Deneme versiyası
Günün nitqi
Ayətullah amillər: ilk Asrsyant, E. Ast.khda ona Lord ələ ürəyində olduğunu Allahın sadiq iki barmaqları arasında ona Knd.qlb bir Allah tuta onun Dhd.jz Khvdqrar saxlamaq.

 درس اخلاق در جمع رزمندگان اسلام (جلسه نهم)

«اخلاق اسلامی: آیت الله مشگینی در جمع رزمندگان اسلام- جلسه نهم»

بسم الله الرحمن الرحیم

اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ العَاقِبَةُ لِلمُتَّقینَ وَ الجَنَّة لِلمُطیعینَ وَ النَّارُ لِلعاصِینَ وَ المُلحِدینَ وَ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی أشرَفِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلینَ أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِه الطَّیّبینَ الطّاهِرینَ وَ اللَّعنُ عَلی أعدائِهم أجمَعینَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ.

رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري‏ وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ يَفْقَهُوا قَوْلي‏

علی(علیه السلام) پس از خاتمه یافتن جنگ صفین، یک جنگ ممتدی بین علی و یارانش و معاویه ملعون در سرزمینی به نام صفین برپا شده بود و  آن جنگ 22 ماه طول کشید و از لشکریان و سربازان علی زیاد شهید شد و از سربازان معاویه بیش از آن ها به درک رفتند، جنگ بالاخره خاتمه یافت،

 

در برگشتن از آن جنگ در یک آبادی و روستا به نام "حاضرین" علی (علیه السلام) نامه وصیتی به فرزندش حسن بن علی (علیه السلام) می نویسد و این نامه مهمترین و طولانی ترین نامه ای است که علی (علیه السلام) نوشته است، این نامه را مرحوم سید رضی جزئی از نهج البلاغه قرار می دهد و سی و یکمین نامه آن به شمار می آید .

در این نامه حضرت مواعظ مفصّلی به حسن (علیه السلام) مرقوم داشته اند مطالب زیادی، مواعظ زیادی، پند ها و اندرزها و مثال ها، یک نامه است که علی نوشته است لکن یک کتاب است، یک نامه است نوشته است لکن کتابی از پند و اندرز و نصایح و مواعظ است.

ابتدا می فرماید: فرزندم! چون دنیا وفایی ندارد و من تو را مانند خود می دانم و بلکه تو را جزئی از بدن خویش می دانم فلذا مطالبی را به تو گوشزد می کنم و من گرچه در تواریخ گذشته زنده نبوده ام و از اعصار گذشته آن اوقاتی که مردم بوده اند و گذشته اند من همراه آن ها زندگی نکرده ام و لکن از تواریخ آن ها، از حالات آن ها، چیزهائی را من فهمیده ام، مانند این است که من با آنها بوده ام،

گویا می خواهد بفرماید، این موعظه و نصیحت از کسی کأنّه صادر می شود که هزارها سال عمر کرده و نتیجه چند هزار ساله عمر را برای تو می نویسد خواستم از این نامه چند جمله ای به دوستان معنا کنم. در ضمن این نامه شریف علی (علیه السلام) به فرزندش چند جمله می نویسد یک جمله این است که:

"أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة ... " (فرزندم دل را زنده کن به وسیله موعظه و دل را بمیران به وسیله زهد و دل را نیرومند کن به وسیله یقین و دل را نورانی کن به وسیله حکمت و دل را رام کن به یاد مرگ و دل را ثابت گردان و آگاه کن به وسیله فنای دنیا و دل را به وسیله حوادث بترسان که اعتماد به دنیا نکند؛  نهج البلاغة: نامه 31)

این جمله اول که می فرماید دل را زنده کن، معلوم می شود که گاهی دل انسان زنده است و گاهی دل انسان مرده است و مطلب همین است، برخی از دل ها زنده است و برخی از دل ها مرده، برخی از این انسان ها که شما می بینید تو کوچه ها و خیابان ها راه می روند این ها بعضی هاشان زنده اند، راه می روند و خیلی کم اند و متأسفانه خیلی کم هستند و بعضی از آن ها و اغلب این ها که دارند راه می روند این ها مردگانی هستند متحرک، آثار زنده در ایشان نیست.

زنده آن موجودی است که خود حیات معنوی پیدا کند و حیات معنوی ببخشد، انسانی باشد انسان ساز، در هر محیطی زندگی کند آن محیط را هدایت کند، هر کجا باشد دادَش بلند باشد حرکت داشته باشد انسان زنده انسان متحرک است، روحانی زنده، روحانی متحرک است.

سپاه پاسدار زنده آن است که متحرک باشد، مرتّب در حرکت باشد، در جوشش باشد، در جهش باشد و مرتب حیات بدهد، دادبزند، فریاد بکشد، آی انسان ها! زنده شوید که دنیا جای امتحان است، معلوم می شود بعضی زنده اند و بعضی مرده، آنکه در دنیا چنین نتایجی از او گرفته نمی شود آن انسان مرده است منتهی مرده ها گاهی متحرکند و گاهی غیر متحرک.

علی (علیه السلام) می فرماید: دلت را زنده کن به وسیله وحی. موعظه یکی از راه های حیات بخشیدن به دل است، گذشتگان ما راجع به موعظه خیلی اهمیت می دادند، علما گاهی از شهری به شهری می رفتند تا یک فرد لایقی را پیدا کنند و پای وعظ او بنشینند و دل در اختیار او قرار بدهند، دکتر لایقی پیدا کنند که او را معاینه کند و مرض او را بر او بگوید و دوای مرض را بر او روشن کند و بسا می شد که ده ها فرسخ راه می رفتند.

مرحوم کلینی (رحمه الله) یک کتابی نوشته و این کتاب را بیست سال طول کشیده که بنویسد و از هر شهری به شهری رفته عالِمی را پیدا کرده و از او سخنی فرا گرفته و مطالبی یاد گرفته و او را درج کرده تا پس از 20 سال یک جلد کتاب کافی نوشته که اسمش کافی شده، یعنی کفایت است برای آنکس که بخواهد هدایت پیدا کند.

"موعظه" بهترین وسیله است برای حیات قلب، در طبّ های جدید دنیا معروف است و مرسوم است که بعضی از این انسان ها هفته ای، ماهی، گاهی، سالی، خودشان را به یک دکتر متخصص نشان می دهند، هیچ مرضی هم ندارند هیچ جاشان هم درد نمی کند، می روند می گویند:

آقای دکتر! ما را یک معاینه جامع الأطراف بکن، همه جای بدن، داخل و خارج بدن، ریه، روده، قلب، اعصاب عروق همه را معالجه کن، معاینه کن همه این ها را، ببین نکند یک عیبی در بدن من باشد، یک مرضی که برای من روشن نیست در بدن من باشد و رفته رفته نمو کند، رشد کند و من مریض بشوم، پس آمده ام بدون اینکه در خود مرضی احساس کنم آمده ام که مرا معاینه کنی و انسان گاهی نسبت به بدن چنین اهمیتی را می دهد؛

وای بر انسانی که به بدنش که جز چند روز در اینجا باقی نیست این اهمیت را بدهد و برای روحش که ابدی است، برای نفس که دائمی است، برای روانش که همیشگی است، یک چنین اهمیتی ندهد. گذشتگان ما در این راه خیلی فکر می کردند و می رفتند پیش دانشمندان و متخصصین اخلاق می گفتند مرا معالجه کن، معاینه کن، ببین کجاهایم عیب دارد، من آنچه که می فهمم، عقیده دارم به تو بگویم.

شما این روایت را شاید شنیده باشید یکی از برجسته ترین شاگردان مکتب اسلام، مرحوم سید عبدالعظیم که در شهر ری دفن شده است و همه آنجا به زیارت آن حضرت می شتابند و در روایت دارد کسی که خالصانه عبد العظیم را زیارت کند گویا حسین بن علی (علیه السلام) را زیارت کرده، این آدم یک مرد بزرگی است، اما یک وقتی رفت خدمت امام هادی (علیه السلام) و عرض کرد: آقا! آمده ام عقایدم را به شما عرضه بدارم نکند در عقاید من اشتباه باشد، در اعمال من اشتباه باشد.

نشست و عقائد خودش را از اول تا آخر گفت: من معتقد به "الله" هستم، معتقد به توحیدم، باور دارم به خدای یگانه، باور دارم به این که آن خدا صفات حسنه دارد، باور به معاد دارم، باور به رسالت دارم، باور به امامت دارم، به قرآن، به کعبه، به نماز، به اصول؛ یکایک این ها را می شمارد در حضور حضرت هادی (علیه السلام) و خود را بر آن حضرت ظاهر می کند که من این هستم عیبی دارم؟ نقصی دارم؟ اگر عیب و نقص است جبران بفرما. بنابراین موعظه می شنود.

فلذا یکی از مهمترین کار برای هر انسانی این است گاه گاهی در حضور واعظی که او را راهنمایی کند، او را زنده کند، او را بیدار کند، به او حرکت بدهد، کوکش کند، مشغول کارش کند، راهنمایی فکری، اخلاقی، عملی کند برود و خود را عرضه و اصلاح کند.

اولین واعظ خود پروردگار است «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَة» (سبأ: 46) قرآن مجید را ببیند و چه نیکوست برادران ما با قرآن بیش از این سرو کار داشته باشند، اگر عربی اش را نمی توانی بفهمی با ترجمه های خوب آشنا باش ترجمه های خوب هست برای قرآن – ترجمه مرحوم مهدی الهی قمشه ای ترجمه خوبی است، از این ترجمه ها، ببینید قرآن را ولو با ترجمه مطالعه کنید.

اولین واعظ پروردگار است که خود می فرماید «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ» مردم بیاید و موعظه مرا بشنوید اولین موعظه این است یک موعظه «أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ» حرکتتان برای خدا باشد ،ذکرتان ،گفتارتان ،قلب و انقلابتان ،راه رفتنتان ،پست تان ،مقامتان، لباستان، مکتبتان، همه باید با راهنمائی الله باشد.

اولین واعظ پروردگار است که می فرماید «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَة» واعظ دوم خود پیامبر بزرگ است که سخنانش سر تا پا موعظه است و مردم را موعظه می کند، در روایت دارد گاهی که "جبرئیل امین" معلم انبیاء به حضور پیامبرگرامی می رسد از او درخواست می کنند که جبرئیل مرا موعظه کن؛

"عِظْنِي" (موعظه ام کن‏؛ بحار الأنوار، ج ‏74: 21) جبرئیل هم شروع می کند از آن تاریخ ممتد عمری که دارد هزارها یا میلیون ها سال از عمرش می گذرد برای پیغمبر گرامی موعظه می کند،

گاهی می فرماید به این تعبیرات "عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ وَ أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَجْزِيٌّ بِه"‏ (أمالي الصدوق: 233). پیغمبر سه جمله یادم دارم، از گذشتگان فهمیدم، در لوح محبوب خواندم، این سه جمله را یاد داشته باش "عِشْ مَا شِئْتَ" هر چه بخواهی عمر کن، اما بدان که آخر دنیا مرگ است، آخر دنیا رفتن است یعنی اعتماد به عمر، غلط است؛

یعنی اعتماد به اینکه من حال جوانم مدت مدیدی در اینجا هستم، کسی به سراغ من نمی آید، الآن سن من 25 سال است،30 سالَم است، من إن شاء الله در 90 سالگی می خواهم بمیرم، بعد از آن می خواهم بمیرم، پس مدت طولانی دارم، حالا وقت زیاد است، از این حرف ها نزنید "عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ" مرگ، ناگهانی پیدا می شود برای انسان، تا در چه حالی انسان از دنیا برود، تا در چه حالی انسان با خدا ملاقات کند.

یا رسول الله! هرچه عمر کند انسان نتیجه مرگ است این را متوجه باش خود متوجه شدن به مرگ عبادت است. در روایت دارد روزی یک مرتبه یه دو مرتبه اقلاً متوجه باش که یک مرگی در آینده هست کسی که روزها بگذرد و هفته ها بگذرد متوجه مرگش نشود این آدم، آدم بسیار غافلی است "عِشْ مَا شِئْتَ".

جمله دوم این است "أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ" هرچه را بخواهی دوست بدار و بدان که انسان روزی از دوستش جدا می شود یعنی یا رسول الله! اگر بخواهی که از او جدایی نداشته باشی غیر از الله و غیر از مکتب و غیر از انبیاء دوستی برای خودت مگُزین زیرا که همه دوستی ها بر می گردد و فنا می شود

"أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ" هر دوستی داشته باشی، در روایت دارد، در عالم آخرت همه دوستی ها بر می گردد دشمنی می شود و عجیب است این معنا قرآن این جوری می گوید: «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ» (زخرف:  67)

تمام آشناها در آن روز با هم دشمنند ،تمام دوست های دنیا در آن روز با هم دشمنند مگر آن دوستی که در دنیا روی انگیزه الله پیدا شده باشد، مگر آن دوستی که برای الله باشد، این دوستی ادامه دارد در برزخ هم رفیق است در بهشت هم رفیقند، در جاودان هم رفیقند.

«الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» تمام این دوستان دنیا اگر چنانچه صدام عرض ارادت به ریگان می کند این دوستی همان دوستی است که پس از مرگ به بدترین دشمنی ها مبدّل می شود هردوستی در راه غیر خدا چنین است.

یا رسول الله! اگر می خواهی دوست اتخاذ کنی دوستی اتخاذ کن که همیشگی باشد. انگیزه رفاقت الله باشد، یعنی انگیزه دوستی انسان خدا باشد. "وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَجْزِيٌّ بِه"‏، جمله سوم این است هر عملی می خواهی انجام بده فردا همان را خواهی دید.

