کند، امید است إن شاء الله بیش از این با قرآنِ خدا آشنا بشویم،

من صحنه شما را، مجلس شما را، مجلس خدا می بینم و إن شاء الله آرزوی این را دارم، شما مکتبی ترین ارتش و قوای مسلحه باشید که در جهان تصور می شود و إن شاء الله قرآن شما را زنده تر خواهد کرد و آینده این مملکت إن شاء الله به وسیله شما زنده خواهد بود،

شمایید که إن شاء الله این انقلاب را به پیش می برید و شمایید که خار چشم دشمنان و بگین و کارتر هستیدو نَفَس های گرم شماست که به شکل گلوله در می آید و انور سادات را به زمین می زند و امید وارم إن شاء الله به خاطر همّت شما به زودی برادران مظلوم عراقی و مصری و جاهای دیگر هم مثل شما بر علیه طاغوت بشورند و آن ها هم إن شاء الله یک حکومت جمهوری اسلامیِ قرآنی تشکیل بدهند و همه شما در ثواب آن ها شریک باشید بیش از این مزاحم نشوم.

پروردگارا! دل های ما به نور علم و ایمان روشن و منور بگردان.

پروردگارا! ما را بیش از این با نورت با قرآنت آشنا بفرما.

پروردگارا! همیشه ما را در سر دو راهی های فکری و عملی به بهترین راه و مستقیم ترین راه هدایتبفرما.

خدایا! همه گنهکاریم، گناهان زیاد ما را ببخش و بریز.

پروردگارا! عمل کم ما را به کرمت بپذیر.

عمر امام امت را طولانی بگردان.

انقلاب ما را به زودی به پیروزی نهایی برسان.

پروردگارا!طبق بهترین دعایی که ما در دعاها می خوانیم که می گوید « لا تَجعَل لِشَیطانِ عَلی قَلبی سَبیلاً وَ لا لِلباطِل عَلی عَمَلی دَلیلاَ» یعنی پروردگارا! شیطان را بر قلب ما راه مده.

پروردگارا! نور ایمان را بر قلب ما مرحمت بفرما.

سلام های خالصانه ما به وجود اقدس امام زمانمان برسان.

قلب مبارکش را از ما راضی و خشنود بگردان.

عمر امام امت، رهبر کبیر انقلاب، فرمانده کل قوا و این نعمت بزرگی که به ما ایرانیان و به همه مسلمین و بلکه به همه مستضعفین جهان عنایت کرده ای طولانی بگردان.

«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

مدیر
Date published: 12:00
10 / 10ScaleMaximum stars

در این نامه حضرت مواعظ مفصّلی به حسن (علیه السلام) مرقوم داشته اند مطالب زیادی، مواعظ زیادی، پند ها و اندرزها و مثال ها در آن مطرح شده است. یک نامه است لکن حکم یک کتاب را دارد، یک نامه است لکن کتابی از پند و اندرز و نصایح و مواعظ است.

ابتدا می فرماید: فرزندم! چون دنیا وفایی ندارد و من تو را مانند خود می دانم و بلکه تو را جزئی از بدن خویش می دانم فلذا مطالبی را به تو گوشزد می کنم. من گرچه در تواریخ گذشته زنده نبوده ام ودر اعصار گذشته و همراه آن مردمیکه درآن زمان هابوده اند و گذشته اند، زندگی نکرده ام و لکن از تواریخ آن ها، از حالات آن ها، چیزهائی را فهمیده ام که گویی من با آنها بوده ام.

گویا می خواهد بفرماید، این موعظه و نصیحت از کسی صادر می شود که کأنّه هزارها سال عمر کرده و نتیجه چند هزار ساله عمر را برای تو می نویسد. خواستم از این نامه چند جمله ای برای دوستان معنا کنم. در ضمن این نامه شریف علی (علیه السلام) به فرزندش چند جمله می نویسد یک جمله این است: "أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة ... " (فرزندم دل را به وسیله موعظه زنده کن و به وسیله زهد بمیران و دل را به وسیله یقین نیرومند کن و دل را به وسیله حکمت نورانی کن و دل را به یاد مرگ رام کن و دل را ثابت گردان و به وسیله فنای دنیا آگاه کن و دل را به وسیله حوادث بترسان که اعتماد به دنیا نکند؛  (نهج البلاغة: نامه 31)
از این جمله اول که می فرماید دل را زنده کن، معلوم می شود که گاهی دل انسان زنده است و گاهی مرده و مطلب همین است، برخی از دل ها زنده است و برخی از دل ها مرده، برخی از این انسان ها که شما می بینید در کوچه ها و خیابان ها راه می روند، بعضی هاشان زنده اند، راه می روند و خیلی کم اند و متأسفانه خیلی کم هستند و بعضی از آن ها و اغلب این ها که دارند راه می روند این ها مردگانی هستند متحرک، آثار زنده در ایشان نیست.
زنده آن موجودی است که خود حیات معنوی پیدا کند و حیات معنوی ببخشد، انسانی باشد انسان ساز، در هر محیطی زندگی کند آن محیط را هدایت کند، هر کجا باشد فریادش بلند باشد، حرکت داشته باشد.

