Deneme versiyası
Günün nitqi
Ayətullah amillər: ilk Asrsyant, E. Ast.khda ona Lord ələ ürəyində olduğunu Allahın sadiq iki barmaqları arasında ona Knd.qlb bir Allah tuta onun Dhd.jz Khvdqrar saxlamaq.

 درس اخلاق در جمع رزمندگان اسلام (جلسه پنجم)

«اخلاق اسلامی: آیت الله مشگینی در جمع رزمندگان اسلام- جلسه پنجم»

اَلحَمدُ لِلّه وَ الصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسولِ اللهِ وَ عَلی آلِه آلُ اللهِ وَ الَلعنُ عَلی اعدائِهِم اعداءُ اللهِ، الّلهمَ صلّ عَلی حَبیبِکَ و نَبیِکَ أَبی القاسِم مُحمّد (صلّی الله علیه و آله و سلم) و عَلی آلِه الطَّیبینَ الطّاهَرینَ. رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْری وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْری وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی يَفْقَهُوا قَوْلی

دلهای انسان ها دو دریچه دارد و دو ارتباط . یکی از دریچه های دل به سوی الله باز می شود و با خدای خود رابطه پیدا می کند و این دریچه را از ابتدا باز قرار داده و راه را به سوی خود باز کرده؛ مگر اینکه انسان خودش به سوء قصد و نیت خود ببندد.

 

دریچه دیگر از دل انسان به سوی شیطان و هواها باز است و انسان در اوایل جوانی از هر دو طرف مورد حمله و دستور قرار می گیرد. از دریچه قلب، فرشته ها مرتب می آیند و القاء می کنند برشما، وحی می کنند و کار های نیک رابه شما ارائه می کنند و شما را به کارهای نیک هدایت می کنند،

در دلتان می افتد یک دفعه فلان کار زیباست و باید انجام داد، مرتب این فرشته الهی برای شما القائات دارد و وحی دارد و شما پیش خدا محترمید بهترین فرشته ها را در خدمت شما می گمارد « كِراماً كاتِبينَ * يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» (الانفطار:  11،12) گرامی ترین نوشته ها مال شماست و گرامی ترین نویسنده ها از فرشته ها در خدمت شماست که هر چه انجام بدهید بدون کم وکاست می نویسد.

از روزی که بچه از شکم مادر به دنیا وارد شد، همان داد زدن و جیغ کشیدن اولش را به عنوان بسم الله زندگی برای او می نویسد و سپس تمام حرکات جزئی انسان را و یک چشم به هم زدن و پلک حرکت دادن، تمام آنها را می نویسد برای شما؛ منتهی خیراتش را به یک طرز می نویسد کارهای نیکی که انجام می دهید او را به یک طرز می نویسند و کارهای بد را به طرز دیگر می نویسند.

دو نفرند برای نوشتن کارهای شما، دو قلم به دست در حضور شما هستند دو کاغذ و دفتر به دست، کتاب به دست، تا اراده کنید کار خیری انجام بدهید، آنکه مامور نوشتن کار نیک است او شروع می کند به نوشتن، تا در قصد شما بیافتد که کار خیری انجام بدهید او مشغول نوشتن است، مرتب ثواب در نامه اعمال شما می نویسد، و هنوز به وقت کار خیلی دارید، یک روز دارید، یک هفته دارید، یک ماه دارید، یک سال دارید، مرتب مشغول نوشتن است و هِی می نویسد،

این انسان در فکر افتاده که کار خیری انجام بدهد تا وقتی که خود کار خیر را انجام دادید او را هم می نویسد. اما آن فرشته ای که می خواهد کارِ بد شما را بنویسد، وقتی که اراده کرد یک انسان که کار زشت کند آن فرشته ای که باید زشتی ها را بنویسد او قلم به دست می گیرد که همان اراده را بنویسد، خداوند آن کاتب خیر را بر آن کاتب شر حکومت داده، ریاست، مال آن کس است که خیرات شما را می نویسد، بر آن فرشته ای که شرور انسان را می نویسد، آن برایش حکومت دارد، وقتی که شما قصد کردید که خدای نکرده گناهی انجام بدهید هنوز انجام نداده اید، آن فرشته ای که می خواهد بنویسد به او اجازه نمی دهند.

می گوید ننویس، زیرا که هنوز گناهی نکرده این در فکرش افتاده، شاید منصرف بشود و تا هر وقت در تصمیم این کار هست، اجازه نوشتن نمی دهد برای او، تا انسان می رود سراغ آن کار، اگر چنانچه منصرف شد و عمل نکرد و کار زشت

انجام نشد چیزی نوشته نشده اما اگر مشغول شد و کار را انجام داد، پس از این که کار را انجام داد فرشته بر می دارد کار شر این را بنویسد، باز آن فرشته خیر اجازه نمی دهد، می گوید: ننویس! می گوید: کار را انجام داد، این گناهش را کرد !! می گوید: ننویس، مهلت بده بلکه توبه کند.

تا هفت ساعت اجازه نمی دهد بر او بنویسد، شاید تا هفت ساعت وقت نمازی بیاید و استغفاری کند، یک تنبّهی برایش حاصل بشود، توبه کند، یک کار خیر دیگری بیاید و او را جبران کند، تا هفت ساعت اجازه نمی دهد که آن کار شر نوشته بشود و پس از گذشتن هفت ساعت می گوید: بنویس! این انسان شقی هفت ساعت گذشت و توبه نکرد، بنویس برای او؛ و کار شر در نامه عملش نوشته می شود.
پس دل شما یک ارتباط با فرشته ها دارد، یک دریچه به سوی الله باز است و دریچه ای دیگر به سوی شیطان، آن هم از یک طرف مشغول فعالیت است، شما می بینید گاهی در قلب انسان القائآت شیطانی می آید، آنهایی که انسانهای وارونه اند و عادی به گناهند در دلشان یک دفعه می افتد که فلان خانه خالی است و رفتن و دزیدن الآن مانعی ندارد، فلان مال را خوردن کسی مطلع نمی شود، در دل او القاء می شود، گناه در دل انسان با وسوسه شیطانی القاء می شود و آن راهی است که از طرف شیطان باز است تا انسان پس از آن که مدتی از جوانی گذشت چه انسانی باشد!

گاهی دریچه قلب شیطانی را می بندد او هر چه می گو ید اعتنا نمی کند او مأیوس می شود و به تمام معنا رو به سوی الله می آورد وانسان ملکوتی می شود، انسان آسمانی می شود و فرشته ها به حال او غبطه می خورند و این بیان پرودگار که: ای فرشته ها! من می خواهم جانشین خلق کنم تحقق پیدا می کند، پرودگار به شیطان می گوید: فرشته ها شما که قوّه شهویّه ندارید گناه نمی کنید کاری نکردید،شما اصلاً جهاز شهویّه ندارید، جهاز تناسلی شهوت ندارید، پس شما اگر گناه شهوت نکنید افتخاری نیست بر شما.

شما که قوای هاضمه و جهاز هاضمه ندارید برای شما جهاز هاضمه نیا فریده ام نه معده نه روده؛ شما اگر چنانچه حرام نخورید کاری انجام ندادید، این بنده من که سر تا پا نیرو های مختلف در او به ودیعت گذاشته ام، قوه هاضمه دارد، جهاز تناسلی دارد، اشتهای خوردن دارد، اشتهای لباس دارد، اشتهاهای دیگر در او هست با این کششهای مختلفی که برای او قرار داده ام، این با آن کششها مبارزه کرد و به سوی باطل نرفت، این بنده من است، این مقام دارد، مقام انسانی را.

در این چنین موارد پیدا می شود که گناه پیش بیاید و انسان عقب بکشد، هرچه قوی تر باشد هر چه میل واشتها قوی تر و انسان خود را عقب بکشد، کمال انسانیت معلوم می شود، اگر از ده تومان پول شما اعراض کردید و گفتید حرام است کار مهمی انجام ندادید. یک وقت در پستی باشید که می توانید چندین میلیون ببلعید و نخورید آنجاست که شما امتحان دادید، اگر چنانچه شهوت های مهمی پیش بیاید و شما اقدام نکنید مرحله انسانیت تان را پیمودید

جوانی است که قماشها را روی وسیله ای گذاشته در کوچه ها داد می زند: قماشها و پارچه های بسیار عالی دارم. شاگرد بزاز است که پارچه ها را در کوچه ببرد و بفروشد، این شاگرد قیافه زیبایی دارد، در خانه ای باز شد، زن هوسرانی قیافه جوان را دید خوشش آمد دعوت کرد که پار چه ها را بیاور و من بخرم، قصد بد داشت، به کنیزش دستور می دهد وقتی وارد شد در را ببند، یک دفعه این جوان خود را در یک محیط فاسدی و آلوده ای و خود را در محل شهوت رانی و هوس رانی هوسها می بیند، لکن...

این جوان تربیت شده اسلام است، توحید در دلش نفوذ کرده، رابطه اش با خدا قوی است، آن نمازهای در حال خضوع در یک چنین مواردی به درد انسان می خورد، این جوان می بیند که مورد هوس قرار گرفته و این زن مطلب دیگری از او می خواهد، می گوید: من می خواهم دست به آب بروم، مستراحی نشان بده. می رود در آنجا خود را سر تا پا آلوده به نجاست می کند، لباس و بدن و همه چیز را آلوده به نجاست می کند و از آنجا می آید بیرون،

زن می بیند، متنفر می شود و در را باز می کند و او را رها می کند  همه چیز را می گذارد و فرار می کند و می رود بیرون برای اینکه خود را بشوید، می گوید: پرودگارا  اگر چنانچه من بدنم آلوده شد شکر گزارم که روحم آلوده نشد، اگر لباسهای من نجس شد تشکر می کنم تو را که تو فیقم دادی روحم نجس نشد. آلودگی روح است که انسان را ساقط می کند و همانجا این جوان می رود و خود را شستشو می دهد و غسل می کند و بدن می شوید، اما شستشوی خود را آنجا کرد که خود را آلوده کرد.