از روزی که دو چشم انسان از این دنیا بسته شود و به عالم قبر وارد بشود از آن روز شروع می کند به ملاقات عملش "لَا يُثَابُ الرَّجُلُ إِلَّا بِمَا عَمِلَ إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَراً " (بحار الأنوار، ج‏7: 355 ) این روایت مشهور است " إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَراً" اگر خیر انجام دادی با خیر رو برو خواهی شد، و اگر بدی کردی با بدی ها رو به رو خواهی شد .

بنابراین یکی از مواعظ رسول الله است، یک واعظ خود پیغمبر گرامی است؛ علی (علیه السلام) می فرماید: "أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة" با تفکر، با تدبر، با اتعاظ دل را زنده کن که می گویند: "كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ _رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ_ التَّفَكُّر" (اباذر مهمترین عبادتش فکر بود؛ بحار الأنوار، ج 68 : 323) می نشست فکر می کرد،

این عالَم چیست و برای چه چیز آمدیم؟ چه کردم؟ کجا می خواهم بروم؟ وظیفه ام چیست؟ تا چه حدی درک وظیفه کرده ام؟ تا چه حدی عمل به وظیفه کرده ام؟ وظیفه اخلاقی من با پدر و مادر چیست؟ و چه اندازه انجام داده ام ؟ وظیفه اخلاقی من با زن و فرزند چیست؟ و چه اندازه انجام داده ام ؟

با محیط و شریک و رفیق و هم مسلک و هم شاگردی و استاد و معلّم و فرزند و شاگرد چیست؟ و چه اندازه به این ها عمل کرده ام؟ "كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ _رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ_ التَّفَكُّر" مهمترین عبادت ابی ذر که او را ابی ذر کرده، فکر بو ،تصور بود، تفکر بود، و از همین، دل زنده می شود، موعظه اتخاذ می کند؛ دل را با تفکر و با اتعاظ و با موعظه زنده کن.

حضرت عیسی (علیه السلام) در روایت دارد، می نشینند در حضورش، اصحاب عیسی را حواریین می گویند، حواری کسی را می گویند که لباس شویی کند زنی که عادت داشته باشد لباس شویی کند، لباس مردم را می شوید؛ این زن را حواری می گویند؛

اطرافیان و شاگردان و سربازان عیسی اسمشان حواری بود، لباسشویی معنایش این بود که یعنی این ها انسانهایی بودند که لباس روحشان را شسته بودند، قلبشان را شسته بودند و پاک کرده بودند.

"قلب" احتیاج به شستشو دارد همچنان که بدن احتیاج به شستشو دارد؛ شما دو ماه حمام نروید سر تا پا ناراحتید، احتیاج به شستشو دارید، گرچه در یک محیط بسیار آزاد و بدون کثافت زندگی کنید، مع ذلک نیاز پیدا می کنید؛

روح هم همین است، یک هفته بگذرد انسان هزارها آلودگی روحی پیدا می کند، "زبان" برای روح انسان آلودگی می آورد، سخن های انسان دارای اشتباه و خطا است، کثافت روحی می آورد، کارهای انسانی روح انسان را آلوده می کند بنابراین "روح" احتیاج به شستشو دارد.

فلذا به ایشان حواری می گفتند. یعنی به وسیله سخنان رسای عیسی (علیه السلام) مواعظ بلیغ حضرت عیسی (علیه السلام) اطرافیان شستشو کرده ی روح بودند، روحشان را پاکیزه کرده بودند، روحشان را مفید کرده بودند، هم چنان که لباس را با صابون بشویند و سفید بشود نامشان حواریین بود.

گفتند: عیسی! موعظه کن ما را ،گفتند: "لِمَنْ نُجَالِس؟" (بحار الأنوار، ج 71: 189) با که رفیق باشیم و با که بنشینیم و برخیزیم؟ حضرت عیسی (علیه السلام) به حواریینش موعظه می کند و می گوید: به شما توصیه می کنم و به همه انسان ها توصیه می کنم، با کسی رفیق باشید و همنشین باشید که دیدار او و سخن او و عمل او یاد خدا را در شما ایجاد کند، شما را متوجه به عیبتان بکند،

شما را متوجه به نقصتان بکند، دوستی که شما را متوجه به نقصتان بکند دوست شماست، دوستی که شما را توبیخ می کند دوست شماست، دوستی که شما را سر زنش می کند دوست شماست نه آنی که به شما مدام وعده می دهد و تعریف تان می کند.

دوست تو آن دوست است که عیب تو را به تو می گوید سبب می شود بِروی شستشو کنی، عیب خودت را پاک کنی، تکامل پیدا کنی، این دوست است، پس دوست تو این است.

شاعر بسیار خوب می گوید:

دوست آن است عیب های تو را    همچو آیینه رو به رو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان                      پشت سر رفته مو به مو گوید

شانه هزار زبان دارد، جلوی آدم هم نیست، پشت سر، موهای انسان را یک یک می شکافد، مو به مو جدا می کند، این وظیفه شانه است می گوید دوست تو مثل شانه نمی شود که برود پشت سر تو عیب های تو را مو به مو به مردم بگوید، این دشمن توست،

فلذا امام صادق (علیه السلام) می گوید: "أَحَبُّ إِخْوَانِي إِلَيَّ مَنْ أَهْدَى إِلَيَّ عُيُوبِي"‏ (بحار الأنوار، ج 75: 249) بهترین دوستان من کسی است که به من سوغاتی بیاورد، یا بن رسول الله! چه سوغاتی؟ عیب مرا جستجو کند، پیدا کند، به من هدیه بیاورد، بگوید تو این عیب را داری، این دوست من است، این بهترین هدیه هاست که برای من آورده زیرا که من توجه به عیبم پیدا می کنم، تَرکش می کنم،

اگر به من بگویند ناقصم، مسائل خود را بلد نیستی، آقای سپاهیان! روش شما گاهی با مردم خوب نیست، اظهار خشونت می کند، سوءاستفاده گاهی از مقامتان می کنی _ إن شاء الله همه شما این گونه نیستید _

اما گاهی رفتارتان با مردم تند است، رفتارتان خشن است، گاهی آنچه که باید انجام بدهید انجام نمی دهید، واجبتان را انجام میدهید نافله نمی خوانید، دقت در بعضی از مطالب نمی کنید.

باید بالاتر از این باشید خوشوقت باشید باید بگویید به اینکه مطلب چنین است "أَهْدَى إِلَيَّ عُيُوبِي"‏. عیسی می فرماید: من موعظه ام این است با کسی رفیق باش که گفتار او تو را متوجه به "الله" کند، کردار او تو را متوجه به "الله" کند،

بهترین انسان ها انسانی است که در برابر "الله" تسلیم بشود "لِمَنْ نُجَالِس؟ قَال: مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهُ رُؤْيَتُهُ وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ- وَ يَزِيدُ فِي مَنْطِقِكُمْ عِلْمُه‏" (بحار الأنوار، ج 71: 189)

امید است انشاءالله موفق باشی  ،این جمله اول که علی (علیه السلام) فرمود: "أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة ... " (فرزندم! دل را با موعظه زنده کن... )، موعظه زنده کننده دل است، پیدا کن کسی را که گاه گاهی مو عظه ات کند.

جمله دوم "و َأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ ... " دل را از یک طرف زنده کن و از طرف دیگر دل را بمیران، نسبت به هواها و هوس ها دل را بمیران؛ زهد یعنی بی رغبتی، خیال نکنید که هیچ مال نداشته باشد نه خیر هر چه می خواهد مال داشته باشد، ثروت حلال است، خدا داده، حقوق حلال بگیرد، بگیرد،

اما زهد یک معنای دیگری دارد، زهد این است که علاقه به مال نداشته باشی نه این که مال نداشته باشی، زهد این نیست که مال دور تو جمع نشود، هر چی می خواهد بشود، زهد این است که محبت آن مال در دلَت وارد نشود که شاعر می گوید:

آب در دریا به کشتی پشتی است                آب در کشتی هلاک کشتی است

یعنی یک کشتی که روی آب می رود این کشتی زندگیش به وسیله این آب است، هر چه آب زیادتر، هر چه دریا بزرگ تر و وسیع تر و آب متراکم تر، این کشتی بهتر حرکت می کند اما اگر از همان آب که وسیله زندگی کشتی است داخل کشتی بریزد کشتی غرق می شود،

شما در میان دریای ثروت زندگی می کنید، بکنید در میان مال و ثروت هر چه باشد زندگی بکنید مانعی ندارد، پس از اداء حقوق و انجام وظیفه، اما شرط این است که محبت آن در دلتان فرو نرود. وإلّا قارون می شوی و محبت دنیاست که انسان را نابود می کند.

فلذا شاعر خوب می گوید این شعر را:

آب در دریا به کشتی پشتی است                آب در کشتی هلاک کشتی است

آب دریا به کشتی کمک است پشتی است. آب در کشتی وارد بشود و کشتی را پر بکند البته کشتی غرق می شود. مال و ثروت با دل انسان این جور است.

"و َأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ ... " فرزند من! دل را به وسیله متنبه کردن زهد دنیا بمیران، هوس ها را بمیران، روزها و هفته ها از تو هوسرانی دیده نشود، زبانت به هوس حرکت نکند، بدنت به هوی و هوس حرکت نکند، روحت به هوی و هوس میل پیدا نکند، با خدا باش که انسان کامل شوی، با خدا باش که انسان ساز باشی.

برادران! سپاهیان! ملت بیشتر نیازمند ایمان شماست تا سلاح شما، هرچند ملت به تفنگ و پاسدار بودن شما احتیاج دارند، اما بدانید که نیاز حقیقی ملّت به تقوای شماست، اگر شما تقوا داشته باشید می توانید دنیا را اصلاح کنید "و َأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ ... ".

سوید بن غفله یک مردی است از یاران حضرت علی (سلام الله علیه) پس از مرگ عثمان آمد دید حضرت امیر که به منصب ظاهری عظمت اسلامی رسیده و امپراطور همان مسلمین شده وارد خانه علی شد، نگاه کرد به راست و چپ دید همان خانه اوّلی است،

یک حصیری در گوشه خانه افتاده و علی روی حصیر نشسته، نگاه کرد، گفت: آقا! من خیال کردم حالا که کار به دست شماست حالا جایت را تغییر دادی، خانه ات را تغییر دادی، از این کوخ به کاخ رفتی، فرش هایت را درست کردی،

چند تا قالیچه نخ فرنگ پیدا کردی، یخچالی گازی و دستگاه های دیگر، اما این همان خانه است، همان حصیر است، همان آفتابه و لگن است و هیچ چیز دیگر نیست.

فرمود: "إنَّ العاقلَ لا یَتَعَتّسُ في دَار الغَفلةِ"، [منبع حدیث یافت نشد] آقای سوید! من یک خانه ای آن بالاتر شمال شهر دارم، هر چه هست من آنجا جمع کرده ام. این خیال کرد آقا می گوید، یک کاخی ساخته در آنجا به نام کاخ نیاوران و هر چه داشته بردن آنجا.

گفت: آقا! ما را اجازه می دهی بیاییم آنجا، ببینیم آن کاخت را، فرمود: بلی اجازه می دهم بفرمایید برویم، افتاد دنبال آقا، رفت و رفت و رفت تا نزدیک قبرستان فرمود: یک سلامی بکن به این اهل قبور "السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الْمَقَابِرِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَات"‏ (جامع الاخبار: 168) فرمود:من خانه ام اینجاست و هر چه داشته ام فرستاده ام اینجا هر مالی بدست آمده فرستاده ام این جا.

اگر می رفت می جنگید علی (علیه السلام) یک نصیب برای خودش می گرفت، در جنگ، در غنیمت و یک نصیب برای اسبش و گاهی دو تا اسب همراه می برد، برای یدکی که اگر آن مُرد آن دیگری را سوار بشود، سه تا نصیب می گرفت، که قانون اسلامش این است، بعد می آورد، فردا علی چیزی نداشت .

اگر فردا جنگ نبود بیل می گذاشت روی دوش و می رفت اگر کسی کار داشت برایش کار کند، یک روز مزد می گرفت پنجاه تومان، صد تومان، نمی دانم، مزد آن روز را می گرفت، و گاهی اجیر یهودی می شد مزد می گرفت، ولی وقت برگشتن می داد به یک آقایی، به یک کس دیگری می آمد،

حضرت زهرا (سلام الله علیها) می گفتند: علی! نان نخریدی؟! می گفتند: نه! والله پول نداشتم وقتی حضرت زهرا (سلام الله علیها) می پرسیدند: پس کجا رفته بودی؟ پس چه کار می کردی؟ جواب می دادند: دادم رفت. خانمش هم مثل خودش راضی می شد .

علی بن ابیطالب یک چنین زندگی داشت. عاقل برای اینجا کار می کند؟ عاقل مگر برای اینجا خدمت می کند و مگر وفای اینجا را نمی بیند؟ آن همه آریامهر جمع کرد چطور شد؟ رفت در نزد فرعون خوابید،

آن دیگری هم که در تلویزیون دیدید مشغول تماشا بود کیف می کرد، طیاره ها از بالای سرش داشتند رژه می رفتند، و ارتش هم در مقابلش رژه می رفت، خوشحال بود که دنیا مال من است. یکباره بر سرش کوبیدند افتاد و مرد رفت، رفت پیش فرعون. این دنیاست چه برای نیکان و چه برای بَدان؛

فرمود :"إنَّ العاقلَ لا یَتَعَتّسُ في دَار الغَفلةِ" آدم عاقل برای اینجا جز ضرورت، این لباس را باید بپوشم این غذا را بخورم این زندگی را اگر نکنم این ها را نخورم ،این بدن نمی تواند سالم بماند خدمت کند. و الا بیش از این غلط است ،فرمود :مطالعه کن خانه من اینجاست "السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الدِّيَارِ أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ وَ إِنَّا بِكُمْ لَاحِقُون‏" (كافي، ج 4: 561) این دعای کوچولو را می بینید، این دعای کوچولو را بروید آن جا بخوانید، ببینید چه محتوایی دارد.

"السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الدِّيَار" ای صاحب این خانه های وسیع همیشگی از کی اینجایید، من نمی دانم "أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ" شما جلوتر قافله اید، رفتید و از دریچه مرگ وارد آن عالَم شُدید و ما هم اندکی نمی گذرد که به شما می رسیم "وَ إِنَّا بِكُمْ لَاحِقُون‏" این دارد می گوید، من جایم اینجاست خانه من اینجاست. البته همین طور است، خیلی بی وفاست این دنیا.

آقای عزیز! ای جوان! ای پیر! خیال نکنید اینجا بی وفاترین خانه هاست که صد سال پیش از این یکی از آقایان که اینجا نشسته اند نبودند، خبری از ما نبود و صدسال بعد از این هم اگر بگذرد هیچ یک از ما زنده نیستیم چه کسی از ما می تواند بگوید که 100سال یا 50 سال دیگر زنده است؟

معلوم نیست زندگی بکنیم و 50 سال و 100 سال بعد از این از ما خبری نیست، امروز دنیا چرخی خورده و ما را روی این خاک آورده که امتحان بدهیم و پس ازمدتی هم رفته ایم، خوشا به حال آنکس که از این سفر مطّلع باشد بفهمد که از کجا آمده است.

من این روایت پر محتوا را خیلی می خوانم که علی (علیه السلام) فرمود: "رَحِمَ اللهُ إِمرَاءً عَلِمَ مِن أَینَ وَ فِی أَینَ وَ إِلی أَینَ" (خدا رحمت کند آن انسان را که بفهمد از کجاست و در کجاست و به سوی کجاست؛ غررالحکم) کجا دارد می رود، داریم می رویم، این قافله دارد حرکت می کند. ای سوید! این دنیا جای بقا نیست، من هر چه داشته ام برده ام به آن خانه دیگر.

در روایت دارد مردی مقداری خرما آورد پیش پیغمبر گرامی، حضرت یک حیاطی دارد حیاط کوچولو، هفت هشت تا اتاقی دارد، هر اتاقی هم یک زنش آنجا هست، خرما آوردند، حضرت نشستند روی زمین، به یکی از یارانش فرمود:

پاشو برو از این اطاق ها یک ظرفی پیدا کن بیار این خرما را بریزیم در ظرف بخوریم. این آقا بلند شد رفت داخل یک اتاق گشت چیزی پیدا نکرد، دید یک حصیری یک گوشه افتاده، هر جا نگاه کرد دید چیزی نیست،

خیال می کنند مثل بعضی از خانه ها که وقتی پستویش را باز می کنند نمی دانم چند صد تومان چینی و دستگاه و چیز دیگر در آن هست، رفت اطاق دیگر را هم گشت از آنجا ظرفی پیدا نکرد، رفت توی اطاق دیگر چیزی پیدا نکرد، آمد و عرض کرد: یا رسول الله! این ها اطاق نیست، این ها مسجد خالی اند، من چیزی از این ها پیدا نکردم،

فرمود: اشکالی ندارد زمین را یک خورده این ور آن ورکرد فوتش کرد غبارش پاک شده زمین سفتش ماند، فرمود: خرما را بریزید همین جا ریختند همین جا روی زمین خوردند. فرمود: فرق نمی کند حساب کن ما توی سینی خوردیم این خرما را.

این وظیفه ماست در دنیا این وفای دنیاست ،فلذا فرمود: "عِشْ مَا شِئْتَ" بدان که این جهان، جهان رفتنی است و اگر بیش از آنچه که لازم است برای خودت در فکر ذخیره باشی بگذار خدا ذخیره کند.

در روایت دارد که علی (علیه السلام) باز از علی بگویم، و این جمله "أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ" درست گفته است در یک وقتی در زمان های طاغوت آن وقت هایی که کسی با نهج البلاغه و علی (علیه السلام) کاری نداشت یکی از دانشجویان نمی دانم مال خارج بود، مال ایران بود،

گفت: هر چی که شما در نهج البلاغه می گویید برای ما مانند وحی آسمانی است در دل ما فرو می رود، چرا؟ گفت: برای این که این مردی که از او سخن می گویید، هم چنان که مرد گفتار است مرد عمل هم هست ،

هیچ نشده که علی (علیه السلام) مطلبی را بگویند و خود قبل از آن عمل نکند، این گونه سخن اثر دارد، در دل ها وارد می شود و این نکته، نکته، عجیبی است هر وقت من متذکّر می شوم خیلی متأثّر می شوم، شما از روضه خوان ها از وعّاظ محترم گاهی می شنوید آن وقتی که حضرت ضربت خورد و حضرت را میان گلیمی گذاشتند ببرند نزدیک خانه فرمود:

نگه دارید. سر بلند کرد و به طرف مشرق نگاه کرد آنجا که صبح طلوع می کند و سپیده در می آید، اشاره کرد به آن طلوع، اشاره کرد به آن مشرق، گفت:

آی مشرق! آی طلوع فجر صادق! آی طلوع آفتاب! آیا یک دفعه یاد داری که تو طلوع کرده باشی و علی در خواب باشد؟ از روزی که علی در دنیا بچه بود و متوجه به توحید شد، یاد داری یک وقت طلوع فجر صادق انجام گرفته و علی را در خواب دیده باشی؟ علی در خواب باشد؟

ای آقا! این مطلب مهمی است یک انسانی این همه مواظبت به طاعت کند، یک انسانی این همه ارتباط با "الله" یک انسانی این همه قصد قربت، یک انسانی این همه خضوع و تسلیم در برابر "الله".

پروردگارا! اگر آن انسان است ما چه کاره ایم؟ اگر آن انسان است ما در دنیا چه جانوری هستیم؟ ما شیعه او هستیم، ما دنباله رو او هستیم، پس چرا این همه عقب افتادگی؟ این همه بدبختی؟

در یک روایتی من دیدم روزی پیغمبر گرامی داشت راه می رفت، زمین خاک بود، خاک نرم بود، پای انسان که می خورد رد پا می افتاد، پیغمبر داشت راه می رفت سلمان هم دنبالش راه می رفت، یک وقت پیغمبر برگشت نگاه کرد دید با سلمان دو تایی دارند می روند اما رد پا یکی است،

فرمود: سلمان! تو رد پا نداری دو تامان یک رد پا داریم. گفت: یا رسول الله! من دلم می خواهد در همه چیز دنبال شما باشم، هر کاری بکنید من هم بکنم، شما پایتان را هر کجا گذاشتید، گفتم پایم را جای پای شما بگذارم، بلکه این سبب بشود در تمام روش فکری، روش اخلاقی، روش عملی، در همه روش ها دنباله رو شما باشم،

بارک الله به این مرد؛ پیامبر فرمود: سلمان فارسی نگویید، بگویید سلمان احمدی، بگویید سلمان مکّی، بگویید سلمان قرشی، بگویید سلمان قرآنی، این مردی که از یک دهی و روستایی به نام "جی" از اطراف اصفهان شروع کرد به سوی حق رفتن، مدت ها، که گفتم حدود 300 سال عمر دارد مرتب گشت یهودی پیدا کرد،

احبار پیدا کرد، رهبان پیدا گشت، "مَن طَلَبَ شَيئاً وَ جَدَّ وَجَدَ" (نهج الفصاحة: 776) روایت می گوید، هرکس دنبال مطلبی بیافتد خدا به او می رساند، رفت تا رسید به آنجا که باید برسد، که

در جایی خواندم یکبار که سلمان نزد پیامبر بود، فردی در حضور حضرت به سلمان اهانت کرد، پیامبر فرمود: فلانی! به سلمان بی اعتنایی می کنی؟ اتفاق نیافتاده که جبرییل بیاید پیش من و برود و به من نگوید که به سلمان سلام مرا برسان. یک چنین انسانی شد این برای چیست؟ این برای مواظبت است.

برادر عزیز! مواظبت کن به حال خودت، متوجه باش، گناه نکن که گناه انسان را ساقط می کند، بی آبرو می کند، انجام وظیفه کن که کمال پیدا کنی، آی انسان! آمدی در دنیا فرشته شوی نه شیطان،

آی انسان! آمدی که "خلیفةالله" شوی نه خلیفه طاغوت، آی انسان! آمدی که کمالات پیدا کنی نه انحطاط، آمدی حلال بخوری و حلال زاده شوی نه که حرام بخوری و حیوان باشی.

وای بر انسان که راهش را گم کرد، وای بر سلسله انسان های دنیا که راه را کج رفتند، وای بر قافله بشریت که راه انبیاء را گم کردند.

بیایید ما در این محیط، شما را به خدا برادران، خدایی بشویم، بیایید یک نظری به صفحه دل بکنیم، یک سطری از کتاب دل بخوانیم، یک صفحه ای از کتاب قلب بخوانیم، به خود برگردیم و خویشتن را معالجه کنیم و خود را معاینه کنیم و خود را به قرآن عرضه بداریم.

این نسخه کامل الهی که برای حیات بشری است، این نسخه بزرگ آسمانی که بهبود دهنده امراض انسانی است، این کتاب بزرگ الهی که هدایت کننده جامعه انسانی است این برنامه بزرگ پروردگار که برای بشرها رهنمود کامل به سوی الله است،

از این کتاب عظیم استفاده کنیم "فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّق" (بحار الأنوار، ج 74: 136) این کتاب با هر کس اظهار رفاقت کند بهشتی اش می کند و از هر کس شکایت کند جهنمی اش می کند و هر کس که دنبال او باشد با او رفیق خواهد بودوهر کس که احکام او را زیر پا گذاشته باشد دشمن او خواهد بود. این جمله پیغمبر گرامی است.

ساعتی که به خدا متوجهی، بدان بهترین ساعات توست، آن اوقاتی که قلبت متوجه "الله" باشد در معراجی، داری آسمان ها را می گردی، آن اوقاتی که متوجه خودت هستی بهترین عبادت ها را انجام می دهی که امام فرمود: "تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة" (مصباح الشريعة: 423)

یک ساعت فکر در حال خودت از هفتاد سال عبادت بالاتر است، متوجه شدیم إن شاء الله، امید است إن شاء الله این توجه ها ما را زنده کند، امید است إن شاء الله بیش از این با قرآن خدا آشنا بشویم،

کافی است این مقدار مزاحمت کردم، من شما را دوست می دارم و با وجود تراکم کاری خیلی دلم می خواهد بییایم اینجا و صحبت کنم شاید از میان شما هم افرادی باشند که بگویند: ای کاش این آقا هر روز بیاید و اینجا صحبت کند.

خودم دلم می خواهد بیایم، اما گاهی گرفتار می شوم، من دوست دارم در حضور شما باشم، زیرا: من صحنه شما را، مجلس شما را، مجلس خدا می بینم و إن شاء الله آرزوی این را دارم، شما مکتبی ترین ارتش و قوای مسلحیه باشید که در جهان تصور می شود و إن شاء الله قرآن شما را زنده تر خواهد کرد و آینده این مملکت إن شاء الله به وسیله شما زنده خواهد بود،

شمایید که إن شاء الله این انقلاب را به پیش می برید و شمایید که خار چشم دشمنان و بگین و کارتر هستید و نَفَس های گرم شماست که به شکل گلوله در می آید و انور سادات را به زمین می زند

و شمایید إن شاء الله و امید وارم إن شاء الله به خاطر همّت شما به زودی برادران مظلوم عراقی و مصری و جاهای دیگر هم مثل شما بر علیه طاغوت بشورند و آن ها همه یک حکومت های جمهوری اسلامی قرآنی إن شاء الله تشکیل بدهند و همه شما در ثواب آن ها شریک باشید بیش از این مزاحم نشوم.

پروردگارا! دل های ما به نور علم و ایمان روشن و منور بگردان.

پروردگارا! ما را بیش از این با نورت با قرآنت آشنا بفرما.

پروردگارا! همیشه ما را در سر دو راهی های فکری و عملی به بهترین راه و مستقیم ترین راه هدایت بفرما.

خدایا! همه گنهکاریم، گناهان زیاد ما را ببخش و بریز.

پروردگارا! عمل کم ما را به کرمت بپذیر.

عمر امام امت را طولانی بگردان.

انقلاب ما را به زودی به پیروزی نهایی برسان.

پروردگارا! طبق بهترین دعایی که ما در دعاها می خوانیم که می گوید "لا تَجعَل لِشَیطانِ عَلی قَلبی سَبیلاً وَ لا لِلباطِل عَلی عَمَلی دَلیلاَ" یعنی پروردگارا! شیطان را بر قلب ما راه مده.

پروردگارا! نور ایمان را بر قلب ما مرحمت بفرما.

سلام های خالصانه ما به وجود اقدس امام زمانمان برسان.

قلب مبارکش را از ما راضی و خشنود بگردان.

عمر امام امت، رهبر کبیر انقلاب، فرمانده کل قوا و این نعمت بزرگی که به ما ایرانیان و به همه مسلمین و بلکه به همه مستضعفین جهان عنایت کرده ای طولانی بگردان.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

«اخلاق اسلامی: آیت الله مشگینی در جمع رزمندگان اسلام- جلسه نهم»

بسم الله الرحمن الرحیم

اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ العَاقِبَةُ لِلمُتَّقینَ وَ الجَنَّة لِلمُطیعینَ وَ النَّارُ لِلعاصِینَ وَ المُلحِدینَ وَ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی أشرَفِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلینَ أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِه الطَّیّبینَ الطّاهِرینَ وَ اللَّعنُ عَلی أعدائِهم أجمَعینَ إلی قیامِ یَومِ الدّینِ.

رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري‏ وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ يَفْقَهُوا قَوْلي‏

علی(علیه السلام) پس از خاتمه یافتن جنگ صفین، یک جنگ ممتدی بین علی و یارانش و معاویه ملعون در سرزمینی به نام صفین برپا شده بود و  آن جنگ 22 ماه طول کشید و از لشکریان و سربازان علی زیاد شهید شد و از سربازان معاویه بیش از آن ها به درک رفتند، جنگ بالاخره خاتمه یافت،

 

در برگشتن از آن جنگ در یک آبادی و روستا به نام "حاضرین" علی (علیه السلام) نامه وصیتی به فرزندش حسن بن علی (علیه السلام) می نویسد و این نامه مهمترین و طولانی ترین نامه ای است که علی (علیه السلام) نوشته است، این نامه را مرحوم سید رضی جزئی از نهج البلاغه قرار می دهد و سی و یکمین نامه آن به شمار می آید .

در این نامه حضرت مواعظ مفصّلی به حسن (علیه السلام) مرقوم داشته اند مطالب زیادی، مواعظ زیادی، پند ها و اندرزها و مثال ها، یک نامه است که علی نوشته است لکن یک کتاب است، یک نامه است نوشته است لکن کتابی از پند و اندرز و نصایح و مواعظ است.

ابتدا می فرماید: فرزندم! چون دنیا وفایی ندارد و من تو را مانند خود می دانم و بلکه تو را جزئی از بدن خویش می دانم فلذا مطالبی را به تو گوشزد می کنم و من گرچه در تواریخ گذشته زنده نبوده ام و از اعصار گذشته آن اوقاتی که مردم بوده اند و گذشته اند من همراه آن ها زندگی نکرده ام و لکن از تواریخ آن ها، از حالات آن ها، چیزهائی را من فهمیده ام، مانند این است که من با آنها بوده ام،

گویا می خواهد بفرماید، این موعظه و نصیحت از کسی کأنّه صادر می شود که هزارها سال عمر کرده و نتیجه چند هزار ساله عمر را برای تو می نویسد خواستم از این نامه چند جمله ای به دوستان معنا کنم. در ضمن این نامه شریف علی (علیه السلام) به فرزندش چند جمله می نویسد یک جمله این است که:

"أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة ... " (فرزندم دل را زنده کن به وسیله موعظه و دل را بمیران به وسیله زهد و دل را نیرومند کن به وسیله یقین و دل را نورانی کن به وسیله حکمت و دل را رام کن به یاد مرگ و دل را ثابت گردان و آگاه کن به وسیله فنای دنیا و دل را به وسیله حوادث بترسان که اعتماد به دنیا نکند؛  نهج البلاغة: نامه 31)

این جمله اول که می فرماید دل را زنده کن، معلوم می شود که گاهی دل انسان زنده است و گاهی دل انسان مرده است و مطلب همین است، برخی از دل ها زنده است و برخی از دل ها مرده، برخی از این انسان ها که شما می بینید تو کوچه ها و خیابان ها راه می روند این ها بعضی هاشان زنده اند، راه می روند و خیلی کم اند و متأسفانه خیلی کم هستند و بعضی از آن ها و اغلب این ها که دارند راه می روند این ها مردگانی هستند متحرک، آثار زنده در ایشان نیست.

زنده آن موجودی است که خود حیات معنوی پیدا کند و حیات معنوی ببخشد، انسانی باشد انسان ساز، در هر محیطی زندگی کند آن محیط را هدایت کند، هر کجا باشد دادَش بلند باشد حرکت داشته باشد انسان زنده انسان متحرک است، روحانی زنده، روحانی متحرک است.

سپاه پاسدار زنده آن است که متحرک باشد، مرتّب در حرکت باشد، در جوشش باشد، در جهش باشد و مرتب حیات بدهد، دادبزند، فریاد بکشد، آی انسان ها! زنده شوید که دنیا جای امتحان است، معلوم می شود بعضی زنده اند و بعضی مرده، آنکه در دنیا چنین نتایجی از او گرفته نمی شود آن انسان مرده است منتهی مرده ها گاهی متحرکند و گاهی غیر متحرک.

علی (علیه السلام) می فرماید: دلت را زنده کن به وسیله وحی. موعظه یکی از راه های حیات بخشیدن به دل است، گذشتگان ما راجع به موعظه خیلی اهمیت می دادند، علما گاهی از شهری به شهری می رفتند تا یک فرد لایقی را پیدا کنند و پای وعظ او بنشینند و دل در اختیار او قرار بدهند، دکتر لایقی پیدا کنند که او را معاینه کند و مرض او را بر او بگوید و دوای مرض را بر او روشن کند و بسا می شد که ده ها فرسخ راه می رفتند.

مرحوم کلینی (رحمه الله) یک کتابی نوشته و این کتاب را بیست سال طول کشیده که بنویسد و از هر شهری به شهری رفته عالِمی را پیدا کرده و از او سخنی فرا گرفته و مطالبی یاد گرفته و او را درج کرده تا پس از 20 سال یک جلد کتاب کافی نوشته که اسمش کافی شده، یعنی کفایت است برای آنکس که بخواهد هدایت پیدا کند.

"موعظه" بهترین وسیله است برای حیات قلب، در طبّ های جدید دنیا معروف است و مرسوم است که بعضی از این انسان ها هفته ای، ماهی، گاهی، سالی، خودشان را به یک دکتر متخصص نشان می دهند، هیچ مرضی هم ندارند هیچ جاشان هم درد نمی کند، می روند می گویند:

آقای دکتر! ما را یک معاینه جامع الأطراف بکن، همه جای بدن، داخل و خارج بدن، ریه، روده، قلب، اعصاب عروق همه را معالجه کن، معاینه کن همه این ها را، ببین نکند یک عیبی در بدن من باشد، یک مرضی که برای من روشن نیست در بدن من باشد و رفته رفته نمو کند، رشد کند و من مریض بشوم، پس آمده ام بدون اینکه در خود مرضی احساس کنم آمده ام که مرا معاینه کنی و انسان گاهی نسبت به بدن چنین اهمیتی را می دهد؛

وای بر انسانی که به بدنش که جز چند روز در اینجا باقی نیست این اهمیت را بدهد و برای روحش که ابدی است، برای نفس که دائمی است، برای روانش که همیشگی است، یک چنین اهمیتی ندهد. گذشتگان ما در این راه خیلی فکر می کردند و می رفتند پیش دانشمندان و متخصصین اخلاق می گفتند مرا معالجه کن، معاینه کن، ببین کجاهایم عیب دارد، من آنچه که می فهمم، عقیده دارم به تو بگویم.

شما این روایت را شاید شنیده باشید یکی از برجسته ترین شاگردان مکتب اسلام، مرحوم سید عبدالعظیم که در شهر ری دفن شده است و همه آنجا به زیارت آن حضرت می شتابند و در روایت دارد کسی که خالصانه عبد العظیم را زیارت کند گویا حسین بن علی (علیه السلام) را زیارت کرده، این آدم یک مرد بزرگی است، اما یک وقتی رفت خدمت امام هادی (علیه السلام) و عرض کرد: آقا! آمده ام عقایدم را به شما عرضه بدارم نکند در عقاید من اشتباه باشد، در اعمال من اشتباه باشد.

نشست و عقائد خودش را از اول تا آخر گفت: من معتقد به "الله" هستم، معتقد به توحیدم، باور دارم به خدای یگانه، باور دارم به این که آن خدا صفات حسنه دارد، باور به معاد دارم، باور به رسالت دارم، باور به امامت دارم، به قرآن، به کعبه، به نماز، به اصول؛ یکایک این ها را می شمارد در حضور حضرت هادی (علیه السلام) و خود را بر آن حضرت ظاهر می کند که من این هستم عیبی دارم؟ نقصی دارم؟ اگر عیب و نقص است جبران بفرما. بنابراین موعظه می شنود.

فلذا یکی از مهمترین کار برای هر انسانی این است گاه گاهی در حضور واعظی که او را راهنمایی کند، او را زنده کند، او را بیدار کند، به او حرکت بدهد، کوکش کند، مشغول کارش کند، راهنمایی فکری، اخلاقی، عملی کند برود و خود را عرضه و اصلاح کند.

اولین واعظ خود پروردگار است «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَة» (سبأ: 46) قرآن مجید را ببیند و چه نیکوست برادران ما با قرآن بیش از این سرو کار داشته باشند، اگر عربی اش را نمی توانی بفهمی با ترجمه های خوب آشنا باش ترجمه های خوب هست برای قرآن – ترجمه مرحوم مهدی الهی قمشه ای ترجمه خوبی است، از این ترجمه ها، ببینید قرآن را ولو با ترجمه مطالعه کنید.

اولین واعظ پروردگار است که خود می فرماید «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ» مردم بیاید و موعظه مرا بشنوید اولین موعظه این است یک موعظه «أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ» حرکتتان برای خدا باشد ،ذکرتان ،گفتارتان ،قلب و انقلابتان ،راه رفتنتان ،پست تان ،مقامتان، لباستان، مکتبتان، همه باید با راهنمائی الله باشد.

اولین واعظ پروردگار است که می فرماید «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَة» واعظ دوم خود پیامبر بزرگ است که سخنانش سر تا پا موعظه است و مردم را موعظه می کند، در روایت دارد گاهی که "جبرئیل امین" معلم انبیاء به حضور پیامبرگرامی می رسد از او درخواست می کنند که جبرئیل مرا موعظه کن؛

"عِظْنِي" (موعظه ام کن‏؛ بحار الأنوار، ج ‏74: 21) جبرئیل هم شروع می کند از آن تاریخ ممتد عمری که دارد هزارها یا میلیون ها سال از عمرش می گذرد برای پیغمبر گرامی موعظه می کند،

گاهی می فرماید به این تعبیرات "عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ وَ أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَجْزِيٌّ بِه"‏ (أمالي الصدوق: 233). پیغمبر سه جمله یادم دارم، از گذشتگان فهمیدم، در لوح محبوب خواندم، این سه جمله را یاد داشته باش "عِشْ مَا شِئْتَ" هر چه بخواهی عمر کن، اما بدان که آخر دنیا مرگ است، آخر دنیا رفتن است یعنی اعتماد به عمر، غلط است؛

یعنی اعتماد به اینکه من حال جوانم مدت مدیدی در اینجا هستم، کسی به سراغ من نمی آید، الآن سن من 25 سال است،30 سالَم است، من إن شاء الله در 90 سالگی می خواهم بمیرم، بعد از آن می خواهم بمیرم، پس مدت طولانی دارم، حالا وقت زیاد است، از این حرف ها نزنید "عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ" مرگ، ناگهانی پیدا می شود برای انسان، تا در چه حالی انسان از دنیا برود، تا در چه حالی انسان با خدا ملاقات کند.

یا رسول الله! هرچه عمر کند انسان نتیجه مرگ است این را متوجه باش خود متوجه شدن به مرگ عبادت است. در روایت دارد روزی یک مرتبه یه دو مرتبه اقلاً متوجه باش که یک مرگی در آینده هست کسی که روزها بگذرد و هفته ها بگذرد متوجه مرگش نشود این آدم، آدم بسیار غافلی است "عِشْ مَا شِئْتَ".

جمله دوم این است "أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ" هرچه را بخواهی دوست بدار و بدان که انسان روزی از دوستش جدا می شود یعنی یا رسول الله! اگر بخواهی که از او جدایی نداشته باشی غیر از الله و غیر از مکتب و غیر از انبیاء دوستی برای خودت مگُزین زیرا که همه دوستی ها بر می گردد و فنا می شود

"أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ" هر دوستی داشته باشی، در روایت دارد، در عالم آخرت همه دوستی ها بر می گردد دشمنی می شود و عجیب است این معنا قرآن این جوری می گوید: «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ» (زخرف:  67)

تمام آشناها در آن روز با هم دشمنند ،تمام دوست های دنیا در آن روز با هم دشمنند مگر آن دوستی که در دنیا روی انگیزه الله پیدا شده باشد، مگر آن دوستی که برای الله باشد، این دوستی ادامه دارد در برزخ هم رفیق است در بهشت هم رفیقند، در جاودان هم رفیقند.

«الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» تمام این دوستان دنیا اگر چنانچه صدام عرض ارادت به ریگان می کند این دوستی همان دوستی است که پس از مرگ به بدترین دشمنی ها مبدّل می شود هردوستی در راه غیر خدا چنین است.

یا رسول الله! اگر می خواهی دوست اتخاذ کنی دوستی اتخاذ کن که همیشگی باشد. انگیزه رفاقت الله باشد، یعنی انگیزه دوستی انسان خدا باشد. "وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَجْزِيٌّ بِه"‏، جمله سوم این است هر عملی می خواهی انجام بده فردا همان را خواهی دید.

از روزی که دو چشم انسان از این دنیا بسته شود و به عالم قبر وارد بشود از آن روز شروع می کند به ملاقات عملش "لَا يُثَابُ الرَّجُلُ إِلَّا بِمَا عَمِلَ إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَراً " (بحار الأنوار، ج‏7: 355 ) این روایت مشهور است " إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَراً" اگر خیر انجام دادی با خیر رو برو خواهی شد، و اگر بدی کردی با بدی ها رو به رو خواهی شد .