انسان زنده، انسان متحرک است، روحانی زنده، روحانی متحرک است.سپاه پاسدار زنده آن است که متحرک باشد، مرتّب در حرکت باشد، در جوشش باشد، در جهش باشد و مرتب حیات بدهد، دادبزند، فریاد بکشد: ای انسان ها! زنده شوید که دنیا جای امتحان است، معلوم می شود بعضی زنده اند و بعضی مرده، آنکه در دنیا چنین نتایجی از او گرفته نمی شود اویک انسان مرده است، منتهی مرده ها گاهی متحرکند و گاهی غیر متحرک.

علی (علیه السلام) می فرماید: دلت را زنده کن به وسیله وعظ. موعظه یکی از راه های حیات بخشیدن به دل است، گذشتگان ما به موعظه خیلی اهمیت می دادند، علما گاهی از شهری به شهری می رفتند تا یک فرد لایقی را پیدا کنند و پای وعظ او بنشینند و دل در اختیار او قرار بدهند، دکتر لایقی پیدا کنند که او را معاینه کند و مرض او را به او بگوید و دوای مرض را بر او روشن کند و بسا می شد که ده ها فرسخ راه می رفتند.

مرحوم کلینی (رحمة الله علیه) کتابی نوشته است که نوشتن این کتاب بیست سال طول کشیده است. او ازشهری به شهر دیگری می رفت عالِمی را پیدا می کرد و از او سخنی فرا می گرفت و مطالبی را یاد می گرفت و آن ها را درج می کرد تا پس از 20 سال یک جلد کتاب کافی نوشت که اسمش کافی شد، یعنی کفایت است برای آنکس که بخواهد هدایت پیدا کند.

"موعظه"بهترین وسیله است برای حیات قلب، در طبّ های جدید دنیا معروف است و مرسوم است که بعضی از این انسان ها هفته ای، ماهی، گاهی، سالی، خودشان را به یک دکتر متخصص نشان می دهند، هیچ مرضی هم ندارند هیچ کجای بدنشان هم درد نمی کند، اما به نزد دکتر می روند و می گویند: آقای دکتر! ما را یک معاینه جامع الأطراف بکن، همه جای بدن، داخل و خارج بدن، ریه، روده، قلب، اعصاب، عروق همه را معاینه کن، ببین نکند یک عیبی در بدن من باشد، یک مرضی که برای من روشن نیست در بدن من باشد و رفته رفته نمو کند، رشد کند و من مریض بشوم، پس بدون اینکه در خود مرضی احساس کنم آمده ام که مرا معاینه کنی.آری! انسان گاهی نسبت به بدن چنین اهمیتی را می دهد؛

وای بر انسانی که به بدنش که جز چند روز در اینجا باقی نیست این اهمیت را بدهد و برای روحش که ابدی است، برای نفس که دائمی است، برای روانش که همیشگی است، یک چنین اهمیتی ندهد. گذشتگان ما در این راه خیلی فکر می کردند و پیش دانشمندان و متخصصین اخلاق می رفتند و می گفتند مرا معالجه کن، معاینه کن، ببین کجاهایم عیب دارد، من آنچه که می فهمم، عقیده دارم به تو بگویم.

شاید شما این روایت را شنیده باشید یکی از برجسته ترین شاگردان مکتب اسلام، مرحوم سید عبدالعظیم است که در شهر ری دفن شده است و همه آنجا به زیارت آن حضرت می شتابند و در روایت دارد کسی که خالصانه عبد العظیم را زیارت کند گویا حسین بن علی (علیه السلام) را زیارت کرده است، این آدم مرد بزرگی است، اما این مرد بزرگ یک وقتی رفت خدمت امام هادی (علیه السلام) و عرض کرد: آقا! آمده ام عقایدم را به شما عرضه بدارم نکند در عقاید من اشتباه باشد، در اعمال من اشتباه باشد.

نشست و عقائد خودش را از اول تا آخر گفت: من معتقد به "الله" هستم، معتقد به توحیدم، باور دارم به خدای یگانه، باور دارم به این که خدا صفات حسنه دارد، باور به معاد دارم، باور به رسالت دارم، باور به امامت دارم، به قرآن، به کعبه، به نماز، به اصول؛ یکایک این ها را در حضور حضرت هادی (علیه السلام) می شمارد و خود را بر آن حضرت ظاهر می کند که من این هستم، عیبی دارم؟ نقصی دارم؟ اگر عیب و نقص است جبران بفرما. بنابراین موعظه می شنود.

فلذا یکی از مهمترین کارها برای هر انسانی این است گاه گاهی در حضور واعظی برود که او را راهنمایی کند، او را زنده کند، او را بیدار کند، به او حرکت بدهد، کوکش کند، مشغول کارش کند، راهنمایی فکری، اخلاقی و عملی کند و خود را عرضه و اصلاح کند.
اولین واعظ خودِ پروردگار است «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَة» (سبأ: 46) قرآن مجید را ببیند - چه نیکوست برادران ما با قرآن بیش از این سرو کار داشته باشند، اگر عربی اش را نمی توانی بفهمی با ترجمه های خوب آشنا باش.برای قرآن ترجمه های خوبی هست، ترجمه مرحوم مهدی الهی قمشه ای ترجمه خوبی است، از این ترجمه ها، ببینید قرآن را ولو با ترجمه مطالعه کنید - اولین واعظ پروردگار است که خود می فرماید «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ»مردم بیاید و موعظه مرا بشنوید اولین موعظه این است «أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ»حرکتتان برای خدا باشد، ذکرتان، گفتارتان، قلب و انقلابتان، راه رفتنتان،پست تان،مقامتان، لباستان، مکتبتان، همه باید با راهنمائی الله باشد.