شستشوی حقیقی را آنجا کرد که خود را در مستراح سر تا پا آلوده کرد و وسیله نجات خود را فراهم آورد، شستشوی حقیقی دل است.

ای انسان و ای جوان ! برو خود را شستشو ده، متوجه خود باش و خود را مزیّن کن، با آب توبه گناهان خود را بشوی، با آب استغفار قیافه خود را پاک کن و با «الله» آنچنان رابطه پیدا کن که در حساسترین نقطه خدا تو را نجات ببخشد و آن روحی که رابطه را با خدا قوی نکند در یک چنین مهالکی آنچنان می افتد که برای او نجات نیست؛

آری! « إِنَّ لِلْقَلْبِ أُذُنَيْن‏ » (بحار الأنوار ج ‏60: 206 ) امام صادق (علیه السلام) می فر ماید: شیعیان من، دوستان من، متوجه باشید که قلبتان دو تا دریچه دارد، متوجه این باشید که یک راه به سوی خدا برای شما باز است، نکند شقاوت بر شما غالب شود و راه الله را ببندید و آن راه شیطان را باز بگذارید.

که دنیای امروز و بشریت امروز چنان شده است، شما نگاه نکنید به محیطهای کوچک ایران و بعضی از کشورهای اسلامی که به برکت قرآن مجید و این کتاب عظیم الهی راه خدا را بر خود نبسته اند این دنیای عظیم و پهناور، این بشرهائی که این همه خدا در این دنیا ایجاد کرده که حال قریب 5 میلیارد انسانها در این جهان زندگی می کنند، اینها رابطه خود را با خدا قطع کرده اند اینها از مر حله انسانیت ساقط شده اند، وای بر انسانها که از مر حله انسانیت ساقط شده اند، اسیر هوی شدند، اسیر هوس شدند رابطه با شیطان پیدا کردند و رابطه با «الله» را قطع کردند.

پس این قلب این دریچه را دارد که پیغمبر گرامی (صلّی الله علیه و آله و سلم) در یک جمله ای سخن پر محتوا بیان می کند می فرماید: «إنّ للهِ أودیة فخیرها مال صفا ورق و سلب » خداوند در این جهان ظرف ها دارد، خداوند در این جهان ظرف هایی آفریده به نام دلها، دلهای انسان ها ظرف هایی است که خدا آفریده و بهترین ظرفها آن است که صاف باشد، محکم باشد و جلا داشته باشد.

دل همانند آئینه است که انوار الهی باید در او بتابد، اگر بتابد و جلا پیدا کند آن دل، دل با صفاست و گاهی آنقدر تیره می شود که روایت می گوید: هر گناهی انسان انجام بدهد یک نقطه سیاهی و تیرگی بر روی قلب کشیده می شود تا آنجا که به کلی تیره می شود و دیگر جلا ندارد و نور الهی در او منعکس نمی شود، می شود قلب تار، قلب تاریک، قلبی که سر تا پا میل به هوی و هوس است و دوری از الله، و این قلب است که قلب ظلمانی است و این هم مقابل آن دل که با الله است، قلب ظلمانی است.

در یک تاریخی می خواندم مردی است بسیار منحرف از حق و آلوده به شهوات، از خانه آمد بیرون تا در خانه را باز کرد، دید زن عفیفه ای بقچه زیر بغل، حمامی را جستجو می کند: برادر! حمام منجاب اینجا کجاست؟ اشاره کرد به در خانه خود و گفت حمام منجاب همین جاست. زن وارد شد از در مرد هم وارد شد و در را بست، زن خود را اینجا در مقابل یک انسان کثیفی دید و در آن حال متوجه «الله» شد، این زن بر قلبش القاء شد که بگوید ای مرد اگر چنانچه نظری داری با من، من حرفی ندارم، اما من غذایی، آبی، لازم دارم.

دید این زن استقبال کرده از هوسهای او گفت: من الآن غذا تهیه می کنم از در رفت بیرون، نانی، آبی تهیه کند فراموش کرد در را نبست و رفت، زن هم از یک طرف بیرون رفت و نجات پیدا کرد.

اما خدا با این مرد چه کرد؟

در یک روایتی از امام صادق (علیه السلام) می خواندم فرمود: انسان ! جرأت نکن به گناهان بزرگ، جرأت نکن به مخالفت خدا، وقتی که گناه می کنی متوجه باش، نرو جلو و بی اعتنا به الله نباش، زیرا گاهی انسان گناهی انجام می دهد و آنچنان «مغضوب الله» می شود که خداوند قسم می خورد: بنده من ! دیگر بعد از این تو را نخواهم آمرزید؛ و اگر چنین شود دیگر توبه هم نخواهد کرد، دیگر موفق به توبه هم نخواهد شد،

وقتی انسان لاابالی، به سوی گناه برود وبی اعتنا به «الله» به سوی خیانت و جنایت برود گاهی قضیه این طوری می شود، خداوند قسم می خورد: بنده من ! دیگر تو را نمی آمرزم. و دیگر موفق به توبه کردن هم نمی شود و آمرزیده نمی شود. این مرد چنان شد، مرد برگشت نان خرید آورد وارد خانه شد دید در باز بوده و آن صیدی که در قفس انداخته بوده از قفس پریده است و رفته است، آنجا این مرد شعری درست کرد،

مضمون این شعر این است، بسا هست زن زیبایی حمام منجابی را می خواسته و آن صید من بوده و آن صید از قفس من بیرون رفته است. یک چنین شعری خواند برای خودش؛ اندک مدتی گذشت که در بستر مرگ افتاده بود وقتی که چشمش از این عالَم می خواست بسته شود دورش اقوامش جمع شدند، گفتند: ای انسان ! اواخر زندگیت است بگو لا اله الا الله، وقت مر گش خواندن همان شعر را شروع کرد، گفت: بسا زنهایی که حمام منجاب را می طلبیدند و صید من بودند! و به همان حال از دنیا رفت و در آن حال خدا را ملاقات کرد که فکر خیانت داشت، در آن حال خدا را ملاقات کرد که حال معصیت بود.

بدترین حال ملاقات یک انسان نسبت به پروردگار حال معصیت است ولذا انسان باید همیشه مواظب باشد حالش را، حالی باشد که اگر همان جا بنا شد برود به پیش پروردگار خداوند می پرسد چه حالی این را گرفتید و آوردید نگویید در حال گناه .

علی (علیه السلام) جمله ای دارد: «إِنَّ قُلُوبَ الْجُهَّالِ تَسْتَفِزُّهَا الْأَطْمَاع‏» (بحار الأنوار ج ‏75: 58) دلها مختلف است، دلهای نادان ها و گرویده هایی به دنیا، طمع ها او را از جا می کند آنها استقرار ندارد، آنها رسوخ ندارد، ریشه ندوانده است در ایمان، و زود ریشه کن می شود.

برادر ! سپاهیان محترم، دوستان عزیز، که من بس که به تیپتان، به شخصیتتان، به گروهتان، به هدفتان، به ایمانتان، به عشقتان به خدا، علاقه دارم با یک بهانه ای با کمال تراکم کارها می خواهم هر روز به حضورتان برسم و در امید این که شاید این جوّها دلی را بیدار کند و در امید این که این سخن ها برادری را از میان برادران آن چنان هشیار کند و کوک شود که تا آخر عمر کار کند و انجام وظیفه کند. و خدا را شاهد می گیرم علی رغم کارهای متراکم و سخت که بر عهده دارم من این مجلس را مغتنم می شمارم و حضورتان می آیم.

این را توجه داشته باشید: باید شما دلهایتان را به وسیله کارهای نیک تقویت ببخشد و توجه داشته باشید که هر کار خیری از شما سر بزند یک آبی است که بر پایه نهال ایمانتان ریخته اند و ایمانتان قوی شده و هر کار شری را با نفس اماره مبارزه کردید و طرد کردید، درجه ای در پیش الله گرفته اید و به تدریج آن قدر پله پله بالا می روید یک وقتی می بینید که شما هم در ردیف اویس قرنی هستید.

مگر زمان فرق می کند؟ مگر مکان دخالت دارد ؟ در کمال انسانیت و ترقی و تعالی، مکان و زمان و شخص در منطق الله میزان نیست، میزان روح است، و هر گناهی که ترک شد و هر واجبی انجام گرفت پله ای رفتید بالا تا یک وقتی می بینید یک انسان کامل عیاری همانند اویس قرنی هستید.