بنابراین یکی از مواعظ رسول الله است، یک واعظ خود پیغمبر گرامی است؛ علی (علیه السلام) می فرماید: "أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة" با تفکر، با تدبر، با اتعاظ دل را زنده کن که می گویند: "كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ _رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ_ التَّفَكُّر" (اباذر مهمترین عبادتش فکر بود؛ بحار الأنوار، ج 68 : 323) می نشست فکر می کرد،

این عالَم چیست و برای چه چیز آمدیم؟ چه کردم؟ کجا می خواهم بروم؟ وظیفه ام چیست؟ تا چه حدی درک وظیفه کرده ام؟ تا چه حدی عمل به وظیفه کرده ام؟ وظیفه اخلاقی من با پدر و مادر چیست؟ و چه اندازه انجام داده ام ؟ وظیفه اخلاقی من با زن و فرزند چیست؟ و چه اندازه انجام داده ام ؟

با محیط و شریک و رفیق و هم مسلک و هم شاگردی و استاد و معلّم و فرزند و شاگرد چیست؟ و چه اندازه به این ها عمل کرده ام؟ "كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ _رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ_ التَّفَكُّر" مهمترین عبادت ابی ذر که او را ابی ذر کرده، فکر بو ،تصور بود، تفکر بود، و از همین، دل زنده می شود، موعظه اتخاذ می کند؛ دل را با تفکر و با اتعاظ و با موعظه زنده کن.

حضرت عیسی (علیه السلام) در روایت دارد، می نشینند در حضورش، اصحاب عیسی را حواریین می گویند، حواری کسی را می گویند که لباس شویی کند زنی که عادت داشته باشد لباس شویی کند، لباس مردم را می شوید؛ این زن را حواری می گویند؛

اطرافیان و شاگردان و سربازان عیسی اسمشان حواری بود، لباسشویی معنایش این بود که یعنی این ها انسانهایی بودند که لباس روحشان را شسته بودند، قلبشان را شسته بودند و پاک کرده بودند.

"قلب" احتیاج به شستشو دارد همچنان که بدن احتیاج به شستشو دارد؛ شما دو ماه حمام نروید سر تا پا ناراحتید، احتیاج به شستشو دارید، گرچه در یک محیط بسیار آزاد و بدون کثافت زندگی کنید، مع ذلک نیاز پیدا می کنید؛

روح هم همین است، یک هفته بگذرد انسان هزارها آلودگی روحی پیدا می کند، "زبان" برای روح انسان آلودگی می آورد، سخن های انسان دارای اشتباه و خطا است، کثافت روحی می آورد، کارهای انسانی روح انسان را آلوده می کند بنابراین "روح" احتیاج به شستشو دارد.

فلذا به ایشان حواری می گفتند. یعنی به وسیله سخنان رسای عیسی (علیه السلام) مواعظ بلیغ حضرت عیسی (علیه السلام) اطرافیان شستشو کرده ی روح بودند، روحشان را پاکیزه کرده بودند، روحشان را مفید کرده بودند، هم چنان که لباس را با صابون بشویند و سفید بشود نامشان حواریین بود.

گفتند: عیسی! موعظه کن ما را ،گفتند: "لِمَنْ نُجَالِس؟" (بحار الأنوار، ج 71: 189) با که رفیق باشیم و با که بنشینیم و برخیزیم؟ حضرت عیسی (علیه السلام) به حواریینش موعظه می کند و می گوید: به شما توصیه می کنم و به همه انسان ها توصیه می کنم، با کسی رفیق باشید و همنشین باشید که دیدار او و سخن او و عمل او یاد خدا را در شما ایجاد کند، شما را متوجه به عیبتان بکند،

شما را متوجه به نقصتان بکند، دوستی که شما را متوجه به نقصتان بکند دوست شماست، دوستی که شما را توبیخ می کند دوست شماست، دوستی که شما را سر زنش می کند دوست شماست نه آنی که به شما مدام وعده می دهد و تعریف تان می کند.

دوست تو آن دوست است که عیب تو را به تو می گوید سبب می شود بِروی شستشو کنی، عیب خودت را پاک کنی، تکامل پیدا کنی، این دوست است، پس دوست تو این است.

شاعر بسیار خوب می گوید:

دوست آن است عیب های تو را    همچو آیینه رو به رو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان                      پشت سر رفته مو به مو گوید

شانه هزار زبان دارد، جلوی آدم هم نیست، پشت سر، موهای انسان را یک یک می شکافد، مو به مو جدا می کند، این وظیفه شانه است می گوید دوست تو مثل شانه نمی شود که برود پشت سر تو عیب های تو را مو به مو به مردم بگوید، این دشمن توست،

فلذا امام صادق (علیه السلام) می گوید: "أَحَبُّ إِخْوَانِي إِلَيَّ مَنْ أَهْدَى إِلَيَّ عُيُوبِي"‏ (بحار الأنوار، ج 75: 249) بهترین دوستان من کسی است که به من سوغاتی بیاورد، یا بن رسول الله! چه سوغاتی؟ عیب مرا جستجو کند، پیدا کند، به من هدیه بیاورد، بگوید تو این عیب را داری، این دوست من است، این بهترین هدیه هاست که برای من آورده زیرا که من توجه به عیبم پیدا می کنم، تَرکش می کنم،

اگر به من بگویند ناقصم، مسائل خود را بلد نیستی، آقای سپاهیان! روش شما گاهی با مردم خوب نیست، اظهار خشونت می کند، سوءاستفاده گاهی از مقامتان می کنی _ إن شاء الله همه شما این گونه نیستید _

اما گاهی رفتارتان با مردم تند است، رفتارتان خشن است، گاهی آنچه که باید انجام بدهید انجام نمی دهید، واجبتان را انجام میدهید نافله نمی خوانید، دقت در بعضی از مطالب نمی کنید.

باید بالاتر از این باشید خوشوقت باشید باید بگویید به اینکه مطلب چنین است "أَهْدَى إِلَيَّ عُيُوبِي"‏. عیسی می فرماید: من موعظه ام این است با کسی رفیق باش که گفتار او تو را متوجه به "الله" کند، کردار او تو را متوجه به "الله" کند،

بهترین انسان ها انسانی است که در برابر "الله" تسلیم بشود "لِمَنْ نُجَالِس؟ قَال: مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهُ رُؤْيَتُهُ وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ- وَ يَزِيدُ فِي مَنْطِقِكُمْ عِلْمُه‏" (بحار الأنوار، ج 71: 189)

امید است انشاءالله موفق باشی  ،این جمله اول که علی (علیه السلام) فرمود: "أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة ... " (فرزندم! دل را با موعظه زنده کن... )، موعظه زنده کننده دل است، پیدا کن کسی را که گاه گاهی مو عظه ات کند.

جمله دوم "و َأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ ... " دل را از یک طرف زنده کن و از طرف دیگر دل را بمیران، نسبت به هواها و هوس ها دل را بمیران؛ زهد یعنی بی رغبتی، خیال نکنید که هیچ مال نداشته باشد نه خیر هر چه می خواهد مال داشته باشد، ثروت حلال است، خدا داده، حقوق حلال بگیرد، بگیرد،

اما زهد یک معنای دیگری دارد، زهد این است که علاقه به مال نداشته باشی نه این که مال نداشته باشی، زهد این نیست که مال دور تو جمع نشود، هر چی می خواهد بشود، زهد این است که محبت آن مال در دلَت وارد نشود که شاعر می گوید:

آب در دریا به کشتی پشتی است                آب در کشتی هلاک کشتی است

یعنی یک کشتی که روی آب می رود این کشتی زندگیش به وسیله این آب است، هر چه آب زیادتر، هر چه دریا بزرگ تر و وسیع تر و آب متراکم تر، این کشتی بهتر حرکت می کند اما اگر از همان آب که وسیله زندگی کشتی است داخل کشتی بریزد کشتی غرق می شود،

شما در میان دریای ثروت زندگی می کنید، بکنید در میان مال و ثروت هر چه باشد زندگی بکنید مانعی ندارد، پس از اداء حقوق و انجام وظیفه، اما شرط این است که محبت آن در دلتان فرو نرود. وإلّا قارون می شوی و محبت دنیاست که انسان را نابود می کند.

فلذا شاعر خوب می گوید این شعر را:

آب در دریا به کشتی پشتی است                آب در کشتی هلاک کشتی است

آب دریا به کشتی کمک است پشتی است. آب در کشتی وارد بشود و کشتی را پر بکند البته کشتی غرق می شود. مال و ثروت با دل انسان این جور است.

"و َأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ ... " فرزند من! دل را به وسیله متنبه کردن زهد دنیا بمیران، هوس ها را بمیران، روزها و هفته ها از تو هوسرانی دیده نشود، زبانت به هوس حرکت نکند، بدنت به هوی و هوس حرکت نکند، روحت به هوی و هوس میل پیدا نکند، با خدا باش که انسان کامل شوی، با خدا باش که انسان ساز باشی.

برادران! سپاهیان! ملت بیشتر نیازمند ایمان شماست تا سلاح شما، هرچند ملت به تفنگ و پاسدار بودن شما احتیاج دارند، اما بدانید که نیاز حقیقی ملّت به تقوای شماست، اگر شما تقوا داشته باشید می توانید دنیا را اصلاح کنید "و َأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ ... ".

سوید بن غفله یک مردی است از یاران حضرت علی (سلام الله علیه) پس از مرگ عثمان آمد دید حضرت امیر که به منصب ظاهری عظمت اسلامی رسیده و امپراطور همان مسلمین شده وارد خانه علی شد، نگاه کرد به راست و چپ دید همان خانه اوّلی است،

یک حصیری در گوشه خانه افتاده و علی روی حصیر نشسته، نگاه کرد، گفت: آقا! من خیال کردم حالا که کار به دست شماست حالا جایت را تغییر دادی، خانه ات را تغییر دادی، از این کوخ به کاخ رفتی، فرش هایت را درست کردی،

چند تا قالیچه نخ فرنگ پیدا کردی، یخچالی گازی و دستگاه های دیگر، اما این همان خانه است، همان حصیر است، همان آفتابه و لگن است و هیچ چیز دیگر نیست.

فرمود: "إنَّ العاقلَ لا یَتَعَتّسُ في دَار الغَفلةِ"، [منبع حدیث یافت نشد] آقای سوید! من یک خانه ای آن بالاتر شمال شهر دارم، هر چه هست من آنجا جمع کرده ام. این خیال کرد آقا می گوید، یک کاخی ساخته در آنجا به نام کاخ نیاوران و هر چه داشته بردن آنجا.

گفت: آقا! ما را اجازه می دهی بیاییم آنجا، ببینیم آن کاخت را، فرمود: بلی اجازه می دهم بفرمایید برویم، افتاد دنبال آقا، رفت و رفت و رفت تا نزدیک قبرستان فرمود: یک سلامی بکن به این اهل قبور "السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الْمَقَابِرِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَات"‏ (جامع الاخبار: 168) فرمود:من خانه ام اینجاست و هر چه داشته ام فرستاده ام اینجا هر مالی بدست آمده فرستاده ام این جا.

اگر می رفت می جنگید علی (علیه السلام) یک نصیب برای خودش می گرفت، در جنگ، در غنیمت و یک نصیب برای اسبش و گاهی دو تا اسب همراه می برد، برای یدکی که اگر آن مُرد آن دیگری را سوار بشود، سه تا نصیب می گرفت، که قانون اسلامش این است، بعد می آورد، فردا علی چیزی نداشت .

اگر فردا جنگ نبود بیل می گذاشت روی دوش و می رفت اگر کسی کار داشت برایش کار کند، یک روز مزد می گرفت پنجاه تومان، صد تومان، نمی دانم، مزد آن روز را می گرفت، و گاهی اجیر یهودی می شد مزد می گرفت، ولی وقت برگشتن می داد به یک آقایی، به یک کس دیگری می آمد،

حضرت زهرا (سلام الله علیها) می گفتند: علی! نان نخریدی؟! می گفتند: نه! والله پول نداشتم وقتی حضرت زهرا (سلام الله علیها) می پرسیدند: پس کجا رفته بودی؟ پس چه کار می کردی؟ جواب می دادند: دادم رفت. خانمش هم مثل خودش راضی می شد .

علی بن ابیطالب یک چنین زندگی داشت. عاقل برای اینجا کار می کند؟ عاقل مگر برای اینجا خدمت می کند و مگر وفای اینجا را نمی بیند؟ آن همه آریامهر جمع کرد چطور شد؟ رفت در نزد فرعون خوابید،

آن دیگری هم که در تلویزیون دیدید مشغول تماشا بود کیف می کرد، طیاره ها از بالای سرش داشتند رژه می رفتند، و ارتش هم در مقابلش رژه می رفت، خوشحال بود که دنیا مال من است. یکباره بر سرش کوبیدند افتاد و مرد رفت، رفت پیش فرعون. این دنیاست چه برای نیکان و چه برای بَدان؛

فرمود :"إنَّ العاقلَ لا یَتَعَتّسُ في دَار الغَفلةِ" آدم عاقل برای اینجا جز ضرورت، این لباس را باید بپوشم این غذا را بخورم این زندگی را اگر نکنم این ها را نخورم ،این بدن نمی تواند سالم بماند خدمت کند. و الا بیش از این غلط است ،فرمود :مطالعه کن خانه من اینجاست "السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الدِّيَارِ أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ وَ إِنَّا بِكُمْ لَاحِقُون‏" (كافي، ج 4: 561) این دعای کوچولو را می بینید، این دعای کوچولو را بروید آن جا بخوانید، ببینید چه محتوایی دارد.

"السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الدِّيَار" ای صاحب این خانه های وسیع همیشگی از کی اینجایید، من نمی دانم "أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ" شما جلوتر قافله اید، رفتید و از دریچه مرگ وارد آن عالَم شُدید و ما هم اندکی نمی گذرد که به شما می رسیم "وَ إِنَّا بِكُمْ لَاحِقُون‏" این دارد می گوید، من جایم اینجاست خانه من اینجاست. البته همین طور است، خیلی بی وفاست این دنیا.