اولین واعظ پروردگار است که می فرماید «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَة» واعظ دوم خود پیامبر بزرگ است که سخنانش سر تا پا موعظه است و مردم را موعظه می کند، در روایت دارد گاهی که "جبرئیل امین" معلم انبیاء به حضور پیامبرگرامی می رسید پیامبر از او درخواست می کنند که جبرئیل مرا موعظه کن؛

«عِظْنِي» "موعظه ام کن"(بحار الأنوار، ج ‏74: 21) جبرئیل هم شروع می کند از آن تاریخ ممتد عمری که دارد و هزارها یا میلیون ها سال از عمرش می گذرد برای پیغمبر گرامی موعظه می کند،

گاهی این تعبیرات می فرماید:«عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ وَ أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَجْزِيٌّ بِه» (أمالي الصدوق: 233). پیغمبر سه جمله یادم دارم، از گذشتگان فهمیدم، در لوح محبوب خواندم، این سه جمله را به یاد داشته باش «عِشْ مَا شِئْتَ» هر چه بخواهی عمر کن، اما بدان که آخر دنیا مرگ است، آخر دنیا رفتن است یعنی اعتماد به عمر، غلط است؛

یعنی اعتماد به اینکه من حال جوانم مدت مدیدی در اینجا هستم، کسی به سراغ من نمی آید، الآن سن من 25 سال است،30 سالَم است، من إن شاء الله در 90 سالگی می خواهم بمیرم، بعد از آن می خواهم بمیرم، پس مدت طولانی دارم، حالا وقت زیاد است، از این حرف ها نزنید «عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ» مرگ برای انسان، ناگهانی پیدا می شود، تا در چه حالی انسان از دنیا برود، تا در چه حالی انسان با خدا ملاقات کند.

یا رسول الله! انسان هرچه عمر کند، نتیجه مرگ است این را متوجه باش.

خودِ متوجه شدن به مرگ عبادت است. در روایت دارد روزی حداقل یکی دو مرتبه متوجه باش که یک مرگی در آینده هست کسی که روزها بگذرد و هفته ها بگذرد متوجه مرگش نشود این آدم، آدم بسیار غافلی است.

جمله دوم این است «أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ» هرچه را می خواهی دوست بدار و بدان که انسان روزی از دوستش جدا می شود. یعنی یا رسول الله!اگر بخواهی که از او جدایی نداشته باشی غیر از الله و غیر از مکتب و غیر از انبیاء، دوستی برای خودت مگُزین زیرا که همه دوستی ها پایان می یابد و فنا می شود.

«أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ»در روایت دارد هر دوستی داشته باشی،در عالم آخرت بر می گردد و به دشمنی تبدیل می شود و این معنا عجیب است که قرآن می گوید: «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ» (زخرف:  67)

تمام آشناها در آن روز با هم دشمنند،تمام دوست های دنیا در آن روز با هم دشمنند مگر آن دوستی که در دنیا روی انگیزه الهی پیدا شده باشد، مگر آن دوستی که برای الله باشد، این دوستی ادامه دار است و چنین دوستانی در برزخ هم رفیقند در بهشت هم رفیقند، در جاودان هم رفیقند.

«الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»تمام این دوستی های دنیایی به دشمنی تبدیل می شود، چنانچه صدام عرض ارادت به ریگان می کند این دوستی همان دوستی است که پس از مرگ به بدترین دشمنی ها مبدّل می شود هردوستی در راه غیر خدا چنین است.

یا رسول الله! اگر می خواهی دوست اتخاذ کنی دوستی اتخاذ کن که همیشگی باشد. انگیزه رفاقت الله باشد، یعنی انگیزه دوستی انسان خدا باشد. "وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَجْزِيٌّ بِه"‏، جمله سوم این است هر عملی می خواهی انجام بده فردا همان را خواهی دید.

از روزی که دو چشم انسان از این دنیا بسته شود و به عالم قبر وارد گردد از آن روز شروع می کند به ملاقات عملش «لَا يُثَابُ الرَّجُلُ إِلَّا بِمَا عَمِلَ إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَراً» (بحار الأنوار، ج‏7: 355)این روایت مشهور است «إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَراً» اگر خیر انجام دادی با خیر رو به رو خواهی شد، و اگر بدی کردی با بدی ها رو به رو خواهی شد .بنابراین یکی از مواعظ، رسول الله است، یک واعظ، خود پیغمبر گرامی است.

علی (علیه السلام) می فرماید: «أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة» با تفکر، با تدبر، با اتّعاظ، دل را زنده کن که می گویند: «كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ _رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ_ التَّفَكُّر» (اباذر مهمترین عبادتش فکر بود؛ بحار الأنوار، ج 68 : 323)

می نشست فکر می کرد، این عالَم چیست و برای چه چیز آمدیم؟ چه کردم؟ کجا می خواهم بروم؟ وظیفه ام چیست؟ تا چه حدی درک وظیفه کرده ام؟ تا چه حدی عمل به وظیفه کرده ام؟ وظیفه اخلاقی من با پدر و مادر چیست؟ و چه اندازه انجام داده ام؟ وظیفه اخلاقی من با زن و فرزند چیست؟ و من چه اندازه انجام داده ام؟

وظیفه ام در رابطه با محیط و شریک و رفیق و هم مسلک و هم شاگردی و استاد و معلّم و فرزند و شاگرد چیست؟ و چه اندازه به این ها عمل کرده ام؟ "كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ - رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ - التَّفَكُّر" مهمترین عبادت ابی ذر که او را ابی ذر کرده، فکر بود،تصور بود، تفکر بود، و از همین، دل زنده می شود، موعظه اتخاذ می کند؛ پس دل را با تفکر و با اتّعاظ و موعظه زنده کن.