اویس قرنی که جوانی را در صحرا می گذارند، شترها را می چراند، وقتی که شترها را برای چرا رها می کند و بیکار است به سجده می افتد و گاهی دو ساعت سجده این مرد طول می کشد، من نمی دانم با خدا چه راز و نیازی می کند شاید همان جمله را می گوید که زین العابدین (علیه السلام) می گوید: « الهي! البستني الخطايا ...... يا املي و بغيتي‏ » ( الحياة با ترجمه احمد آرام، ج ‏1: 747)

خدا ! گناهانم لباس ذلت بر تن روحم دوخت، بس که گناه کردم پیش تو ساقط شدم. این اویس قرنی است سجده می کند و کلاغها می آیند بر رویش می نشینند و خیال می کنند سنگ است، او با خدا است و راز و نیاز می کند یک روزی هم می گوید: مادر! من که ایمان آوردم به آن آوای الهی که از حلقوم پیغمبر بزرگ بیرون آمد که وقتی که از کوه حرا پایین می آمد، آن جا در راه وقتی که مبعوث به پیامبری شد، دست بیخ گوش گذاشت و داد زد به طوری که جهانیان فهمیدند یا أهلَ العالمِ « قولُوا لا إلهَ إلّا اللَّه تُفلِحوا» (نهج الفصاحة: 15)

این صدا به همه جهانیان و نسل ها و عصرها رسید، اینک دل ما هم این صدا را شنید و پذیرفت، من به آن آوای الهی ایمان آوردم. اویس قرنی دلش نزد خداست و اینک در آرزوی دیدار او از مادر اذن رفتن می طلبد، مادر که اشتیاق فرزند را می داند و مطلوب او را می فهمد به یک شرط او را اجازه رفتن می دهد، برو فرزندم اما زود برگرد، پسر از شوق در خود نمی گنجد، چه لحظه ها و ماهها که در این آرزو به سر برده است و اینک که خود را در آستانه بر آورده شدن آرزوی دیرینه می یابد شرط مادر را می پذیرد .

اویس قرنی بار سفر می بندد ،سختیهای راه را با آغوش باز می پذیرد و اصلاً نمی فهمد خستگی را، دشواری را و طول راه را، چرا که در دیدار فرستاده خدا آن چنان حلاوت و معنویت است و شنیدن پیام الله از قرآن تا آن اندازه ارزنده است که حیات او به آنها بستگی دارد.

اویس به مدینه وارد می شود، پرسان پرسان، خانه رسول خدا لّی الله علیه و آله و سلم) را می یابد، لکن متوجه می شود که پیامبر از مدینه خارج شده است و در خانه نیست، اویس بوی محبوب را از دیوارها و فضای مدینه استنشاق می کند. اویس از یمن تا مدینه، در پی یافتن رسول خدا، خدایی که سالها او را عبادت کرده بود، سجده های طولانیش و راز و نیاز هایش و لذتی که از عبادت می برد، آن همه رنج متحمل شده بود و اینک بوی محبوب را می یافت لکن رسول خدا نبود،

به مادر قول داده بود که نیم روز بیشتر در مدینه نماند و او بر عهد خود باقی بود، اما دیوارهای مدینه را می بوسد چرا که در همه آنها عکس محبوب را می بیند و رایحه او را درک می کند .
و آنگاه که رسول خدا بازگشت، از خانه خود نوری دید که تا آن موقع چنین نوری ندیده بود فرمود: کسی به خانه ما آمده است؟ گفتند: شتر چرانی به نام اویس قرنی از
یمن آمده بود، سلام رساند و مراجعت کرد.

فرمود: این نور اویس است که در خانه ما باقی مانده و خودش رفته است. اویس پارسا، زاهد، آمر به معروف و نآهی از منکر، اویس که موعظه اش و کلامش دلها را به لرزه می انداخت و قلبش مکان عشق و نور خدا و اولیای خدا بود، در جنگ صفین در رکاب علی (علیه السلام) شمشیر زد و شربت شهادت نوشید.

برادران محترم آبیاری کنید نهال ایمانتان را با انجام وظایف دینی. روزها بگذرد و هفته ها بگذرد از شما سپاهیان محترم ظلمی به کسی صادر نشود، تعدی به مردم صادر نشود، شما هر جا بروید همراه خودتان مکتب ببرید شما در هر روستا وارد شوید همراه خودتان قرآن وارد کنید و به روش شما و بوسیله دیدن شما و رفتار شما مردم متذکر رفتار مالک اشتر شوند.

من آرزویم از شما این است. به وسیله رفتار شما مردم بگویند بارک الله امام امت، امام امتی، و این امت تو. ای فرمانده کل قوا که پس از گذشت 1400 سال یک فرمانده کل قوای اسلامی و الهی پیدا کرده ایم، فرمانده قوا ،قوا کدام است؟ قوا یعنی تو، هر فرد فردتان، ای فرمانده قوا این قوای توست و اگر قوا ناباب باشد فرمانده ننگین می شود و اگر عملی از شما صادر بشود که خدا بدش بیاید قیافه فرماندهتان را کریه نشان داده اید قیافه انقلابتان را بد نشان داده اید.

پس ای سپاه پاسدار خود را بپا که پاسدار اسلامی. دل را اصلاح کن که اگر دل اصلاح بشود همه عیبها اصلاح می شود. دل منظری است ربانی، این دل را درست کن وهمه چیز را وارد این دل نکن
محبتهای غیر خدا دیو است و ورودش در دل، دل را خانه دیو می کند. و شاعر می گوید:

دل یکی منظری است ربانی                         خانه دیو را چه دل خوانی
از در نفس تا به خانه دل                        عاشقان را هزار ویک منزل

از نفس اماره بگذر و به آن دل حقیقی برس و منازل را طی کن. مزاحمتان شدم برادران، در روایت دارد مومن اقلاً هر روز هم نتواند هر دو روز، هر هفته، نتواند هر یک ماه بتواند. با عالم مجالست کند و عقاید خود را به آنها عرضه کند لقمان به فرزندش می گوید: فرزندم « جَالِسِ الْعُلَمَاءَ وَ زَاحِمْهُمْ بِرُكْبَتِك‏» (روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، ج ‏1: 11) دانشمندان را پیدا کن و با آنها بنشین و زانو به زانوی آنها بزن و از نور ایمانشان استفاده کن و دل قوی دار.

پرودگارا به حق محمد و اهل بیتش دلهای ما را بیش از این متوجه الطاف و مراحم خودت بفرما و گویا در روایت دارد که حضرت موسی است دارد موعظه می کند بنی اسرائیل را، یک جوانی خیلی متاثر شد از مواعظ حضرت موسی و برخاست پیراهن خودش را پاره کرد. خدا فرمود: به این بنده من موسی بگو که برو دل را محکم کن، دلت را قوی کن، آشنا با من بکن، من او را می خواهم پیراهن چاک
کردن مهم نیست.
خداوندا دلهای ما را، دریچه های دلهای ما را پیوسته با عقل و ایمان و تقوی مربوط بگردان.
پروردگارا رزمندگان عزیزمان که در راهت جهاد می کنند و از جانشان می گذرند و به مقام عالی و متعالی شهادت می رسند که ما از آن مقام محرومیم و می رزمند و اسلام را عظمت می بخشند خدایا بزودی پیروزی نهایی را نصیب آنها بفرما.
خدا عمر آن مرد بزرگ، آن پیر مردی که یک جهان ایمان و دانش است در یک خانه محقری در جماران نشسته است، آینه ذات تو، آینه کمالات اسلامی در یک خانه محقری پروردگارا که به واسطه افکار او هدایت او، ما را از بدترین خفقان بیرون آوردی و به اوج سعادت آزادی و استقلال رساندی عمر طولانی به او عنایت بفرما.
پروردگارا به حق محمد وآل محمد، وجود اقدس حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه را از ما راضی و خوشنود بگردان.

و السلام علیکم ورحمة الله و برکاته

 

«اخلاق اسلامی: آیت الله مشگینی در جمع رزمندگان اسلام- جلسه پنجم»

اَلحَمدُ لِلّه وَ الصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسولِ اللهِ وَ عَلی آلِه آلُ اللهِ وَ الَلعنُ عَلی اعدائِهِم اعداءُ اللهِ، الّلهمَ صلّ عَلی حَبیبِکَ و نَبیِکَ أَبی القاسِم مُحمّد (صلّی الله علیه و آله و سلم) و عَلی آلِه الطَّیبینَ الطّاهَرینَ. رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْری وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْری وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی يَفْقَهُوا قَوْلی

دلهای انسان ها دو دریچه دارد و دو ارتباط . یکی از دریچه های دل به سوی الله باز می شود و با خدای خود رابطه پیدا می کند و این دریچه را از ابتدا باز قرار داده و راه را به سوی خود باز کرده؛ مگر اینکه انسان خودش به سوء قصد و نیت خود ببندد.

 

دریچه دیگر از دل انسان به سوی شیطان و هواها باز است و انسان در اوایل جوانی از هر دو طرف مورد حمله و دستور قرار می گیرد. از دریچه قلب، فرشته ها مرتب می آیند و القاء می کنند برشما، وحی می کنند و کار های نیک رابه شما ارائه می کنند و شما را به کارهای نیک هدایت می کنند،

در دلتان می افتد یک دفعه فلان کار زیباست و باید انجام داد، مرتب این فرشته الهی برای شما القائات دارد و وحی دارد و شما پیش خدا محترمید بهترین فرشته ها را در خدمت شما می گمارد « كِراماً كاتِبينَ * يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» (الانفطار:  11،12) گرامی ترین نوشته ها مال شماست و گرامی ترین نویسنده ها از فرشته ها در خدمت شماست که هر چه انجام بدهید بدون کم وکاست می نویسد.

از روزی که بچه از شکم مادر به دنیا وارد شد، همان داد زدن و جیغ کشیدن اولش را به عنوان بسم الله زندگی برای او می نویسد و سپس تمام حرکات جزئی انسان را و یک چشم به هم زدن و پلک حرکت دادن، تمام آنها را می نویسد برای شما؛ منتهی خیراتش را به یک طرز می نویسد کارهای نیکی که انجام می دهید او را به یک طرز می نویسند و کارهای بد را به طرز دیگر می نویسند.