آقای عزیز! ای جوان! ای پیر! خیال نکنید اینجا بی وفاترین خانه هاست که صد سال پیش از این یکی از آقایان که اینجا نشسته اند نبودند، خبری از ما نبود و صدسال بعد از این هم اگر بگذرد هیچ یک از ما زنده نیستیم چه کسی از ما می تواند بگوید که 100سال یا 50 سال دیگر زنده است؟

معلوم نیست زندگی بکنیم و 50 سال و 100 سال بعد از این از ما خبری نیست، امروز دنیا چرخی خورده و ما را روی این خاک آورده که امتحان بدهیم و پس ازمدتی هم رفته ایم، خوشا به حال آنکس که از این سفر مطّلع باشد بفهمد که از کجا آمده است.

من این روایت پر محتوا را خیلی می خوانم که علی (علیه السلام) فرمود: "رَحِمَ اللهُ إِمرَاءً عَلِمَ مِن أَینَ وَ فِی أَینَ وَ إِلی أَینَ" (خدا رحمت کند آن انسان را که بفهمد از کجاست و در کجاست و به سوی کجاست؛ غررالحکم) کجا دارد می رود، داریم می رویم، این قافله دارد حرکت می کند. ای سوید! این دنیا جای بقا نیست، من هر چه داشته ام برده ام به آن خانه دیگر.

در روایت دارد مردی مقداری خرما آورد پیش پیغمبر گرامی، حضرت یک حیاطی دارد حیاط کوچولو، هفت هشت تا اتاقی دارد، هر اتاقی هم یک زنش آنجا هست، خرما آوردند، حضرت نشستند روی زمین، به یکی از یارانش فرمود:

پاشو برو از این اطاق ها یک ظرفی پیدا کن بیار این خرما را بریزیم در ظرف بخوریم. این آقا بلند شد رفت داخل یک اتاق گشت چیزی پیدا نکرد، دید یک حصیری یک گوشه افتاده، هر جا نگاه کرد دید چیزی نیست،

خیال می کنند مثل بعضی از خانه ها که وقتی پستویش را باز می کنند نمی دانم چند صد تومان چینی و دستگاه و چیز دیگر در آن هست، رفت اطاق دیگر را هم گشت از آنجا ظرفی پیدا نکرد، رفت توی اطاق دیگر چیزی پیدا نکرد، آمد و عرض کرد: یا رسول الله! این ها اطاق نیست، این ها مسجد خالی اند، من چیزی از این ها پیدا نکردم،

فرمود: اشکالی ندارد زمین را یک خورده این ور آن ورکرد فوتش کرد غبارش پاک شده زمین سفتش ماند، فرمود: خرما را بریزید همین جا ریختند همین جا روی زمین خوردند. فرمود: فرق نمی کند حساب کن ما توی سینی خوردیم این خرما را.

این وظیفه ماست در دنیا این وفای دنیاست ،فلذا فرمود: "عِشْ مَا شِئْتَ" بدان که این جهان، جهان رفتنی است و اگر بیش از آنچه که لازم است برای خودت در فکر ذخیره باشی بگذار خدا ذخیره کند.

در روایت دارد که علی (علیه السلام) باز از علی بگویم، و این جمله "أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ" درست گفته است در یک وقتی در زمان های طاغوت آن وقت هایی که کسی با نهج البلاغه و علی (علیه السلام) کاری نداشت یکی از دانشجویان نمی دانم مال خارج بود، مال ایران بود،

گفت: هر چی که شما در نهج البلاغه می گویید برای ما مانند وحی آسمانی است در دل ما فرو می رود، چرا؟ گفت: برای این که این مردی که از او سخن می گویید، هم چنان که مرد گفتار است مرد عمل هم هست ،

هیچ نشده که علی (علیه السلام) مطلبی را بگویند و خود قبل از آن عمل نکند، این گونه سخن اثر دارد، در دل ها وارد می شود و این نکته، نکته، عجیبی است هر وقت من متذکّر می شوم خیلی متأثّر می شوم، شما از روضه خوان ها از وعّاظ محترم گاهی می شنوید آن وقتی که حضرت ضربت خورد و حضرت را میان گلیمی گذاشتند ببرند نزدیک خانه فرمود:

نگه دارید. سر بلند کرد و به طرف مشرق نگاه کرد آنجا که صبح طلوع می کند و سپیده در می آید، اشاره کرد به آن طلوع، اشاره کرد به آن مشرق، گفت:

آی مشرق! آی طلوع فجر صادق! آی طلوع آفتاب! آیا یک دفعه یاد داری که تو طلوع کرده باشی و علی در خواب باشد؟ از روزی که علی در دنیا بچه بود و متوجه به توحید شد، یاد داری یک وقت طلوع فجر صادق انجام گرفته و علی را در خواب دیده باشی؟ علی در خواب باشد؟

ای آقا! این مطلب مهمی است یک انسانی این همه مواظبت به طاعت کند، یک انسانی این همه ارتباط با "الله" یک انسانی این همه قصد قربت، یک انسانی این همه خضوع و تسلیم در برابر "الله".

پروردگارا! اگر آن انسان است ما چه کاره ایم؟ اگر آن انسان است ما در دنیا چه جانوری هستیم؟ ما شیعه او هستیم، ما دنباله رو او هستیم، پس چرا این همه عقب افتادگی؟ این همه بدبختی؟

در یک روایتی من دیدم روزی پیغمبر گرامی داشت راه می رفت، زمین خاک بود، خاک نرم بود، پای انسان که می خورد رد پا می افتاد، پیغمبر داشت راه می رفت سلمان هم دنبالش راه می رفت، یک وقت پیغمبر برگشت نگاه کرد دید با سلمان دو تایی دارند می روند اما رد پا یکی است،

فرمود: سلمان! تو رد پا نداری دو تامان یک رد پا داریم. گفت: یا رسول الله! من دلم می خواهد در همه چیز دنبال شما باشم، هر کاری بکنید من هم بکنم، شما پایتان را هر کجا گذاشتید، گفتم پایم را جای پای شما بگذارم، بلکه این سبب بشود در تمام روش فکری، روش اخلاقی، روش عملی، در همه روش ها دنباله رو شما باشم،

بارک الله به این مرد؛ پیامبر فرمود: سلمان فارسی نگویید، بگویید سلمان احمدی، بگویید سلمان مکّی، بگویید سلمان قرشی، بگویید سلمان قرآنی، این مردی که از یک دهی و روستایی به نام "جی" از اطراف اصفهان شروع کرد به سوی حق رفتن، مدت ها، که گفتم حدود 300 سال عمر دارد مرتب گشت یهودی پیدا کرد،

احبار پیدا کرد، رهبان پیدا گشت، "مَن طَلَبَ شَيئاً وَ جَدَّ وَجَدَ" (نهج الفصاحة: 776) روایت می گوید، هرکس دنبال مطلبی بیافتد خدا به او می رساند، رفت تا رسید به آنجا که باید برسد، که

در جایی خواندم یکبار که سلمان نزد پیامبر بود، فردی در حضور حضرت به سلمان اهانت کرد، پیامبر فرمود: فلانی! به سلمان بی اعتنایی می کنی؟ اتفاق نیافتاده که جبرییل بیاید پیش من و برود و به من نگوید که به سلمان سلام مرا برسان. یک چنین انسانی شد این برای چیست؟ این برای مواظبت است.

برادر عزیز! مواظبت کن به حال خودت، متوجه باش، گناه نکن که گناه انسان را ساقط می کند، بی آبرو می کند، انجام وظیفه کن که کمال پیدا کنی، آی انسان! آمدی در دنیا فرشته شوی نه شیطان،

آی انسان! آمدی که "خلیفةالله" شوی نه خلیفه طاغوت، آی انسان! آمدی که کمالات پیدا کنی نه انحطاط، آمدی حلال بخوری و حلال زاده شوی نه که حرام بخوری و حیوان باشی.

وای بر انسان که راهش را گم کرد، وای بر سلسله انسان های دنیا که راه را کج رفتند، وای بر قافله بشریت که راه انبیاء را گم کردند.

بیایید ما در این محیط، شما را به خدا برادران، خدایی بشویم، بیایید یک نظری به صفحه دل بکنیم، یک سطری از کتاب دل بخوانیم، یک صفحه ای از کتاب قلب بخوانیم، به خود برگردیم و خویشتن را معالجه کنیم و خود را معاینه کنیم و خود را به قرآن عرضه بداریم.

این نسخه کامل الهی که برای حیات بشری است، این نسخه بزرگ آسمانی که بهبود دهنده امراض انسانی است، این کتاب بزرگ الهی که هدایت کننده جامعه انسانی است این برنامه بزرگ پروردگار که برای بشرها رهنمود کامل به سوی الله است،

از این کتاب عظیم استفاده کنیم "فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّق" (بحار الأنوار، ج 74: 136) این کتاب با هر کس اظهار رفاقت کند بهشتی اش می کند و از هر کس شکایت کند جهنمی اش می کند و هر کس که دنبال او باشد با او رفیق خواهد بودوهر کس که احکام او را زیر پا گذاشته باشد دشمن او خواهد بود. این جمله پیغمبر گرامی است.

ساعتی که به خدا متوجهی، بدان بهترین ساعات توست، آن اوقاتی که قلبت متوجه "الله" باشد در معراجی، داری آسمان ها را می گردی، آن اوقاتی که متوجه خودت هستی بهترین عبادت ها را انجام می دهی که امام فرمود: "تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة" (مصباح الشريعة: 423)

یک ساعت فکر در حال خودت از هفتاد سال عبادت بالاتر است، متوجه شدیم إن شاء الله، امید است إن شاء الله این توجه ها ما را زنده کند، امید است إن شاء الله بیش از این با قرآن خدا آشنا بشویم،

کافی است این مقدار مزاحمت کردم، من شما را دوست می دارم و با وجود تراکم کاری خیلی دلم می خواهد بییایم اینجا و صحبت کنم شاید از میان شما هم افرادی باشند که بگویند: ای کاش این آقا هر روز بیاید و اینجا صحبت کند.

خودم دلم می خواهد بیایم، اما گاهی گرفتار می شوم، من دوست دارم در حضور شما باشم، زیرا: من صحنه شما را، مجلس شما را، مجلس خدا می بینم و إن شاء الله آرزوی این را دارم، شما مکتبی ترین ارتش و قوای مسلحیه باشید که در جهان تصور می شود و إن شاء الله قرآن شما را زنده تر خواهد کرد و آینده این مملکت إن شاء الله به وسیله شما زنده خواهد بود،

شمایید که إن شاء الله این انقلاب را به پیش می برید و شمایید که خار چشم دشمنان و بگین و کارتر هستید و نَفَس های گرم شماست که به شکل گلوله در می آید و انور سادات را به زمین می زند

و شمایید إن شاء الله و امید وارم إن شاء الله به خاطر همّت شما به زودی برادران مظلوم عراقی و مصری و جاهای دیگر هم مثل شما بر علیه طاغوت بشورند و آن ها همه یک حکومت های جمهوری اسلامی قرآنی إن شاء الله تشکیل بدهند و همه شما در ثواب آن ها شریک باشید بیش از این مزاحم نشوم.

پروردگارا! دل های ما به نور علم و ایمان روشن و منور بگردان.

پروردگارا! ما را بیش از این با نورت با قرآنت آشنا بفرما.

پروردگارا! همیشه ما را در سر دو راهی های فکری و عملی به بهترین راه و مستقیم ترین راه هدایت بفرما.

خدایا! همه گنهکاریم، گناهان زیاد ما را ببخش و بریز.

پروردگارا! عمل کم ما را به کرمت بپذیر.

عمر امام امت را طولانی بگردان.

انقلاب ما را به زودی به پیروزی نهایی برسان.

پروردگارا! طبق بهترین دعایی که ما در دعاها می خوانیم که می گوید "لا تَجعَل لِشَیطانِ عَلی قَلبی سَبیلاً وَ لا لِلباطِل عَلی عَمَلی دَلیلاَ" یعنی پروردگارا! شیطان را بر قلب ما راه مده.

پروردگارا! نور ایمان را بر قلب ما مرحمت بفرما.

سلام های خالصانه ما به وجود اقدس امام زمانمان برسان.

قلب مبارکش را از ما راضی و خشنود بگردان.

عمر امام امت، رهبر کبیر انقلاب، فرمانده کل قوا و این نعمت بزرگی که به ما ایرانیان و به همه مسلمین و بلکه به همه مستضعفین جهان عنایت کرده ای طولانی بگردان.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
admin
Date published: 12:00
10 / 10ScaleMaximum stars

 

در برگشتن از آن جنگ در یک آبادی و روستا به نام "حاضرین" علی (علیه السلام) نامه وصیتی به فرزندش حسن بن علی (علیه السلام) می نویسد و این نامه مهمترین و طولانی ترین نامه ای است که علی (علیه السلام) نوشته است، این نامه را مرحوم سید رضی جزئی از نهج البلاغه قرار می دهد و سی و یکمین نامه آن به شمار می آید .

در این نامه حضرت مواعظ مفصّلی به حسن (علیه السلام) مرقوم داشته اند مطالب زیادی، مواعظ زیادی، پند ها و اندرزها و مثال ها، یک نامه است که علی نوشته است لکن یک کتاب است، یک نامه است نوشته است لکن کتابی از پند و اندرز و نصایح و مواعظ است.