در روایت دارد اصحاب حضرت عیسی (علیه السلام) در حضورش می نشستند، اصحاب حضرتعیسی (علیهالسلام) را حواریین می گویند، حواری کسی را می گویند که لباس شویی کند، زنی که عادت داشته باشد لباس شویی کند، لباس مردم را بشوید، این زن را حواری می گویند؛

اطرافیان و شاگردان و سربازان عیسی اسمشان حواری بود، یعنی این ها انسانهایی بودند که لباس روحشان را شسته بودند، قلبشان را شسته بودند و پاک کرده بودند.

"قلب"احتیاج به شستشو دارد همچنان که بدن احتیاج به شستشو دارد؛ شما دو ماه حمام نروید سر تا پا ناراحتید، احتیاج به شستشو دارید، گرچه در یک محیط بسیار آزاد و بدون کثافت زندگی کنید، مع ذلک نیاز پیدا می کنید؛

روح هم همین است، یک هفته بگذرد انسان هزارها آلودگی روحی پیدا می کند، "زبان"برای روح انسان آلودگی می آورد، سخن های انسان دارای اشتباه و خطا است، کثافت روحی می آورد، کارهای انسانی روح انسان را آلوده می کند، بنابراین "روح" احتیاج به شستشو دارد.

فلذا به ایشان حواری می گفتند. یعنی به وسیله سخنان رسا و مواعظ بلیغ حضرت عیسی (علیه السلام) اطرافیان روح راشستشو کرده بودند، روحشان را پاکیزه کرده بودند، روحشان را سفید کرده بودند، هم چنان که لباس را با صابون بشویند و سفید بشود؛ به همین دلیل نامشان حواریین بود.

گفتند: عیسی! ما را موعظه کن. گفتند: "لِمَنْ نُجَالِس؟" (بحار الأنوار، ج 71: 189 ) با که رفیق باشیم و با که بنشینیم و برخیزیم؟

حضرت عیسی (علیه السلام) به حواریینش موعظه می کند و می گوید: به شما توصیه می کنم و به همه انسان ها توصیه می کنم، با کسی رفیق باشید و همنشین باشید که دیدار او و سخن او و عمل او یاد خدا را در شما ایجاد کند، شما را متوجه به عیبتان بکند،شما را متوجه به نقصتان بکند، دوستی که شما را متوجه به نقصتان بکند دوست شماست، دوستی که شما را توبیخ می کند دوست شماست، دوستی که شما را سر زنش می کند دوست شماست نه آنی که به شما مدام وعده می دهد و تعریف تان می کند.

دوست تو آن کسی است که عیب تو را به تو می گوید و سبب می شود بِروی شستشو کنی، عیب خودت را پاک کنی، تکامل پیدا کنی، این جنین فردی دوست است.

شاعر بسیار خوب می گوید:

دوست آن است عیب های تو را                    همچو آیینه رو به رو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان                      پشت سر رفته مو به مو گوید

شانه هزار زبان دارد، جلوی آدم هم نیست، پشت سر، موهای انسان را یک یک می شکافد، مو به مو جدا می کند، این وظیفه شانه است می گوید دوست نباید مثل شانه باشد که برود پشت سر تو عیب های تو را مو به مو به مردم بگوید، این دشمن توست؛

فلذا امام صادق (علیه السلام) می گوید: "أَحَبُّ إِخْوَانِي إِلَيَّ مَنْ أَهْدَى إِلَيَّ عُيُوبِي"‏ (بحار الأنوار، ج 75: 249) بهترین دوستان من کسی است که برای من سوغاتی بیاورد، یا بن رسول الله! چه سوغاتی؟ عیب مرا جستجو کند، پیدا کند، به من هدیه بیاورد و بگوید تو این عیب را داری، این دوست من است، این بهترین هدیه هاست که برای من آورده است، زیرا که در این صورت من به عیبم توجه پیدا می کنم، تَرکش می کنم،اگر به من بگویند ناقصی، مسائل خود را بلد نیستی من متوجه می شوم.

آقای سپاهیان! روش شما گاهی با مردم خوب نیست، اظهار خشونت می کند، گاهی از مقامتان سوءاستفاده می کنی - إن شاء الله همه شما این گونه نیستید- اما گاهی رفتارتان با مردم تند است، رفتارتان خشن است، گاهی آنچه که باید انجام بدهید انجام نمی دهید، واجبتان را انجام میدهید نافله نمی خوانید، در بعضی از مطالب دقت نمی کنید.

باید بالاتر از این باشید خوشوقت باشید باید بگویید مطلب چنین است "أَهْدَى إِلَيَّ عُيُوبِي"‏. عیسی می فرماید: من موعظه ام این است با کسی رفیق باش که گفتار او تو را متوجه به "الله" کند، کردار او تو را متوجه به "الله" کند، بهترین انسان ها انسانی است که در برابر "الله" تسلیم بشود "لِمَنْ نُجَالِس؟ قَال: مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهُ رُؤْيَتُهُ وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ- وَ يَزِيدُ فِي مَنْطِقِكُمْ عِلْمُه‏" (بحار الأنوار، ج 71: 189)امید است انشاءالله موفق باشی.