دو نفرند برای نوشتن کارهای شما، دو قلم به دست در حضور شما هستند دو کاغذ و دفتر به دست، کتاب به دست، تا اراده کنید کار خیری انجام بدهید، آنکه مامور نوشتن کار نیک است او شروع می کند به نوشتن، تا در قصد شما بیافتد که کار خیری انجام بدهید او مشغول نوشتن است، مرتب ثواب در نامه اعمال شما می نویسد، و هنوز به وقت کار خیلی دارید، یک روز دارید، یک هفته دارید، یک ماه دارید، یک سال دارید، مرتب مشغول نوشتن است و هِی می نویسد،

این انسان در فکر افتاده که کار خیری انجام بدهد تا وقتی که خود کار خیر را انجام دادید او را هم می نویسد. اما آن فرشته ای که می خواهد کارِ بد شما را بنویسد، وقتی که اراده کرد یک انسان که کار زشت کند آن فرشته ای که باید زشتی ها را بنویسد او قلم به دست می گیرد که همان اراده را بنویسد، خداوند آن کاتب خیر را بر آن کاتب شر حکومت داده، ریاست، مال آن کس است که خیرات شما را می نویسد، بر آن فرشته ای که شرور انسان را می نویسد، آن برایش حکومت دارد، وقتی که شما قصد کردید که خدای نکرده گناهی انجام بدهید هنوز انجام نداده اید، آن فرشته ای که می خواهد بنویسد به او اجازه نمی دهند.

می گوید ننویس، زیرا که هنوز گناهی نکرده این در فکرش افتاده، شاید منصرف بشود و تا هر وقت در تصمیم این کار هست، اجازه نوشتن نمی دهد برای او، تا انسان می رود سراغ آن کار، اگر چنانچه منصرف شد و عمل نکرد و کار زشت

انجام نشد چیزی نوشته نشده اما اگر مشغول شد و کار را انجام داد، پس از این که کار را انجام داد فرشته بر می دارد کار شر این را بنویسد، باز آن فرشته خیر اجازه نمی دهد، می گوید: ننویس! می گوید: کار را انجام داد، این گناهش را کرد !! می گوید: ننویس، مهلت بده بلکه توبه کند.

تا هفت ساعت اجازه نمی دهد بر او بنویسد، شاید تا هفت ساعت وقت نمازی بیاید و استغفاری کند، یک تنبّهی برایش حاصل بشود، توبه کند، یک کار خیر دیگری بیاید و او را جبران کند، تا هفت ساعت اجازه نمی دهد که آن کار شر نوشته بشود و پس از گذشتن هفت ساعت می گوید: بنویس! این انسان شقی هفت ساعت گذشت و توبه نکرد، بنویس برای او؛ و کار شر در نامه عملش نوشته می شود.
پس دل شما یک ارتباط با فرشته ها دارد، یک دریچه به سوی الله باز است و دریچه ای دیگر به سوی شیطان، آن هم از یک طرف مشغول فعالیت است، شما می بینید گاهی در قلب انسان القائآت شیطانی می آید، آنهایی که انسانهای وارونه اند و عادی به گناهند در دلشان یک دفعه می افتد که فلان خانه خالی است و رفتن و دزیدن الآن مانعی ندارد، فلان مال را خوردن کسی مطلع نمی شود، در دل او القاء می شود، گناه در دل انسان با وسوسه شیطانی القاء می شود و آن راهی است که از طرف شیطان باز است تا انسان پس از آن که مدتی از جوانی گذشت چه انسانی باشد!

گاهی دریچه قلب شیطانی را می بندد او هر چه می گو ید اعتنا نمی کند او مأیوس می شود و به تمام معنا رو به سوی الله می آورد وانسان ملکوتی می شود، انسان آسمانی می شود و فرشته ها به حال او غبطه می خورند و این بیان پرودگار که: ای فرشته ها! من می خواهم جانشین خلق کنم تحقق پیدا می کند، پرودگار به شیطان می گوید: فرشته ها شما که قوّه شهویّه ندارید گناه نمی کنید کاری نکردید،شما اصلاً جهاز شهویّه ندارید، جهاز تناسلی شهوت ندارید، پس شما اگر گناه شهوت نکنید افتخاری نیست بر شما.

شما که قوای هاضمه و جهاز هاضمه ندارید برای شما جهاز هاضمه نیا فریده ام نه معده نه روده؛ شما اگر چنانچه حرام نخورید کاری انجام ندادید، این بنده من که سر تا پا نیرو های مختلف در او به ودیعت گذاشته ام، قوه هاضمه دارد، جهاز تناسلی دارد، اشتهای خوردن دارد، اشتهای لباس دارد، اشتهاهای دیگر در او هست با این کششهای مختلفی که برای او قرار داده ام، این با آن کششها مبارزه کرد و به سوی باطل نرفت، این بنده من است، این مقام دارد، مقام انسانی را.

در این چنین موارد پیدا می شود که گناه پیش بیاید و انسان عقب بکشد، هرچه قوی تر باشد هر چه میل واشتها قوی تر و انسان خود را عقب بکشد، کمال انسانیت معلوم می شود، اگر از ده تومان پول شما اعراض کردید و گفتید حرام است کار مهمی انجام ندادید. یک وقت در پستی باشید که می توانید چندین میلیون ببلعید و نخورید آنجاست که شما امتحان دادید، اگر چنانچه شهوت های مهمی پیش بیاید و شما اقدام نکنید مرحله انسانیت تان را پیمودید

جوانی است که قماشها را روی وسیله ای گذاشته در کوچه ها داد می زند: قماشها و پارچه های بسیار عالی دارم. شاگرد بزاز است که پارچه ها را در کوچه ببرد و بفروشد، این شاگرد قیافه زیبایی دارد، در خانه ای باز شد، زن هوسرانی قیافه جوان را دید خوشش آمد دعوت کرد که پار چه ها را بیاور و من بخرم، قصد بد داشت، به کنیزش دستور می دهد وقتی وارد شد در را ببند، یک دفعه این جوان خود را در یک محیط فاسدی و آلوده ای و خود را در محل شهوت رانی و هوس رانی هوسها می بیند، لکن...

این جوان تربیت شده اسلام است، توحید در دلش نفوذ کرده، رابطه اش با خدا قوی است، آن نمازهای در حال خضوع در یک چنین مواردی به درد انسان می خورد، این جوان می بیند که مورد هوس قرار گرفته و این زن مطلب دیگری از او می خواهد، می گوید: من می خواهم دست به آب بروم، مستراحی نشان بده. می رود در آنجا خود را سر تا پا آلوده به نجاست می کند، لباس و بدن و همه چیز را آلوده به نجاست می کند و از آنجا می آید بیرون،

زن می بیند، متنفر می شود و در را باز می کند و او را رها می کند  همه چیز را می گذارد و فرار می کند و می رود بیرون برای اینکه خود را بشوید، می گوید: پرودگارا  اگر چنانچه من بدنم آلوده شد شکر گزارم که روحم آلوده نشد، اگر لباسهای من نجس شد تشکر می کنم تو را که تو فیقم دادی روحم نجس نشد. آلودگی روح است که انسان را ساقط می کند و همانجا این جوان می رود و خود را شستشو می دهد و غسل می کند و بدن می شوید، اما شستشوی خود را آنجا کرد که خود را آلوده کرد.

شستشوی حقیقی را آنجا کرد که خود را در مستراح سر تا پا آلوده کرد و وسیله نجات خود را فراهم آورد، شستشوی حقیقی دل است.

ای انسان و ای جوان ! برو خود را شستشو ده، متوجه خود باش و خود را مزیّن کن، با آب توبه گناهان خود را بشوی، با آب استغفار قیافه خود را پاک کن و با «الله» آنچنان رابطه پیدا کن که در حساسترین نقطه خدا تو را نجات ببخشد و آن روحی که رابطه را با خدا قوی نکند در یک چنین مهالکی آنچنان می افتد که برای او نجات نیست؛

آری! « إِنَّ لِلْقَلْبِ أُذُنَيْن‏ » (بحار الأنوار ج ‏60: 206 ) امام صادق (علیه السلام) می فر ماید: شیعیان من، دوستان من، متوجه باشید که قلبتان دو تا دریچه دارد، متوجه این باشید که یک راه به سوی خدا برای شما باز است، نکند شقاوت بر شما غالب شود و راه الله را ببندید و آن راه شیطان را باز بگذارید.

که دنیای امروز و بشریت امروز چنان شده است، شما نگاه نکنید به محیطهای کوچک ایران و بعضی از کشورهای اسلامی که به برکت قرآن مجید و این کتاب عظیم الهی راه خدا را بر خود نبسته اند این دنیای عظیم و پهناور، این بشرهائی که این همه خدا در این دنیا ایجاد کرده که حال قریب 5 میلیارد انسانها در این جهان زندگی می کنند، اینها رابطه خود را با خدا قطع کرده اند اینها از مر حله انسانیت ساقط شده اند، وای بر انسانها که از مر حله انسانیت ساقط شده اند، اسیر هوی شدند، اسیر هوس شدند رابطه با شیطان پیدا کردند و رابطه با «الله» را قطع کردند.

پس این قلب این دریچه را دارد که پیغمبر گرامی (صلّی الله علیه و آله و سلم) در یک جمله ای سخن پر محتوا بیان می کند می فرماید: «إنّ للهِ أودیة فخیرها مال صفا ورق و سلب » خداوند در این جهان ظرف ها دارد، خداوند در این جهان ظرف هایی آفریده به نام دلها، دلهای انسان ها ظرف هایی است که خدا آفریده و بهترین ظرفها آن است که صاف باشد، محکم باشد و جلا داشته باشد.

دل همانند آئینه است که انوار الهی باید در او بتابد، اگر بتابد و جلا پیدا کند آن دل، دل با صفاست و گاهی آنقدر تیره می شود که روایت می گوید: هر گناهی انسان انجام بدهد یک نقطه سیاهی و تیرگی بر روی قلب کشیده می شود تا آنجا که به کلی تیره می شود و دیگر جلا ندارد و نور الهی در او منعکس نمی شود، می شود قلب تار، قلب تاریک، قلبی که سر تا پا میل به هوی و هوس است و دوری از الله، و این قلب است که قلب ظلمانی است و این هم مقابل آن دل که با الله است، قلب ظلمانی است.