ابتدا می فرماید: فرزندم! چون دنیا وفایی ندارد و من تو را مانند خود می دانم و بلکه تو را جزئی از بدن خویش می دانم فلذا مطالبی را به تو گوشزد می کنم و من گرچه در تواریخ گذشته زنده نبوده ام و از اعصار گذشته آن اوقاتی که مردم بوده اند و گذشته اند من همراه آن ها زندگی نکرده ام و لکن از تواریخ آن ها، از حالات آن ها، چیزهائی را من فهمیده ام، مانند این است که من با آنها بوده ام،

گویا می خواهد بفرماید، این موعظه و نصیحت از کسی کأنّه صادر می شود که هزارها سال عمر کرده و نتیجه چند هزار ساله عمر را برای تو می نویسد خواستم از این نامه چند جمله ای به دوستان معنا کنم. در ضمن این نامه شریف علی (علیه السلام) به فرزندش چند جمله می نویسد یک جمله این است که:

"أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة ... " (فرزندم دل را زنده کن به وسیله موعظه و دل را بمیران به وسیله زهد و دل را نیرومند کن به وسیله یقین و دل را نورانی کن به وسیله حکمت و دل را رام کن به یاد مرگ و دل را ثابت گردان و آگاه کن به وسیله فنای دنیا و دل را به وسیله حوادث بترسان که اعتماد به دنیا نکند؛  نهج البلاغة: نامه 31)

این جمله اول که می فرماید دل را زنده کن، معلوم می شود که گاهی دل انسان زنده است و گاهی دل انسان مرده است و مطلب همین است، برخی از دل ها زنده است و برخی از دل ها مرده، برخی از این انسان ها که شما می بینید تو کوچه ها و خیابان ها راه می روند این ها بعضی هاشان زنده اند، راه می روند و خیلی کم اند و متأسفانه خیلی کم هستند و بعضی از آن ها و اغلب این ها که دارند راه می روند این ها مردگانی هستند متحرک، آثار زنده در ایشان نیست.

زنده آن موجودی است که خود حیات معنوی پیدا کند و حیات معنوی ببخشد، انسانی باشد انسان ساز، در هر محیطی زندگی کند آن محیط را هدایت کند، هر کجا باشد دادَش بلند باشد حرکت داشته باشد انسان زنده انسان متحرک است، روحانی زنده، روحانی متحرک است.

سپاه پاسدار زنده آن است که متحرک باشد، مرتّب در حرکت باشد، در جوشش باشد، در جهش باشد و مرتب حیات بدهد، دادبزند، فریاد بکشد، آی انسان ها! زنده شوید که دنیا جای امتحان است، معلوم می شود بعضی زنده اند و بعضی مرده، آنکه در دنیا چنین نتایجی از او گرفته نمی شود آن انسان مرده است منتهی مرده ها گاهی متحرکند و گاهی غیر متحرک.

علی (علیه السلام) می فرماید: دلت را زنده کن به وسیله وحی. موعظه یکی از راه های حیات بخشیدن به دل است، گذشتگان ما راجع به موعظه خیلی اهمیت می دادند، علما گاهی از شهری به شهری می رفتند تا یک فرد لایقی را پیدا کنند و پای وعظ او بنشینند و دل در اختیار او قرار بدهند، دکتر لایقی پیدا کنند که او را معاینه کند و مرض او را بر او بگوید و دوای مرض را بر او روشن کند و بسا می شد که ده ها فرسخ راه می رفتند.

مرحوم کلینی (رحمه الله) یک کتابی نوشته و این کتاب را بیست سال طول کشیده که بنویسد و از هر شهری به شهری رفته عالِمی را پیدا کرده و از او سخنی فرا گرفته و مطالبی یاد گرفته و او را درج کرده تا پس از 20 سال یک جلد کتاب کافی نوشته که اسمش کافی شده، یعنی کفایت است برای آنکس که بخواهد هدایت پیدا کند.

"موعظه" بهترین وسیله است برای حیات قلب، در طبّ های جدید دنیا معروف است و مرسوم است که بعضی از این انسان ها هفته ای، ماهی، گاهی، سالی، خودشان را به یک دکتر متخصص نشان می دهند، هیچ مرضی هم ندارند هیچ جاشان هم درد نمی کند، می روند می گویند:

آقای دکتر! ما را یک معاینه جامع الأطراف بکن، همه جای بدن، داخل و خارج بدن، ریه، روده، قلب، اعصاب عروق همه را معالجه کن، معاینه کن همه این ها را، ببین نکند یک عیبی در بدن من باشد، یک مرضی که برای من روشن نیست در بدن من باشد و رفته رفته نمو کند، رشد کند و من مریض بشوم، پس آمده ام بدون اینکه در خود مرضی احساس کنم آمده ام که مرا معاینه کنی و انسان گاهی نسبت به بدن چنین اهمیتی را می دهد؛

وای بر انسانی که به بدنش که جز چند روز در اینجا باقی نیست این اهمیت را بدهد و برای روحش که ابدی است، برای نفس که دائمی است، برای روانش که همیشگی است، یک چنین اهمیتی ندهد. گذشتگان ما در این راه خیلی فکر می کردند و می رفتند پیش دانشمندان و متخصصین اخلاق می گفتند مرا معالجه کن، معاینه کن، ببین کجاهایم عیب دارد، من آنچه که می فهمم، عقیده دارم به تو بگویم.

شما این روایت را شاید شنیده باشید یکی از برجسته ترین شاگردان مکتب اسلام، مرحوم سید عبدالعظیم که در شهر ری دفن شده است و همه آنجا به زیارت آن حضرت می شتابند و در روایت دارد کسی که خالصانه عبد العظیم را زیارت کند گویا حسین بن علی (علیه السلام) را زیارت کرده، این آدم یک مرد بزرگی است، اما یک وقتی رفت خدمت امام هادی (علیه السلام) و عرض کرد: آقا! آمده ام عقایدم را به شما عرضه بدارم نکند در عقاید من اشتباه باشد، در اعمال من اشتباه باشد.

نشست و عقائد خودش را از اول تا آخر گفت: من معتقد به "الله" هستم، معتقد به توحیدم، باور دارم به خدای یگانه، باور دارم به این که آن خدا صفات حسنه دارد، باور به معاد دارم، باور به رسالت دارم، باور به امامت دارم، به قرآن، به کعبه، به نماز، به اصول؛ یکایک این ها را می شمارد در حضور حضرت هادی (علیه السلام) و خود را بر آن حضرت ظاهر می کند که من این هستم عیبی دارم؟ نقصی دارم؟ اگر عیب و نقص است جبران بفرما. بنابراین موعظه می شنود.

فلذا یکی از مهمترین کار برای هر انسانی این است گاه گاهی در حضور واعظی که او را راهنمایی کند، او را زنده کند، او را بیدار کند، به او حرکت بدهد، کوکش کند، مشغول کارش کند، راهنمایی فکری، اخلاقی، عملی کند برود و خود را عرضه و اصلاح کند.

اولین واعظ خود پروردگار است «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَة» (سبأ: 46) قرآن مجید را ببیند و چه نیکوست برادران ما با قرآن بیش از این سرو کار داشته باشند، اگر عربی اش را نمی توانی بفهمی با ترجمه های خوب آشنا باش ترجمه های خوب هست برای قرآن – ترجمه مرحوم مهدی الهی قمشه ای ترجمه خوبی است، از این ترجمه ها، ببینید قرآن را ولو با ترجمه مطالعه کنید.

اولین واعظ پروردگار است که خود می فرماید «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ» مردم بیاید و موعظه مرا بشنوید اولین موعظه این است یک موعظه «أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ» حرکتتان برای خدا باشد ،ذکرتان ،گفتارتان ،قلب و انقلابتان ،راه رفتنتان ،پست تان ،مقامتان، لباستان، مکتبتان، همه باید با راهنمائی الله باشد.

اولین واعظ پروردگار است که می فرماید «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَة» واعظ دوم خود پیامبر بزرگ است که سخنانش سر تا پا موعظه است و مردم را موعظه می کند، در روایت دارد گاهی که "جبرئیل امین" معلم انبیاء به حضور پیامبرگرامی می رسد از او درخواست می کنند که جبرئیل مرا موعظه کن؛

"عِظْنِي" (موعظه ام کن‏؛ بحار الأنوار، ج ‏74: 21) جبرئیل هم شروع می کند از آن تاریخ ممتد عمری که دارد هزارها یا میلیون ها سال از عمرش می گذرد برای پیغمبر گرامی موعظه می کند،

گاهی می فرماید به این تعبیرات "عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ وَ أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَجْزِيٌّ بِه"‏ (أمالي الصدوق: 233). پیغمبر سه جمله یادم دارم، از گذشتگان فهمیدم، در لوح محبوب خواندم، این سه جمله را یاد داشته باش "عِشْ مَا شِئْتَ" هر چه بخواهی عمر کن، اما بدان که آخر دنیا مرگ است، آخر دنیا رفتن است یعنی اعتماد به عمر، غلط است؛

یعنی اعتماد به اینکه من حال جوانم مدت مدیدی در اینجا هستم، کسی به سراغ من نمی آید، الآن سن من 25 سال است،30 سالَم است، من إن شاء الله در 90 سالگی می خواهم بمیرم، بعد از آن می خواهم بمیرم، پس مدت طولانی دارم، حالا وقت زیاد است، از این حرف ها نزنید "عِشْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ" مرگ، ناگهانی پیدا می شود برای انسان، تا در چه حالی انسان از دنیا برود، تا در چه حالی انسان با خدا ملاقات کند.

یا رسول الله! هرچه عمر کند انسان نتیجه مرگ است این را متوجه باش خود متوجه شدن به مرگ عبادت است. در روایت دارد روزی یک مرتبه یه دو مرتبه اقلاً متوجه باش که یک مرگی در آینده هست کسی که روزها بگذرد و هفته ها بگذرد متوجه مرگش نشود این آدم، آدم بسیار غافلی است "عِشْ مَا شِئْتَ".

جمله دوم این است "أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ" هرچه را بخواهی دوست بدار و بدان که انسان روزی از دوستش جدا می شود یعنی یا رسول الله! اگر بخواهی که از او جدایی نداشته باشی غیر از الله و غیر از مکتب و غیر از انبیاء دوستی برای خودت مگُزین زیرا که همه دوستی ها بر می گردد و فنا می شود

"أَحْبِبْ مَنْ شِئْتَ فَإِنَّكَ مُفَارِقُهُ" هر دوستی داشته باشی، در روایت دارد، در عالم آخرت همه دوستی ها بر می گردد دشمنی می شود و عجیب است این معنا قرآن این جوری می گوید: «الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ» (زخرف:  67)

تمام آشناها در آن روز با هم دشمنند ،تمام دوست های دنیا در آن روز با هم دشمنند مگر آن دوستی که در دنیا روی انگیزه الله پیدا شده باشد، مگر آن دوستی که برای الله باشد، این دوستی ادامه دارد در برزخ هم رفیق است در بهشت هم رفیقند، در جاودان هم رفیقند.

«الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» تمام این دوستان دنیا اگر چنانچه صدام عرض ارادت به ریگان می کند این دوستی همان دوستی است که پس از مرگ به بدترین دشمنی ها مبدّل می شود هردوستی در راه غیر خدا چنین است.

یا رسول الله! اگر می خواهی دوست اتخاذ کنی دوستی اتخاذ کن که همیشگی باشد. انگیزه رفاقت الله باشد، یعنی انگیزه دوستی انسان خدا باشد. "وَ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنَّكَ مَجْزِيٌّ بِه"‏، جمله سوم این است هر عملی می خواهی انجام بده فردا همان را خواهی دید.

از روزی که دو چشم انسان از این دنیا بسته شود و به عالم قبر وارد بشود از آن روز شروع می کند به ملاقات عملش "لَا يُثَابُ الرَّجُلُ إِلَّا بِمَا عَمِلَ إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَراً " (بحار الأنوار، ج‏7: 355 ) این روایت مشهور است " إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَراً" اگر خیر انجام دادی با خیر رو برو خواهی شد، و اگر بدی کردی با بدی ها رو به رو خواهی شد .

بنابراین یکی از مواعظ رسول الله است، یک واعظ خود پیغمبر گرامی است؛ علی (علیه السلام) می فرماید: "أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة" با تفکر، با تدبر، با اتعاظ دل را زنده کن که می گویند: "كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ _رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ_ التَّفَكُّر" (اباذر مهمترین عبادتش فکر بود؛ بحار الأنوار، ج 68 : 323) می نشست فکر می کرد،

این عالَم چیست و برای چه چیز آمدیم؟ چه کردم؟ کجا می خواهم بروم؟ وظیفه ام چیست؟ تا چه حدی درک وظیفه کرده ام؟ تا چه حدی عمل به وظیفه کرده ام؟ وظیفه اخلاقی من با پدر و مادر چیست؟ و چه اندازه انجام داده ام ؟ وظیفه اخلاقی من با زن و فرزند چیست؟ و چه اندازه انجام داده ام ؟

با محیط و شریک و رفیق و هم مسلک و هم شاگردی و استاد و معلّم و فرزند و شاگرد چیست؟ و چه اندازه به این ها عمل کرده ام؟ "كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ _رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ_ التَّفَكُّر" مهمترین عبادت ابی ذر که او را ابی ذر کرده، فکر بو ،تصور بود، تفکر بود، و از همین، دل زنده می شود، موعظه اتخاذ می کند؛ دل را با تفکر و با اتعاظ و با موعظه زنده کن.

حضرت عیسی (علیه السلام) در روایت دارد، می نشینند در حضورش، اصحاب عیسی را حواریین می گویند، حواری کسی را می گویند که لباس شویی کند زنی که عادت داشته باشد لباس شویی کند، لباس مردم را می شوید؛ این زن را حواری می گویند؛

اطرافیان و شاگردان و سربازان عیسی اسمشان حواری بود، لباسشویی معنایش این بود که یعنی این ها انسانهایی بودند که لباس روحشان را شسته بودند، قلبشان را شسته بودند و پاک کرده بودند.

"قلب" احتیاج به شستشو دارد همچنان که بدن احتیاج به شستشو دارد؛ شما دو ماه حمام نروید سر تا پا ناراحتید، احتیاج به شستشو دارید، گرچه در یک محیط بسیار آزاد و بدون کثافت زندگی کنید، مع ذلک نیاز پیدا می کنید؛

روح هم همین است، یک هفته بگذرد انسان هزارها آلودگی روحی پیدا می کند، "زبان" برای روح انسان آلودگی می آورد، سخن های انسان دارای اشتباه و خطا است، کثافت روحی می آورد، کارهای انسانی روح انسان را آلوده می کند بنابراین "روح" احتیاج به شستشو دارد.