این جمله اول که علی (علیه السلام) فرمود: "أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة ... " (فرزندم! دل را با موعظه زنده کن... )، موعظه زنده کننده دل است، پیدا کن کسی را که گاه گاهی موعظه ات کند.

جمله دوم "و َأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ"... دل را از یک طرف زنده کن و از طرف دیگر بمیران، نسبت به هواها و هوس ها دل را بمیران؛ "زهد" یعنی بی رغبتی، خیال نکنید که یعنی هیچ مالی نداشته باشد، خیر! هر چه می خواهد مال داشته باشد، ثروت حلال است، خدا داده، حقوق حلال می گیرد، بگیرد،

اما زهد یک معنای دیگری دارد، زهد این است که علاقه به مال نداشته باشی نه این که مال نداشته باشی، زهد این نیست که مال دور تو جمع نشود، هر چه می خواهد ثروت داشته باشد، زهد این است که محبت آن مال در دلَت وارد نشود که شاعر می گوید:

آب در دریا به کشتی پشتی است                آب در کشتی هلاک کشتی است

یعنی یک کشتی که روی آب می رود این کشتی زندگیش به وسیله این آب است، هر چه آب زیادتر، هر چه دریا بزرگ تر و وسیع تر و آب متراکم تر، این کشتی بهتر حرکت می کند اما اگر از همان آب که وسیله زندگی کشتی است داخل کشتی بریزد کشتی غرق می شود،

شما در میان دریای ثروت زندگی می کنید، اشکالی ندارد زندگی کنید، در میان مال و ثروت هر چه باشد زندگی بکنید مانعی ندارد، پس از اداء حقوق و انجام وظیفه، اما شرط این است که محبت آن در دلتان فرو نرود. وإلّا قارون می شوی و محبت دنیاست که انسان را نابود می کند.

فلذا شاعر خوب می گوید این شعر را:

آب در دریا به کشتی پشتی است                آب در کشتی هلاک کشتی است

آب دریا برای کشتی کمک است، پشتی است. امااگر آب در کشتی وارد شود و کشتی را پر بکند کشتی غرق می شود. مال و ثروت با دل انسان چنین می کند.

"و َأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ"... فرزند من! دل را به وسیله متنبه کردن زهد دنیا بمیران، هوس ها را بمیران، روزها و هفته ها از تو هوسرانی دیده نشود، زبانت به هوس حرکت نکند، بدنت به هوی و هوس حرکت نکند، روحت به هوی و هوس میل پیدا نکند، با خدا باش که انسان کامل شوی، با خدا باش که انسان ساز باشی.

برادران!سپاهیان! ملت بیشتر نیازمند ایمان شماست تا سلاح شما، هرچند ملت به تفنگ و پاسدار بودن شما احتیاج دارند، اما بدانید که نیاز حقیقی ملّت به تقوای شماست، اگر شما تقوا داشته باشید می توانید دنیا را اصلاح کنید.

سوید بن غفله مردی است از یاران حضرت علی (سلام الله علیه) که پس از مرگ عثمان آمد و دید حضرت امیر که به منصب ظاهری امت اسلامی رسیده و امپراطور همه مسلمین شده وارد خانه علی شد، نگاه کرد به راست و چپ دید همان خانه اوّلی است،

یک حصیری در گوشه خانه افتاده و علی روی حصیر نشسته، نگاه کرد، گفت: آقا! من خیال کردم حالا که کار به دست شماست جایت را تغییر داده ای، خانه ات را تغییر داده ای، از این کوخ به کاخ رفته ای، فرش هایت را درست کرده ای،چند تا قالیچه نخ فرنگ پیدا کردی، یخچالی گازی و دستگاه های دیگر، اما این همان خانه است، همان حصیر است، همان آفتابه و لگن است و هیچ چیز دیگر نیست.

فرمود: "إنَّ العاقلَ لا یَتَعَتّسُ في دَار الغَفلةِ"، [منبع حدیث یافت نشد]آقای سوید! من یک خانه ای آن بالاتر شمال شهر دارم، هر چه هست من آنجا جمع کرده ام. این خیال کرد آقا می گوید که در آنجا یک کاخی ساخته به نام کاخ نیاوران و هر چه داشته به آن جا برده است.

گفت:آقا! به اجازه می دهی بیاییم آنجا وآن کاخت را ببینیم، فرمود: بلی اجازه می دهم بفرمایید برویم، افتاد دنبال آقا، رفت و رفت و رفت تا نزدیک قبرستان فرمود: یک سلامی بکن به این اهل قبور "السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الْمَقَابِرِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَات"‏ (جامع الاخبار: 168) فرمود:من خانه ام اینجاست و هر چه داشته ام فرستاده ام اینجا هر مالی بدست آمده فرستاده ام این جا.

اگر علی (علیه السلام)می رفت و می جنگید یک نصیب برای خودش می گرفت، و یک نصیب برای اسبش و گاهی به عنوان یدک دو تا اسب همراه می برد، که اگر آن مُرد آن دیگری را سوار بشود، سه تا نصیب می گرفت، که قانون اسلامش این است، علی امروز غنیمت ها را می آورد، اما فردا چیزی نداشت.