در یک تاریخی می خواندم مردی است بسیار منحرف از حق و آلوده به شهوات، از خانه آمد بیرون تا در خانه را باز کرد، دید زن عفیفه ای بقچه زیر بغل، حمامی را جستجو می کند: برادر! حمام منجاب اینجا کجاست؟ اشاره کرد به در خانه خود و گفت حمام منجاب همین جاست. زن وارد شد از در مرد هم وارد شد و در را بست، زن خود را اینجا در مقابل یک انسان کثیفی دید و در آن حال متوجه «الله» شد، این زن بر قلبش القاء شد که بگوید ای مرد اگر چنانچه نظری داری با من، من حرفی ندارم، اما من غذایی، آبی، لازم دارم.

دید این زن استقبال کرده از هوسهای او گفت: من الآن غذا تهیه می کنم از در رفت بیرون، نانی، آبی تهیه کند فراموش کرد در را نبست و رفت، زن هم از یک طرف بیرون رفت و نجات پیدا کرد.

اما خدا با این مرد چه کرد؟

در یک روایتی از امام صادق (علیه السلام) می خواندم فرمود: انسان ! جرأت نکن به گناهان بزرگ، جرأت نکن به مخالفت خدا، وقتی که گناه می کنی متوجه باش، نرو جلو و بی اعتنا به الله نباش، زیرا گاهی انسان گناهی انجام می دهد و آنچنان «مغضوب الله» می شود که خداوند قسم می خورد: بنده من ! دیگر بعد از این تو را نخواهم آمرزید؛ و اگر چنین شود دیگر توبه هم نخواهد کرد، دیگر موفق به توبه هم نخواهد شد،

وقتی انسان لاابالی، به سوی گناه برود وبی اعتنا به «الله» به سوی خیانت و جنایت برود گاهی قضیه این طوری می شود، خداوند قسم می خورد: بنده من ! دیگر تو را نمی آمرزم. و دیگر موفق به توبه کردن هم نمی شود و آمرزیده نمی شود. این مرد چنان شد، مرد برگشت نان خرید آورد وارد خانه شد دید در باز بوده و آن صیدی که در قفس انداخته بوده از قفس پریده است و رفته است، آنجا این مرد شعری درست کرد،

مضمون این شعر این است، بسا هست زن زیبایی حمام منجابی را می خواسته و آن صید من بوده و آن صید از قفس من بیرون رفته است. یک چنین شعری خواند برای خودش؛ اندک مدتی گذشت که در بستر مرگ افتاده بود وقتی که چشمش از این عالَم می خواست بسته شود دورش اقوامش جمع شدند، گفتند: ای انسان ! اواخر زندگیت است بگو لا اله الا الله، وقت مر گش خواندن همان شعر را شروع کرد، گفت: بسا زنهایی که حمام منجاب را می طلبیدند و صید من بودند! و به همان حال از دنیا رفت و در آن حال خدا را ملاقات کرد که فکر خیانت داشت، در آن حال خدا را ملاقات کرد که حال معصیت بود.

بدترین حال ملاقات یک انسان نسبت به پروردگار حال معصیت است ولذا انسان باید همیشه مواظب باشد حالش را، حالی باشد که اگر همان جا بنا شد برود به پیش پروردگار خداوند می پرسد چه حالی این را گرفتید و آوردید نگویید در حال گناه .

علی (علیه السلام) جمله ای دارد: «إِنَّ قُلُوبَ الْجُهَّالِ تَسْتَفِزُّهَا الْأَطْمَاع‏» (بحار الأنوار ج ‏75: 58) دلها مختلف است، دلهای نادان ها و گرویده هایی به دنیا، طمع ها او را از جا می کند آنها استقرار ندارد، آنها رسوخ ندارد، ریشه ندوانده است در ایمان، و زود ریشه کن می شود.

برادر ! سپاهیان محترم، دوستان عزیز، که من بس که به تیپتان، به شخصیتتان، به گروهتان، به هدفتان، به ایمانتان، به عشقتان به خدا، علاقه دارم با یک بهانه ای با کمال تراکم کارها می خواهم هر روز به حضورتان برسم و در امید این که شاید این جوّها دلی را بیدار کند و در امید این که این سخن ها برادری را از میان برادران آن چنان هشیار کند و کوک شود که تا آخر عمر کار کند و انجام وظیفه کند. و خدا را شاهد می گیرم علی رغم کارهای متراکم و سخت که بر عهده دارم من این مجلس را مغتنم می شمارم و حضورتان می آیم.

این را توجه داشته باشید: باید شما دلهایتان را به وسیله کارهای نیک تقویت ببخشد و توجه داشته باشید که هر کار خیری از شما سر بزند یک آبی است که بر پایه نهال ایمانتان ریخته اند و ایمانتان قوی شده و هر کار شری را با نفس اماره مبارزه کردید و طرد کردید، درجه ای در پیش الله گرفته اید و به تدریج آن قدر پله پله بالا می روید یک وقتی می بینید که شما هم در ردیف اویس قرنی هستید.

مگر زمان فرق می کند؟ مگر مکان دخالت دارد ؟ در کمال انسانیت و ترقی و تعالی، مکان و زمان و شخص در منطق الله میزان نیست، میزان روح است، و هر گناهی که ترک شد و هر واجبی انجام گرفت پله ای رفتید بالا تا یک وقتی می بینید یک انسان کامل عیاری همانند اویس قرنی هستید.

اویس قرنی که جوانی را در صحرا می گذارند، شترها را می چراند، وقتی که شترها را برای چرا رها می کند و بیکار است به سجده می افتد و گاهی دو ساعت سجده این مرد طول می کشد، من نمی دانم با خدا چه راز و نیازی می کند شاید همان جمله را می گوید که زین العابدین (علیه السلام) می گوید: « الهي! البستني الخطايا ...... يا املي و بغيتي‏ » ( الحياة با ترجمه احمد آرام، ج ‏1: 747)

خدا ! گناهانم لباس ذلت بر تن روحم دوخت، بس که گناه کردم پیش تو ساقط شدم. این اویس قرنی است سجده می کند و کلاغها می آیند بر رویش می نشینند و خیال می کنند سنگ است، او با خدا است و راز و نیاز می کند یک روزی هم می گوید: مادر! من که ایمان آوردم به آن آوای الهی که از حلقوم پیغمبر بزرگ بیرون آمد که وقتی که از کوه حرا پایین می آمد، آن جا در راه وقتی که مبعوث به پیامبری شد، دست بیخ گوش گذاشت و داد زد به طوری که جهانیان فهمیدند یا أهلَ العالمِ « قولُوا لا إلهَ إلّا اللَّه تُفلِحوا» (نهج الفصاحة: 15)

این صدا به همه جهانیان و نسل ها و عصرها رسید، اینک دل ما هم این صدا را شنید و پذیرفت، من به آن آوای الهی ایمان آوردم. اویس قرنی دلش نزد خداست و اینک در آرزوی دیدار او از مادر اذن رفتن می طلبد، مادر که اشتیاق فرزند را می داند و مطلوب او را می فهمد به یک شرط او را اجازه رفتن می دهد، برو فرزندم اما زود برگرد، پسر از شوق در خود نمی گنجد، چه لحظه ها و ماهها که در این آرزو به سر برده است و اینک که خود را در آستانه بر آورده شدن آرزوی دیرینه می یابد شرط مادر را می پذیرد .

اویس قرنی بار سفر می بندد ،سختیهای راه را با آغوش باز می پذیرد و اصلاً نمی فهمد خستگی را، دشواری را و طول راه را، چرا که در دیدار فرستاده خدا آن چنان حلاوت و معنویت است و شنیدن پیام الله از قرآن تا آن اندازه ارزنده است که حیات او به آنها بستگی دارد.

اویس به مدینه وارد می شود، پرسان پرسان، خانه رسول خدا لّی الله علیه و آله و سلم) را می یابد، لکن متوجه می شود که پیامبر از مدینه خارج شده است و در خانه نیست، اویس بوی محبوب را از دیوارها و فضای مدینه استنشاق می کند. اویس از یمن تا مدینه، در پی یافتن رسول خدا، خدایی که سالها او را عبادت کرده بود، سجده های طولانیش و راز و نیاز هایش و لذتی که از عبادت می برد، آن همه رنج متحمل شده بود و اینک بوی محبوب را می یافت لکن رسول خدا نبود،

به مادر قول داده بود که نیم روز بیشتر در مدینه نماند و او بر عهد خود باقی بود، اما دیوارهای مدینه را می بوسد چرا که در همه آنها عکس محبوب را می بیند و رایحه او را درک می کند .
و آنگاه که رسول خدا بازگشت، از خانه خود نوری دید که تا آن موقع چنین نوری ندیده بود فرمود: کسی به خانه ما آمده است؟ گفتند: شتر چرانی به نام اویس قرنی از
یمن آمده بود، سلام رساند و مراجعت کرد.

فرمود: این نور اویس است که در خانه ما باقی مانده و خودش رفته است. اویس پارسا، زاهد، آمر به معروف و نآهی از منکر، اویس که موعظه اش و کلامش دلها را به لرزه می انداخت و قلبش مکان عشق و نور خدا و اولیای خدا بود، در جنگ صفین در رکاب علی (علیه السلام) شمشیر زد و شربت شهادت نوشید.