اگر فردا جنگ نبود بیل می گذاشت روی دوش و می رفت تا اگر کسی کاری داشت برایش کار کند، یک روز مزد می گرفت پنجاه تومان، صد تومان، نمی دانم، مزد آن روز را می گرفت، و گاهی اجیر یهودی می شد و مزد می گرفت، ولی وقت برگشتن به نیازمندیمی داد و به خانهمی آمد.

حضرت زهرا (سلام الله علیها) می گفتند: علی! نان نخریدی؟! می گفتند: نه! والله پول نداشتم وقتی حضرت زهرا (سلام الله علیها) ماجرا را می پرسیدند،علی (علیه السلام) جواب می دادند: دادم رفت. خانمش هم مثل خودش راضی می شد .

علی بن ابیطالب چنین زندگی داشت. آیا عاقل برای دنیا کار می کند؟ مگر عاقل به خاطردنیا خدمت می کند و مگر وفای اینجا را نمی بیند؟ آن همه آریامهر جمع کرد چطور شد؟ رفت و در نزد فرعون خوابید،

آن دیگری هم که در تلویزیون دیدید مشغول تماشا بود کیف می کرد، طیاره ها از بالای سرش داشتند رژه می رفتند، و ارتش هم در مقابلش رژه می رفت، خوشحال بود که دنیا مال من است. یکباره بر سرش کوبیدند افتاد و مرد رفت، رفت پیش فرعون. این دنیاست چه برای نیکان و چه برای بَدان؛

فرمود :"إنَّ العاقلَ لا یَتَعَتّسُ في دَار الغَفلةِ"آدم عاقل برای اینجا جز ضروریات چیزی نمی خواهد، این لباس را باید بپوشم، این غذا را بخورم، اگر این نوع زندگی نکنم و این ها را نخورم،این بدن نمی تواند سالم بماند و خدمت کند. و گرنه بیش از این غلط است.

فرمود: مطالعه کن خانه من اینجاست "السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الدِّيَارِ أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ وَ إِنَّا بِكُمْ لَاحِقُون‏" (كافي، ج 4: 561) این دعای کوچولو را می بینید، این دعای کوچولو را بروید آن جا بخوانید، ببینید چه محتوایی دارد.

« السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الدِّيَار» ای صاحب این خانه های وسیع همیشگی از کی اینجایید، من نمی دانم «أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ» شما جلوتر قافله اید، رفتید و از دریچه مرگ وارد آن عالَم شُدید و ما هم اندکی نمی گذرد که به شما می رسیم «وَ إِنَّا بِكُمْ لَاحِقُون‏» این دارد می گوید، من جایم اینجاست خانه من اینجاست. البته همین طور است، خیلی بی وفاست این دنیا.

آقای عزیز! ای جوان! ای پیر! خیال نکنید اینجا بی وفاترین خانه هاست چرا که صد سال پیش از این یکی از آقایان که اینجا نشسته اند نبودند، خبری از ما نبود و صدسال بعد از این هم اگر بگذرد هیچ یک از ما زنده نیستیم چه کسی از ما می تواند بگوید که 100سال یا 50 سال دیگر زنده است؟ معلوم نیست تا چه زمانی زندگی بکنیم.

50 سال و 100 سال بعد از این از ما خبری نیست، امروز دنیا چرخی خورده و ما را روی این خاک آورده که امتحان بدهیم و پس ازمدتی هم رفته ایم، خوشا به حال آنکس که از این سفر مطّلع باشد بفهمد که از کجا آمده است.

من این روایت پر محتوا را خیلی می خوانم که علی (علیه السلام)فرمود: « رَحِمَ اللهُ إِمرَاءً عَلِمَ مِن أَینَ وَ فِی أَینَ وَ إِلی أَینَ» (غررالحکم) "خدا رحمت کند آن انسان را که بفهمد از کجاست و در کجاست و به سوی کجاست". کجا دارد می رود، داریم می رویم، این قافله دارد حرکت می کند.

ای سوید! این دنیا جای بقا نیست، من هر چه داشته ام به آن خانه دیگر برده ام.

در روایت دارد مردی مقداری خرما پیش پیغمبر گرامی اسلامآورد ، حضرت یک حیاط کوچکی داشت، هفت هشت تا اتاقی دارد، هر اتاقی هم یک زنش آنجا هست، خرما آوردند، حضرت نشستند روی زمین، به یکی از یارانش فرمود:

بلند شو برو از این اطاق ها ظرفی پیدا کن بیاور این خرما را بریزیم در ظرف و بخوریم. این آقا بلند شد رفت داخل یک اتاق گشت، چیزی پیدا نکرد، دید یک حصیری یک گوشه افتاده، هر جا نگاه کرد دید چیزی نیست - خیال می کنند خانه پیامبر مثل بعضی از خانه ها که وقتی پستویش را باز می کنند نمی دانم چند صد تومان چینی و دستگاه و چیز دیگر در آن هست، بوده است - رفت اطاق دیگر را هم گشت از آنجا ظرفی پیدا نکرد، رفت در اطاق دیگر چیزی پیدا نکرد، آمد و عرض کرد: یا رسول الله! این ها اطاق نیست، این ها مسجد خالی اند، من چیزی از این ها پیدا نکردم.

فرمود:اشکالی ندارد زمین را یک خورده این ور آن ورکرد فوتش کرد غبارش پاک شد و زمین سفتش ماند، فرمود: خرما را بریزید همین جا.همان جا ریختند روی زمین و خوردند. فرمود: فرق نمی کند حساب کن ما این خرما را در سینی خوردیم.