برادران محترم آبیاری کنید نهال ایمانتان را با انجام وظایف دینی. روزها بگذرد و هفته ها بگذرد از شما سپاهیان محترم ظلمی به کسی صادر نشود، تعدی به مردم صادر نشود، شما هر جا بروید همراه خودتان مکتب ببرید شما در هر روستا وارد شوید همراه خودتان قرآن وارد کنید و به روش شما و بوسیله دیدن شما و رفتار شما مردم متذکر رفتار مالک اشتر شوند.

من آرزویم از شما این است. به وسیله رفتار شما مردم بگویند بارک الله امام امت، امام امتی، و این امت تو. ای فرمانده کل قوا که پس از گذشت 1400 سال یک فرمانده کل قوای اسلامی و الهی پیدا کرده ایم، فرمانده قوا ،قوا کدام است؟ قوا یعنی تو، هر فرد فردتان، ای فرمانده قوا این قوای توست و اگر قوا ناباب باشد فرمانده ننگین می شود و اگر عملی از شما صادر بشود که خدا بدش بیاید قیافه فرماندهتان را کریه نشان داده اید قیافه انقلابتان را بد نشان داده اید.

پس ای سپاه پاسدار خود را بپا که پاسدار اسلامی. دل را اصلاح کن که اگر دل اصلاح بشود همه عیبها اصلاح می شود. دل منظری است ربانی، این دل را درست کن وهمه چیز را وارد این دل نکن
محبتهای غیر خدا دیو است و ورودش در دل، دل را خانه دیو می کند. و شاعر می گوید:

دل یکی منظری است ربانی                         خانه دیو را چه دل خوانی
از در نفس تا به خانه دل                        عاشقان را هزار ویک منزل

از نفس اماره بگذر و به آن دل حقیقی برس و منازل را طی کن. مزاحمتان شدم برادران، در روایت دارد مومن اقلاً هر روز هم نتواند هر دو روز، هر هفته، نتواند هر یک ماه بتواند. با عالم مجالست کند و عقاید خود را به آنها عرضه کند لقمان به فرزندش می گوید: فرزندم « جَالِسِ الْعُلَمَاءَ وَ زَاحِمْهُمْ بِرُكْبَتِك‏» (روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، ج ‏1: 11) دانشمندان را پیدا کن و با آنها بنشین و زانو به زانوی آنها بزن و از نور ایمانشان استفاده کن و دل قوی دار.

پرودگارا به حق محمد و اهل بیتش دلهای ما را بیش از این متوجه الطاف و مراحم خودت بفرما و گویا در روایت دارد که حضرت موسی است دارد موعظه می کند بنی اسرائیل را، یک جوانی خیلی متاثر شد از مواعظ حضرت موسی و برخاست پیراهن خودش را پاره کرد. خدا فرمود: به این بنده من موسی بگو که برو دل را محکم کن، دلت را قوی کن، آشنا با من بکن، من او را می خواهم پیراهن چاک
کردن مهم نیست.
خداوندا دلهای ما را، دریچه های دلهای ما را پیوسته با عقل و ایمان و تقوی مربوط بگردان.
پروردگارا رزمندگان عزیزمان که در راهت جهاد می کنند و از جانشان می گذرند و به مقام عالی و متعالی شهادت می رسند که ما از آن مقام محرومیم و می رزمند و اسلام را عظمت می بخشند خدایا بزودی پیروزی نهایی را نصیب آنها بفرما.
خدا عمر آن مرد بزرگ، آن پیر مردی که یک جهان ایمان و دانش است در یک خانه محقری در جماران نشسته است، آینه ذات تو، آینه کمالات اسلامی در یک خانه محقری پروردگارا که به واسطه افکار او هدایت او، ما را از بدترین خفقان بیرون آوردی و به اوج سعادت آزادی و استقلال رساندی عمر طولانی به او عنایت بفرما.
پروردگارا به حق محمد وآل محمد، وجود اقدس حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه را از ما راضی و خوشنود بگردان.

و السلام علیکم ورحمة الله و برکاته

 

admin
Date published: 12:00
10 / 10ScaleMaximum stars

 

دریچه دیگر از دل انسان به سوی شیطان و هواها باز است و انسان در اوایل جوانی از هر دو طرف مورد حمله و دستور قرار می گیرد. از دریچه قلب، فرشته ها مرتب می آیند و القاء می کنند برشما، وحی می کنند و کار های نیک رابه شما ارائه می کنند و شما را به کارهای نیک هدایت می کنند،

در دلتان می افتد یک دفعه فلان کار زیباست و باید انجام داد، مرتب این فرشته الهی برای شما القائات دارد و وحی دارد و شما پیش خدا محترمید بهترین فرشته ها را در خدمت شما می گمارد « كِراماً كاتِبينَ * يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» (الانفطار:  11،12) گرامی ترین نوشته ها مال شماست و گرامی ترین نویسنده ها از فرشته ها در خدمت شماست که هر چه انجام بدهید بدون کم وکاست می نویسد.

از روزی که بچه از شکم مادر به دنیا وارد شد، همان داد زدن و جیغ کشیدن اولش را به عنوان بسم الله زندگی برای او می نویسد و سپس تمام حرکات جزئی انسان را و یک چشم به هم زدن و پلک حرکت دادن، تمام آنها را می نویسد برای شما؛ منتهی خیراتش را به یک طرز می نویسد کارهای نیکی که انجام می دهید او را به یک طرز می نویسند و کارهای بد را به طرز دیگر می نویسند.

دو نفرند برای نوشتن کارهای شما، دو قلم به دست در حضور شما هستند دو کاغذ و دفتر به دست، کتاب به دست، تا اراده کنید کار خیری انجام بدهید، آنکه مامور نوشتن کار نیک است او شروع می کند به نوشتن، تا در قصد شما بیافتد که کار خیری انجام بدهید او مشغول نوشتن است، مرتب ثواب در نامه اعمال شما می نویسد، و هنوز به وقت کار خیلی دارید، یک روز دارید، یک هفته دارید، یک ماه دارید، یک سال دارید، مرتب مشغول نوشتن است و هِی می نویسد،

این انسان در فکر افتاده که کار خیری انجام بدهد تا وقتی که خود کار خیر را انجام دادید او را هم می نویسد. اما آن فرشته ای که می خواهد کارِ بد شما را بنویسد، وقتی که اراده کرد یک انسان که کار زشت کند آن فرشته ای که باید زشتی ها را بنویسد او قلم به دست می گیرد که همان اراده را بنویسد، خداوند آن کاتب خیر را بر آن کاتب شر حکومت داده، ریاست، مال آن کس است که خیرات شما را می نویسد، بر آن فرشته ای که شرور انسان را می نویسد، آن برایش حکومت دارد، وقتی که شما قصد کردید که خدای نکرده گناهی انجام بدهید هنوز انجام نداده اید، آن فرشته ای که می خواهد بنویسد به او اجازه نمی دهند.

می گوید ننویس، زیرا که هنوز گناهی نکرده این در فکرش افتاده، شاید منصرف بشود و تا هر وقت در تصمیم این کار هست، اجازه نوشتن نمی دهد برای او، تا انسان می رود سراغ آن کار، اگر چنانچه منصرف شد و عمل نکرد و کار زشت

انجام نشد چیزی نوشته نشده اما اگر مشغول شد و کار را انجام داد، پس از این که کار را انجام داد فرشته بر می دارد کار شر این را بنویسد، باز آن فرشته خیر اجازه نمی دهد، می گوید: ننویس! می گوید: کار را انجام داد، این گناهش را کرد !! می گوید: ننویس، مهلت بده بلکه توبه کند.

تا هفت ساعت اجازه نمی دهد بر او بنویسد، شاید تا هفت ساعت وقت نمازی بیاید و استغفاری کند، یک تنبّهی برایش حاصل بشود، توبه کند، یک کار خیر دیگری بیاید و او را جبران کند، تا هفت ساعت اجازه نمی دهد که آن کار شر نوشته بشود و پس از گذشتن هفت ساعت می گوید: بنویس! این انسان شقی هفت ساعت گذشت و توبه نکرد، بنویس برای او؛ و کار شر در نامه عملش نوشته می شود.
پس دل شما یک ارتباط با فرشته ها دارد، یک دریچه به سوی الله باز است و دریچه ای دیگر به سوی شیطان، آن هم از یک طرف مشغول فعالیت است، شما می بینید گاهی در قلب انسان القائآت شیطانی می آید، آنهایی که انسانهای وارونه اند و عادی به گناهند در دلشان یک دفعه می افتد که فلان خانه خالی است و رفتن و دزیدن الآن مانعی ندارد، فلان مال را خوردن کسی مطلع نمی شود، در دل او القاء می شود، گناه در دل انسان با وسوسه شیطانی القاء می شود و آن راهی است که از طرف شیطان باز است تا انسان پس از آن که مدتی از جوانی گذشت چه انسانی باشد!

گاهی دریچه قلب شیطانی را می بندد او هر چه می گو ید اعتنا نمی کند او مأیوس می شود و به تمام معنا رو به سوی الله می آورد وانسان ملکوتی می شود، انسان آسمانی می شود و فرشته ها به حال او غبطه می خورند و این بیان پرودگار که: ای فرشته ها! من می خواهم جانشین خلق کنم تحقق پیدا می کند، پرودگار به شیطان می گوید: فرشته ها شما که قوّه شهویّه ندارید گناه نمی کنید کاری نکردید،شما اصلاً جهاز شهویّه ندارید، جهاز تناسلی شهوت ندارید، پس شما اگر گناه شهوت نکنید افتخاری نیست بر شما.

شما که قوای هاضمه و جهاز هاضمه ندارید برای شما جهاز هاضمه نیا فریده ام نه معده نه روده؛ شما اگر چنانچه حرام نخورید کاری انجام ندادید، این بنده من که سر تا پا نیرو های مختلف در او به ودیعت گذاشته ام، قوه هاضمه دارد، جهاز تناسلی دارد، اشتهای خوردن دارد، اشتهای لباس دارد، اشتهاهای دیگر در او هست با این کششهای مختلفی که برای او قرار داده ام، این با آن کششها مبارزه کرد و به سوی باطل نرفت، این بنده من است، این مقام دارد، مقام انسانی را.

در این چنین موارد پیدا می شود که گناه پیش بیاید و انسان عقب بکشد، هرچه قوی تر باشد هر چه میل واشتها قوی تر و انسان خود را عقب بکشد، کمال انسانیت معلوم می شود، اگر از ده تومان پول شما اعراض کردید و گفتید حرام است کار مهمی انجام ندادید. یک وقت در پستی باشید که می توانید چندین میلیون ببلعید و نخورید آنجاست که شما امتحان دادید، اگر چنانچه شهوت های مهمی پیش بیاید و شما اقدام نکنید مرحله انسانیت تان را پیمودید

جوانی است که قماشها را روی وسیله ای گذاشته در کوچه ها داد می زند: قماشها و پارچه های بسیار عالی دارم. شاگرد بزاز است که پارچه ها را در کوچه ببرد و بفروشد، این شاگرد قیافه زیبایی دارد، در خانه ای باز شد، زن هوسرانی قیافه جوان را دید خوشش آمد دعوت کرد که پار چه ها را بیاور و من بخرم، قصد بد داشت، به کنیزش دستور می دهد وقتی وارد شد در را ببند، یک دفعه این جوان خود را در یک محیط فاسدی و آلوده ای و خود را در محل شهوت رانی و هوس رانی هوسها می بیند، لکن...

این جوان تربیت شده اسلام است، توحید در دلش نفوذ کرده، رابطه اش با خدا قوی است، آن نمازهای در حال خضوع در یک چنین مواردی به درد انسان می خورد، این جوان می بیند که مورد هوس قرار گرفته و این زن مطلب دیگری از او می خواهد، می گوید: من می خواهم دست به آب بروم، مستراحی نشان بده. می رود در آنجا خود را سر تا پا آلوده به نجاست می کند، لباس و بدن و همه چیز را آلوده به نجاست می کند و از آنجا می آید بیرون،

زن می بیند، متنفر می شود و در را باز می کند و او را رها می کند  همه چیز را می گذارد و فرار می کند و می رود بیرون برای اینکه خود را بشوید، می گوید: پرودگارا  اگر چنانچه من بدنم آلوده شد شکر گزارم که روحم آلوده نشد، اگر لباسهای من نجس شد تشکر می کنم تو را که تو فیقم دادی روحم نجس نشد. آلودگی روح است که انسان را ساقط می کند و همانجا این جوان می رود و خود را شستشو می دهد و غسل می کند و بدن می شوید، اما شستشوی خود را آنجا کرد که خود را آلوده کرد.

شستشوی حقیقی را آنجا کرد که خود را در مستراح سر تا پا آلوده کرد و وسیله نجات خود را فراهم آورد، شستشوی حقیقی دل است.

ای انسان و ای جوان ! برو خود را شستشو ده، متوجه خود باش و خود را مزیّن کن، با آب توبه گناهان خود را بشوی، با آب استغفار قیافه خود را پاک کن و با «الله» آنچنان رابطه پیدا کن که در حساسترین نقطه خدا تو را نجات ببخشد و آن روحی که رابطه را با خدا قوی نکند در یک چنین مهالکی آنچنان می افتد که برای او نجات نیست؛

آری! « إِنَّ لِلْقَلْبِ أُذُنَيْن‏ » (بحار الأنوار ج ‏60: 206 ) امام صادق (علیه السلام) می فر ماید: شیعیان من، دوستان من، متوجه باشید که قلبتان دو تا دریچه دارد، متوجه این باشید که یک راه به سوی خدا برای شما باز است، نکند شقاوت بر شما غالب شود و راه الله را ببندید و آن راه شیطان را باز بگذارید.

که دنیای امروز و بشریت امروز چنان شده است، شما نگاه نکنید به محیطهای کوچک ایران و بعضی از کشورهای اسلامی که به برکت قرآن مجید و این کتاب عظیم الهی راه خدا را بر خود نبسته اند این دنیای عظیم و پهناور، این بشرهائی که این همه خدا در این دنیا ایجاد کرده که حال قریب 5 میلیارد انسانها در این جهان زندگی می کنند، اینها رابطه خود را با خدا قطع کرده اند اینها از مر حله انسانیت ساقط شده اند، وای بر انسانها که از مر حله انسانیت ساقط شده اند، اسیر هوی شدند، اسیر هوس شدند رابطه با شیطان پیدا کردند و رابطه با «الله» را قطع کردند.

پس این قلب این دریچه را دارد که پیغمبر گرامی (صلّی الله علیه و آله و سلم) در یک جمله ای سخن پر محتوا بیان می کند می فرماید: «إنّ للهِ أودیة فخیرها مال صفا ورق و سلب » خداوند در این جهان ظرف ها دارد، خداوند در این جهان ظرف هایی آفریده به نام دلها، دلهای انسان ها ظرف هایی است که خدا آفریده و بهترین ظرفها آن است که صاف باشد، محکم باشد و جلا داشته باشد.

دل همانند آئینه است که انوار الهی باید در او بتابد، اگر بتابد و جلا پیدا کند آن دل، دل با صفاست و گاهی آنقدر تیره می شود که روایت می گوید: هر گناهی انسان انجام بدهد یک نقطه سیاهی و تیرگی بر روی قلب کشیده می شود تا آنجا که به کلی تیره می شود و دیگر جلا ندارد و نور الهی در او منعکس نمی شود، می شود قلب تار، قلب تاریک، قلبی که سر تا پا میل به هوی و هوس است و دوری از الله، و این قلب است که قلب ظلمانی است و این هم مقابل آن دل که با الله است، قلب ظلمانی است.

در یک تاریخی می خواندم مردی است بسیار منحرف از حق و آلوده به شهوات، از خانه آمد بیرون تا در خانه را باز کرد، دید زن عفیفه ای بقچه زیر بغل، حمامی را جستجو می کند: برادر! حمام منجاب اینجا کجاست؟ اشاره کرد به در خانه خود و گفت حمام منجاب همین جاست. زن وارد شد از در مرد هم وارد شد و در را بست، زن خود را اینجا در مقابل یک انسان کثیفی دید و در آن حال متوجه «الله» شد، این زن بر قلبش القاء شد که بگوید ای مرد اگر چنانچه نظری داری با من، من حرفی ندارم، اما من غذایی، آبی، لازم دارم.

دید این زن استقبال کرده از هوسهای او گفت: من الآن غذا تهیه می کنم از در رفت بیرون، نانی، آبی تهیه کند فراموش کرد در را نبست و رفت، زن هم از یک طرف بیرون رفت و نجات پیدا کرد.

اما خدا با این مرد چه کرد؟

در یک روایتی از امام صادق (علیه السلام) می خواندم فرمود: انسان ! جرأت نکن به گناهان بزرگ، جرأت نکن به مخالفت خدا، وقتی که گناه می کنی متوجه باش، نرو جلو و بی اعتنا به الله نباش، زیرا گاهی انسان گناهی انجام می دهد و آنچنان «مغضوب الله» می شود که خداوند قسم می خورد: بنده من ! دیگر بعد از این تو را نخواهم آمرزید؛ و اگر چنین شود دیگر توبه هم نخواهد کرد، دیگر موفق به توبه هم نخواهد شد،

وقتی انسان لاابالی، به سوی گناه برود وبی اعتنا به «الله» به سوی خیانت و جنایت برود گاهی قضیه این طوری می شود، خداوند قسم می خورد: بنده من ! دیگر تو را نمی آمرزم. و دیگر موفق به توبه کردن هم نمی شود و آمرزیده نمی شود. این مرد چنان شد، مرد برگشت نان خرید آورد وارد خانه شد دید در باز بوده و آن صیدی که در قفس انداخته بوده از قفس پریده است و رفته است، آنجا این مرد شعری درست کرد،

مضمون این شعر این است، بسا هست زن زیبایی حمام منجابی را می خواسته و آن صید من بوده و آن صید از قفس من بیرون رفته است. یک چنین شعری خواند برای خودش؛ اندک مدتی گذشت که در بستر مرگ افتاده بود وقتی که چشمش از این عالَم می خواست بسته شود دورش اقوامش جمع شدند، گفتند: ای انسان ! اواخر زندگیت است بگو لا اله الا الله، وقت مر گش خواندن همان شعر را شروع کرد، گفت: بسا زنهایی که حمام منجاب را می طلبیدند و صید من بودند! و به همان حال از دنیا رفت و در آن حال خدا را ملاقات کرد که فکر خیانت داشت، در آن حال خدا را ملاقات کرد که حال معصیت بود.

بدترین حال ملاقات یک انسان نسبت به پروردگار حال معصیت است ولذا انسان باید همیشه مواظب باشد حالش را، حالی باشد که اگر همان جا بنا شد برود به پیش پروردگار خداوند می پرسد چه حالی این را گرفتید و آوردید نگویید در حال گناه .

علی (علیه السلام) جمله ای دارد: «إِنَّ قُلُوبَ الْجُهَّالِ تَسْتَفِزُّهَا الْأَطْمَاع‏» (بحار الأنوار ج ‏75: 58) دلها مختلف است، دلهای نادان ها و گرویده هایی به دنیا، طمع ها او را از جا می کند آنها استقرار ندارد، آنها رسوخ ندارد، ریشه ندوانده است در ایمان، و زود ریشه کن می شود.