این وظیفه ماست در دنیا این وفای دنیاست، فلذا فرمود: «عِشْ مَا شِئْتَ» بدان که این جهان، جهان رفتنی است و اگر بیش از آنچه که لازم است برای خودت در فکر ذخیره باشی بگذار خدا ذخیره کند.

این جمله "أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ" درست گفته است. در زمان های طاغوت آن وقت هایی که کسی با نهج البلاغه و علی (علیه السلام) کاری نداشت یکی از دانشجویان، گفت: هر چه که شما در نهج البلاغه می گویید برای ما مانند وحی آسمانی است و در دل ما فرو می رود، پرسیدم چرا؟ گفت: برای این که این مردی که از او سخن می گویید، هم چنان که مرد گفتار است مرد عمل هم هست.

هیچ نشده است که علی (علیه السلام) مطلبی را بگویند و خود قبل از دیگران عمل نکند، این گونه سخنی اثر دارد، در دل ها وارد می شود و این نکته، نکته، عجیبی است.

هر وقت من متذکّر می شوم خیلی متأثّر می شوم، شما گاهی از روضه خوان ها، از وعّاظ محترم، می شنوید آن وقتی که حضرت ضربت خورد و حضرت را میان گلیمی گذاشتند تا بهنزدیک خانه ببرند فرمود:نگه دارید. سر بلند کرد و به طرف مشرق نگاه کرد آنجا که صبح طلوع می کند و سپیده در می آید، اشاره کرد به آن طلوع، اشاره کرد به آن مشرق، گفت: ای مشرق! ای طلوع فجر صادق! ای طلوع آفتاب! آیا یک دفعه به یاد داری که تو طلوع کرده باشی و علی در خواب باشد؟ از روزی که علی در دنیا بچه بود و متوجه به توحید شد، یاد داری یک وقت طلوع فجر صادق انجام گرفته و علی را در خواب دیده باشی؟

این مطلب مهمی است یک انسان این همه مواظبت به طاعت کند، یک انسان و این همه ارتباط با "الله"؟!یک انسان و این همه قصد قربت؟! یک انسان و این همه خضوع و تسلیم در برابر "الله" ؟!

پروردگارا!اگر او انسان است ما چه کاره ایم؟ اگر او انسان است ما در دنیا چه جانوری هستیم؟ ما شیعه او هستیم، ما دنباله رو او هستیم، پس چرا این همه عقب افتادگی؟ این همه بدبختی؟

من در روایتی دیدم روزی پیغمبر گرامی داشت راه می رفت، زمین خاک بود، خاک نرم بود، پای انسان که می خورد رد پا می افتاد، پیغمبر داشت راه می رفت سلمان هم دنبالش راه می رفت، یک وقت پیغمبر برگشت نگاه کرد دید دارند دو نفری با سلمان راه می روند اما رد پا یکی است،

فرمود:سلمان! تو رد پا نداری؟ ما دو نفری یک رد پا داریم. گفت: یا رسول الله! من دلم می خواهد در همه چیز دنبال شما باشم، هر کاری بکنید من هم بکنم، خواستمشما پایتان را هر کجا گذاشتید، پا جای پای شما بگذارم، بلکه این سبب بشود در تمام روش فکری، روش اخلاقی، روش عملی، در همه روش ها دنباله رو شما باشم،

بارک الله به این مرد؛ پیامبر فرمود: سلمان فارسی نگویید، بگویید سلمان احمدی، بگویید سلمان مکّی، بگویید سلمان قُرشی، بگویید سلمان قرآنی، این مردی که از یک دهی و روستایی به نام "جی" از اطراف اصفهان شروع کرد به سوی حق رفتن، مدت ها، که گفتم حدود 300 سال عمر دارد مرتب گشت یهودی پیدا کرد، احبار پیدا کرد، رهبان پیدا گشت، « مَن طَلَبَ شَيئاً وَ جَدَّ وَجَدَ» (نهج الفصاحة: 776) روایت می گوید، هرکس دنبال مطلبی بیافتد خدا به او می رساند، رفت تا رسید به آنجا که باید برسد، در جایی خواندم یکبار که سلمان نزد پیامبر بود، فردی در حضور حضرت به سلمان اهانت کرد، پیامبر فرمود: فلانی! به سلمان بی اعتنایی می کنی؟ اتفاق نیافتاده که جبرییل بیاید پیش من و برود و به من نگوید که سلام مرا به سلمان برسان. یک چنین انسانی شد.

این به خاطر چیست؟ این به خاطر مواظبت است.برادر عزیز! از خودت مواظبت کن، متوجه باش، گناه نکن که گناه انسان را ساقط می کند، بی آبرو می کند، انجام وظیفه کن که کمال پیدا کنی.

ای انسان! آمدی در دنیا فرشته شوی نه شیطان، ای انسان! آمدی که "خلیفةالله" شوی نه خلیفه طاغوت، ای انسان! آمدی که کمالات پیدا کنی نه انحطاط، آمدی حلال بخوری و حلال زاده شوی نه که حرام بخوری و حیوان باشی.وای بر انسان که راهش را گم کرد، وای بر سلسله انسان های دنیا که راه را کج رفتند، وای بر قافله بشریت که راه انبیاء را گم کردند.

برادران ما تصمیم بگیریم که در این محیط ، خدایی بشویم، یک نظری به صفحه دل بکنیم، یک سطری از کتاب دل بخوانیم، یک صفحه ای از کتاب قلب بخوانیم، به خود برگردیم و خویشتن را معالجه کنیم و خود را معاینه کنیم و خود را به قرآن عرضه بداریم.

این نسخه کامل الهی که برای حیات بشری است، این نسخه بزرگ آسمانی که بهبود دهنده امراض انسانی است، این کتاب بزرگ الهی که هدایت کننده جامعه انسانی است این برنامه بزرگ پروردگار که برای بشرها رهنمود کامل به سوی الله است، از این کتاب عظیم استفاده کنیم؛

«فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّق» (بحار الأنوار، ج 74: 136) این کتاب با هر کس اظهار رفاقت کند بهشتی اش می کند و از هر کس شکایت کند جهنمی اش می کند و هر کس که دنبال او باشد با او رفیق خواهد بودوهر کس که احکام او را زیر پا گذاشته باشد دشمن او خواهد بود، این جمله پیغمبر گرامی است.

بدان ساعتی که به خدا متوجهی، بهترین ساعات توست، آن اوقاتی که قلبت متوجه "الله" باشد در معراجی، و آسمان ها را می گردی، آن اوقاتی که متوجه خودت هستی بهترین عبادت ها را انجام می دهی که امام فرمود: « تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة» (مصباح الشريعة: 423)

یک ساعت فکر در حال خودت از هفتاد سال عبادت بالاتر است. امید است إن شاء الله این توجه ها ما را زنده کند، امید است إن شاء الله بیش از این با قرآنِ خدا آشنا بشویم،

من صحنه شما را، مجلس شما را، مجلس خدا می بینم و إن شاء الله آرزوی این را دارم، شما مکتبی ترین ارتش و قوای مسلحه باشید که در جهان تصور می شود و إن شاء الله قرآن شما را زنده تر خواهد کرد و آینده این مملکت إن شاء الله به وسیله شما زنده خواهد بود،

شمایید که إن شاء الله این انقلاب را به پیش می برید و شمایید که خار چشم دشمنان و بگین و کارتر هستیدو نَفَس های گرم شماست که به شکل گلوله در می آید و انور سادات را به زمین می زند و امید وارم إن شاء الله به خاطر همّت شما به زودی برادران مظلوم عراقی و مصری و جاهای دیگر هم مثل شما بر علیه طاغوت بشورند و آن ها هم إن شاء الله یک حکومت جمهوری اسلامیِ قرآنی تشکیل بدهند و همه شما در ثواب آن ها شریک باشید بیش از این مزاحم نشوم.

پروردگارا! دل های ما به نور علم و ایمان روشن و منور بگردان.

پروردگارا! ما را بیش از این با نورت با قرآنت آشنا بفرما.

پروردگارا! همیشه ما را در سر دو راهی های فکری و عملی به بهترین راه و مستقیم ترین راه هدایتبفرما.

خدایا! همه گنهکاریم، گناهان زیاد ما را ببخش و بریز.

پروردگارا! عمل کم ما را به کرمت بپذیر.

عمر امام امت را طولانی بگردان.

انقلاب ما را به زودی به پیروزی نهایی برسان.

پروردگارا!طبق بهترین دعایی که ما در دعاها می خوانیم که می گوید « لا تَجعَل لِشَیطانِ عَلی قَلبی سَبیلاً وَ لا لِلباطِل عَلی عَمَلی دَلیلاَ» یعنی پروردگارا! شیطان را بر قلب ما راه مده.

پروردگارا! نور ایمان را بر قلب ما مرحمت بفرما.

سلام های خالصانه ما به وجود اقدس امام زمانمان برسان.

قلب مبارکش را از ما راضی و خشنود بگردان.

عمر امام امت، رهبر کبیر انقلاب، فرمانده کل قوا و این نعمت بزرگی که به ما ایرانیان و به همه مسلمین و بلکه به همه مستضعفین جهان عنایت کرده ای طولانی بگردان.

«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

Starts: 2010/08/12
Ends: Duration:
P.O. Box:
Ardabil,
Iran
اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ العَاقِبَةُ لِلمُتَّقینَ وَ الجَنَّة لِلمُطیعینَ وَ النَّارُ لِلعاصِینَ وَ المُلحِدینَ وَ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی أشرَفِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلینَ أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِه الطَّیّبینَ الطّاهِرینَ وَ اللَّعنُ عَلی أعدائِهم أجمَعینَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ.

رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري‏وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ يَفْقَهُوا قَوْلي‏.
جنگ صفین جنگ ممتدی بود که بین علی و یارانش با معاویه ملعون در سرزمینی به نام صفین برپا شد. جنگ 22 ماه طول کشید و تعدادزیادیاز لشکریان و سربازان علی شهید شد، از سربازان معاویه بیش از آن ها به درک رفتند، جنگ بالاخره خاتمه یافت، هنگام برگشتن از آن جنگ در یک آبادی و روستا به نام \"حاضرین\" علی (علیه السلام)نامه ای به فرزندش حسن بن علی (علیه السلام) می نویسد و این نامه مهمترین و طولانی ترین نامه ای است که علی (علیه السلام) نوشته است، این نامه را مرحوم سید رضی جزئی از نهج البلاغه قرار می دهد و سی و یکمیننامه آن به شمار می آید .

 

" />


پایگاه اطلاع رسانی موسسه فرهنگی و پژوهشی دارالارشاد مرکز حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله سید حسن عاملی

SiteMap