برادر ! سپاهیان محترم، دوستان عزیز، که من بس که به تیپتان، به شخصیتتان، به گروهتان، به هدفتان، به ایمانتان، به عشقتان به خدا، علاقه دارم با یک بهانه ای با کمال تراکم کارها می خواهم هر روز به حضورتان برسم و در امید این که شاید این جوّها دلی را بیدار کند و در امید این که این سخن ها برادری را از میان برادران آن چنان هشیار کند و کوک شود که تا آخر عمر کار کند و انجام وظیفه کند. و خدا را شاهد می گیرم علی رغم کارهای متراکم و سخت که بر عهده دارم من این مجلس را مغتنم می شمارم و حضورتان می آیم.

این را توجه داشته باشید: باید شما دلهایتان را به وسیله کارهای نیک تقویت ببخشد و توجه داشته باشید که هر کار خیری از شما سر بزند یک آبی است که بر پایه نهال ایمانتان ریخته اند و ایمانتان قوی شده و هر کار شری را با نفس اماره مبارزه کردید و طرد کردید، درجه ای در پیش الله گرفته اید و به تدریج آن قدر پله پله بالا می روید یک وقتی می بینید که شما هم در ردیف اویس قرنی هستید.

مگر زمان فرق می کند؟ مگر مکان دخالت دارد ؟ در کمال انسانیت و ترقی و تعالی، مکان و زمان و شخص در منطق الله میزان نیست، میزان روح است، و هر گناهی که ترک شد و هر واجبی انجام گرفت پله ای رفتید بالا تا یک وقتی می بینید یک انسان کامل عیاری همانند اویس قرنی هستید.

اویس قرنی که جوانی را در صحرا می گذارند، شترها را می چراند، وقتی که شترها را برای چرا رها می کند و بیکار است به سجده می افتد و گاهی دو ساعت سجده این مرد طول می کشد، من نمی دانم با خدا چه راز و نیازی می کند شاید همان جمله را می گوید که زین العابدین (علیه السلام) می گوید: « الهي! البستني الخطايا ...... يا املي و بغيتي‏ » ( الحياة با ترجمه احمد آرام، ج ‏1: 747)

خدا ! گناهانم لباس ذلت بر تن روحم دوخت، بس که گناه کردم پیش تو ساقط شدم. این اویس قرنی است سجده می کند و کلاغها می آیند بر رویش می نشینند و خیال می کنند سنگ است، او با خدا است و راز و نیاز می کند یک روزی هم می گوید: مادر! من که ایمان آوردم به آن آوای الهی که از حلقوم پیغمبر بزرگ بیرون آمد که وقتی که از کوه حرا پایین می آمد، آن جا در راه وقتی که مبعوث به پیامبری شد، دست بیخ گوش گذاشت و داد زد به طوری که جهانیان فهمیدند یا أهلَ العالمِ « قولُوا لا إلهَ إلّا اللَّه تُفلِحوا» (نهج الفصاحة: 15)

این صدا به همه جهانیان و نسل ها و عصرها رسید، اینک دل ما هم این صدا را شنید و پذیرفت، من به آن آوای الهی ایمان آوردم. اویس قرنی دلش نزد خداست و اینک در آرزوی دیدار او از مادر اذن رفتن می طلبد، مادر که اشتیاق فرزند را می داند و مطلوب او را می فهمد به یک شرط او را اجازه رفتن می دهد، برو فرزندم اما زود برگرد، پسر از شوق در خود نمی گنجد، چه لحظه ها و ماهها که در این آرزو به سر برده است و اینک که خود را در آستانه بر آورده شدن آرزوی دیرینه می یابد شرط مادر را می پذیرد .

اویس قرنی بار سفر می بندد ،سختیهای راه را با آغوش باز می پذیرد و اصلاً نمی فهمد خستگی را، دشواری را و طول راه را، چرا که در دیدار فرستاده خدا آن چنان حلاوت و معنویت است و شنیدن پیام الله از قرآن تا آن اندازه ارزنده است که حیات او به آنها بستگی دارد.

اویس به مدینه وارد می شود، پرسان پرسان، خانه رسول خدا لّی الله علیه و آله و سلم) را می یابد، لکن متوجه می شود که پیامبر از مدینه خارج شده است و در خانه نیست، اویس بوی محبوب را از دیوارها و فضای مدینه استنشاق می کند. اویس از یمن تا مدینه، در پی یافتن رسول خدا، خدایی که سالها او را عبادت کرده بود، سجده های طولانیش و راز و نیاز هایش و لذتی که از عبادت می برد، آن همه رنج متحمل شده بود و اینک بوی محبوب را می یافت لکن رسول خدا نبود،

به مادر قول داده بود که نیم روز بیشتر در مدینه نماند و او بر عهد خود باقی بود، اما دیوارهای مدینه را می بوسد چرا که در همه آنها عکس محبوب را می بیند و رایحه او را درک می کند .
و آنگاه که رسول خدا بازگشت، از خانه خود نوری دید که تا آن موقع چنین نوری ندیده بود فرمود: کسی به خانه ما آمده است؟ گفتند: شتر چرانی به نام اویس قرنی از
یمن آمده بود، سلام رساند و مراجعت کرد.

فرمود: این نور اویس است که در خانه ما باقی مانده و خودش رفته است. اویس پارسا، زاهد، آمر به معروف و نآهی از منکر، اویس که موعظه اش و کلامش دلها را به لرزه می انداخت و قلبش مکان عشق و نور خدا و اولیای خدا بود، در جنگ صفین در رکاب علی (علیه السلام) شمشیر زد و شربت شهادت نوشید.

برادران محترم آبیاری کنید نهال ایمانتان را با انجام وظایف دینی. روزها بگذرد و هفته ها بگذرد از شما سپاهیان محترم ظلمی به کسی صادر نشود، تعدی به مردم صادر نشود، شما هر جا بروید همراه خودتان مکتب ببرید شما در هر روستا وارد شوید همراه خودتان قرآن وارد کنید و به روش شما و بوسیله دیدن شما و رفتار شما مردم متذکر رفتار مالک اشتر شوند.

من آرزویم از شما این است. به وسیله رفتار شما مردم بگویند بارک الله امام امت، امام امتی، و این امت تو. ای فرمانده کل قوا که پس از گذشت 1400 سال یک فرمانده کل قوای اسلامی و الهی پیدا کرده ایم، فرمانده قوا ،قوا کدام است؟ قوا یعنی تو، هر فرد فردتان، ای فرمانده قوا این قوای توست و اگر قوا ناباب باشد فرمانده ننگین می شود و اگر عملی از شما صادر بشود که خدا بدش بیاید قیافه فرماندهتان را کریه نشان داده اید قیافه انقلابتان را بد نشان داده اید.

پس ای سپاه پاسدار خود را بپا که پاسدار اسلامی. دل را اصلاح کن که اگر دل اصلاح بشود همه عیبها اصلاح می شود. دل منظری است ربانی، این دل را درست کن وهمه چیز را وارد این دل نکن
محبتهای غیر خدا دیو است و ورودش در دل، دل را خانه دیو می کند. و شاعر می گوید:

دل یکی منظری است ربانی                         خانه دیو را چه دل خوانی
از در نفس تا به خانه دل                        عاشقان را هزار ویک منزل

از نفس اماره بگذر و به آن دل حقیقی برس و منازل را طی کن. مزاحمتان شدم برادران، در روایت دارد مومن اقلاً هر روز هم نتواند هر دو روز، هر هفته، نتواند هر یک ماه بتواند. با عالم مجالست کند و عقاید خود را به آنها عرضه کند لقمان به فرزندش می گوید: فرزندم « جَالِسِ الْعُلَمَاءَ وَ زَاحِمْهُمْ بِرُكْبَتِك‏» (روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، ج ‏1: 11) دانشمندان را پیدا کن و با آنها بنشین و زانو به زانوی آنها بزن و از نور ایمانشان استفاده کن و دل قوی دار.

پرودگارا به حق محمد و اهل بیتش دلهای ما را بیش از این متوجه الطاف و مراحم خودت بفرما و گویا در روایت دارد که حضرت موسی است دارد موعظه می کند بنی اسرائیل را، یک جوانی خیلی متاثر شد از مواعظ حضرت موسی و برخاست پیراهن خودش را پاره کرد. خدا فرمود: به این بنده من موسی بگو که برو دل را محکم کن، دلت را قوی کن، آشنا با من بکن، من او را می خواهم پیراهن چاک
کردن مهم نیست.
خداوندا دلهای ما را، دریچه های دلهای ما را پیوسته با عقل و ایمان و تقوی مربوط بگردان.
پروردگارا رزمندگان عزیزمان که در راهت جهاد می کنند و از جانشان می گذرند و به مقام عالی و متعالی شهادت می رسند که ما از آن مقام محرومیم و می رزمند و اسلام را عظمت می بخشند خدایا بزودی پیروزی نهایی را نصیب آنها بفرما.
خدا عمر آن مرد بزرگ، آن پیر مردی که یک جهان ایمان و دانش است در یک خانه محقری در جماران نشسته است، آینه ذات تو، آینه کمالات اسلامی در یک خانه محقری پروردگارا که به واسطه افکار او هدایت او، ما را از بدترین خفقان بیرون آوردی و به اوج سعادت آزادی و استقلال رساندی عمر طولانی به او عنایت بفرما.
پروردگارا به حق محمد وآل محمد، وجود اقدس حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه را از ما راضی و خوشنود بگردان.

و السلام علیکم ورحمة الله و برکاته

 

Starts: 2010/08/12
Ends: Duration:
P.O. Box:
Ardabil,
Iran


Post a comment Related content

Send

Ayətullah Əmirinin Əsərlərini Qoruma Mərkəzinin Darrelarşad Mədəniyyət və Tədqiqat İnstitutunun İnformasiya Mərkəzi

SiteMap