فلذا به ایشان حواری می گفتند. یعنی به وسیله سخنان رسای عیسی (علیه السلام) مواعظ بلیغ حضرت عیسی (علیه السلام) اطرافیان شستشو کرده ی روح بودند، روحشان را پاکیزه کرده بودند، روحشان را مفید کرده بودند، هم چنان که لباس را با صابون بشویند و سفید بشود نامشان حواریین بود.

گفتند: عیسی! موعظه کن ما را ،گفتند: "لِمَنْ نُجَالِس؟" (بحار الأنوار، ج 71: 189) با که رفیق باشیم و با که بنشینیم و برخیزیم؟ حضرت عیسی (علیه السلام) به حواریینش موعظه می کند و می گوید: به شما توصیه می کنم و به همه انسان ها توصیه می کنم، با کسی رفیق باشید و همنشین باشید که دیدار او و سخن او و عمل او یاد خدا را در شما ایجاد کند، شما را متوجه به عیبتان بکند،

شما را متوجه به نقصتان بکند، دوستی که شما را متوجه به نقصتان بکند دوست شماست، دوستی که شما را توبیخ می کند دوست شماست، دوستی که شما را سر زنش می کند دوست شماست نه آنی که به شما مدام وعده می دهد و تعریف تان می کند.

دوست تو آن دوست است که عیب تو را به تو می گوید سبب می شود بِروی شستشو کنی، عیب خودت را پاک کنی، تکامل پیدا کنی، این دوست است، پس دوست تو این است.

شاعر بسیار خوب می گوید:

دوست آن است عیب های تو را    همچو آیینه رو به رو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان                      پشت سر رفته مو به مو گوید

شانه هزار زبان دارد، جلوی آدم هم نیست، پشت سر، موهای انسان را یک یک می شکافد، مو به مو جدا می کند، این وظیفه شانه است می گوید دوست تو مثل شانه نمی شود که برود پشت سر تو عیب های تو را مو به مو به مردم بگوید، این دشمن توست،

فلذا امام صادق (علیه السلام) می گوید: "أَحَبُّ إِخْوَانِي إِلَيَّ مَنْ أَهْدَى إِلَيَّ عُيُوبِي"‏ (بحار الأنوار، ج 75: 249) بهترین دوستان من کسی است که به من سوغاتی بیاورد، یا بن رسول الله! چه سوغاتی؟ عیب مرا جستجو کند، پیدا کند، به من هدیه بیاورد، بگوید تو این عیب را داری، این دوست من است، این بهترین هدیه هاست که برای من آورده زیرا که من توجه به عیبم پیدا می کنم، تَرکش می کنم،

اگر به من بگویند ناقصم، مسائل خود را بلد نیستی، آقای سپاهیان! روش شما گاهی با مردم خوب نیست، اظهار خشونت می کند، سوءاستفاده گاهی از مقامتان می کنی _ إن شاء الله همه شما این گونه نیستید _

اما گاهی رفتارتان با مردم تند است، رفتارتان خشن است، گاهی آنچه که باید انجام بدهید انجام نمی دهید، واجبتان را انجام میدهید نافله نمی خوانید، دقت در بعضی از مطالب نمی کنید.

باید بالاتر از این باشید خوشوقت باشید باید بگویید به اینکه مطلب چنین است "أَهْدَى إِلَيَّ عُيُوبِي"‏. عیسی می فرماید: من موعظه ام این است با کسی رفیق باش که گفتار او تو را متوجه به "الله" کند، کردار او تو را متوجه به "الله" کند،

بهترین انسان ها انسانی است که در برابر "الله" تسلیم بشود "لِمَنْ نُجَالِس؟ قَال: مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهُ رُؤْيَتُهُ وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ- وَ يَزِيدُ فِي مَنْطِقِكُمْ عِلْمُه‏" (بحار الأنوار، ج 71: 189)

امید است انشاءالله موفق باشی  ،این جمله اول که علی (علیه السلام) فرمود: "أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَة ... " (فرزندم! دل را با موعظه زنده کن... )، موعظه زنده کننده دل است، پیدا کن کسی را که گاه گاهی مو عظه ات کند.

جمله دوم "و َأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ ... " دل را از یک طرف زنده کن و از طرف دیگر دل را بمیران، نسبت به هواها و هوس ها دل را بمیران؛ زهد یعنی بی رغبتی، خیال نکنید که هیچ مال نداشته باشد نه خیر هر چه می خواهد مال داشته باشد، ثروت حلال است، خدا داده، حقوق حلال بگیرد، بگیرد،

اما زهد یک معنای دیگری دارد، زهد این است که علاقه به مال نداشته باشی نه این که مال نداشته باشی، زهد این نیست که مال دور تو جمع نشود، هر چی می خواهد بشود، زهد این است که محبت آن مال در دلَت وارد نشود که شاعر می گوید:

آب در دریا به کشتی پشتی است                آب در کشتی هلاک کشتی است

یعنی یک کشتی که روی آب می رود این کشتی زندگیش به وسیله این آب است، هر چه آب زیادتر، هر چه دریا بزرگ تر و وسیع تر و آب متراکم تر، این کشتی بهتر حرکت می کند اما اگر از همان آب که وسیله زندگی کشتی است داخل کشتی بریزد کشتی غرق می شود،

شما در میان دریای ثروت زندگی می کنید، بکنید در میان مال و ثروت هر چه باشد زندگی بکنید مانعی ندارد، پس از اداء حقوق و انجام وظیفه، اما شرط این است که محبت آن در دلتان فرو نرود. وإلّا قارون می شوی و محبت دنیاست که انسان را نابود می کند.

فلذا شاعر خوب می گوید این شعر را:

آب در دریا به کشتی پشتی است                آب در کشتی هلاک کشتی است

آب دریا به کشتی کمک است پشتی است. آب در کشتی وارد بشود و کشتی را پر بکند البته کشتی غرق می شود. مال و ثروت با دل انسان این جور است.

"و َأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ ... " فرزند من! دل را به وسیله متنبه کردن زهد دنیا بمیران، هوس ها را بمیران، روزها و هفته ها از تو هوسرانی دیده نشود، زبانت به هوس حرکت نکند، بدنت به هوی و هوس حرکت نکند، روحت به هوی و هوس میل پیدا نکند، با خدا باش که انسان کامل شوی، با خدا باش که انسان ساز باشی.

برادران! سپاهیان! ملت بیشتر نیازمند ایمان شماست تا سلاح شما، هرچند ملت به تفنگ و پاسدار بودن شما احتیاج دارند، اما بدانید که نیاز حقیقی ملّت به تقوای شماست، اگر شما تقوا داشته باشید می توانید دنیا را اصلاح کنید "و َأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ ... ".

سوید بن غفله یک مردی است از یاران حضرت علی (سلام الله علیه) پس از مرگ عثمان آمد دید حضرت امیر که به منصب ظاهری عظمت اسلامی رسیده و امپراطور همان مسلمین شده وارد خانه علی شد، نگاه کرد به راست و چپ دید همان خانه اوّلی است،

یک حصیری در گوشه خانه افتاده و علی روی حصیر نشسته، نگاه کرد، گفت: آقا! من خیال کردم حالا که کار به دست شماست حالا جایت را تغییر دادی، خانه ات را تغییر دادی، از این کوخ به کاخ رفتی، فرش هایت را درست کردی،

چند تا قالیچه نخ فرنگ پیدا کردی، یخچالی گازی و دستگاه های دیگر، اما این همان خانه است، همان حصیر است، همان آفتابه و لگن است و هیچ چیز دیگر نیست.

فرمود: "إنَّ العاقلَ لا یَتَعَتّسُ في دَار الغَفلةِ"، [منبع حدیث یافت نشد] آقای سوید! من یک خانه ای آن بالاتر شمال شهر دارم، هر چه هست من آنجا جمع کرده ام. این خیال کرد آقا می گوید، یک کاخی ساخته در آنجا به نام کاخ نیاوران و هر چه داشته بردن آنجا.

گفت: آقا! ما را اجازه می دهی بیاییم آنجا، ببینیم آن کاخت را، فرمود: بلی اجازه می دهم بفرمایید برویم، افتاد دنبال آقا، رفت و رفت و رفت تا نزدیک قبرستان فرمود: یک سلامی بکن به این اهل قبور "السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الْمَقَابِرِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَات"‏ (جامع الاخبار: 168) فرمود:من خانه ام اینجاست و هر چه داشته ام فرستاده ام اینجا هر مالی بدست آمده فرستاده ام این جا.

اگر می رفت می جنگید علی (علیه السلام) یک نصیب برای خودش می گرفت، در جنگ، در غنیمت و یک نصیب برای اسبش و گاهی دو تا اسب همراه می برد، برای یدکی که اگر آن مُرد آن دیگری را سوار بشود، سه تا نصیب می گرفت، که قانون اسلامش این است، بعد می آورد، فردا علی چیزی نداشت .

اگر فردا جنگ نبود بیل می گذاشت روی دوش و می رفت اگر کسی کار داشت برایش کار کند، یک روز مزد می گرفت پنجاه تومان، صد تومان، نمی دانم، مزد آن روز را می گرفت، و گاهی اجیر یهودی می شد مزد می گرفت، ولی وقت برگشتن می داد به یک آقایی، به یک کس دیگری می آمد،

حضرت زهرا (سلام الله علیها) می گفتند: علی! نان نخریدی؟! می گفتند: نه! والله پول نداشتم وقتی حضرت زهرا (سلام الله علیها) می پرسیدند: پس کجا رفته بودی؟ پس چه کار می کردی؟ جواب می دادند: دادم رفت. خانمش هم مثل خودش راضی می شد .

علی بن ابیطالب یک چنین زندگی داشت. عاقل برای اینجا کار می کند؟ عاقل مگر برای اینجا خدمت می کند و مگر وفای اینجا را نمی بیند؟ آن همه آریامهر جمع کرد چطور شد؟ رفت در نزد فرعون خوابید،

آن دیگری هم که در تلویزیون دیدید مشغول تماشا بود کیف می کرد، طیاره ها از بالای سرش داشتند رژه می رفتند، و ارتش هم در مقابلش رژه می رفت، خوشحال بود که دنیا مال من است. یکباره بر سرش کوبیدند افتاد و مرد رفت، رفت پیش فرعون. این دنیاست چه برای نیکان و چه برای بَدان؛

فرمود :"إنَّ العاقلَ لا یَتَعَتّسُ في دَار الغَفلةِ" آدم عاقل برای اینجا جز ضرورت، این لباس را باید بپوشم این غذا را بخورم این زندگی را اگر نکنم این ها را نخورم ،این بدن نمی تواند سالم بماند خدمت کند. و الا بیش از این غلط است ،فرمود :مطالعه کن خانه من اینجاست "السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الدِّيَارِ أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ وَ إِنَّا بِكُمْ لَاحِقُون‏" (كافي، ج 4: 561) این دعای کوچولو را می بینید، این دعای کوچولو را بروید آن جا بخوانید، ببینید چه محتوایی دارد.

"السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الدِّيَار" ای صاحب این خانه های وسیع همیشگی از کی اینجایید، من نمی دانم "أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ" شما جلوتر قافله اید، رفتید و از دریچه مرگ وارد آن عالَم شُدید و ما هم اندکی نمی گذرد که به شما می رسیم "وَ إِنَّا بِكُمْ لَاحِقُون‏" این دارد می گوید، من جایم اینجاست خانه من اینجاست. البته همین طور است، خیلی بی وفاست این دنیا.

آقای عزیز! ای جوان! ای پیر! خیال نکنید اینجا بی وفاترین خانه هاست که صد سال پیش از این یکی از آقایان که اینجا نشسته اند نبودند، خبری از ما نبود و صدسال بعد از این هم اگر بگذرد هیچ یک از ما زنده نیستیم چه کسی از ما می تواند بگوید که 100سال یا 50 سال دیگر زنده است؟

معلوم نیست زندگی بکنیم و 50 سال و 100 سال بعد از این از ما خبری نیست، امروز دنیا چرخی خورده و ما را روی این خاک آورده که امتحان بدهیم و پس ازمدتی هم رفته ایم، خوشا به حال آنکس که از این سفر مطّلع باشد بفهمد که از کجا آمده است.

من این روایت پر محتوا را خیلی می خوانم که علی (علیه السلام) فرمود: "رَحِمَ اللهُ إِمرَاءً عَلِمَ مِن أَینَ وَ فِی أَینَ وَ إِلی أَینَ" (خدا رحمت کند آن انسان را که بفهمد از کجاست و در کجاست و به سوی کجاست؛ غررالحکم) کجا دارد می رود، داریم می رویم، این قافله دارد حرکت می کند. ای سوید! این دنیا جای بقا نیست، من هر چه داشته ام برده ام به آن خانه دیگر.

در روایت دارد مردی مقداری خرما آورد پیش پیغمبر گرامی، حضرت یک حیاطی دارد حیاط کوچولو، هفت هشت تا اتاقی دارد، هر اتاقی هم یک زنش آنجا هست، خرما آوردند، حضرت نشستند روی زمین، به یکی از یارانش فرمود:

پاشو برو از این اطاق ها یک ظرفی پیدا کن بیار این خرما را بریزیم در ظرف بخوریم. این آقا بلند شد رفت داخل یک اتاق گشت چیزی پیدا نکرد، دید یک حصیری یک گوشه افتاده، هر جا نگاه کرد دید چیزی نیست،

خیال می کنند مثل بعضی از خانه ها که وقتی پستویش را باز می کنند نمی دانم چند صد تومان چینی و دستگاه و چیز دیگر در آن هست، رفت اطاق دیگر را هم گشت از آنجا ظرفی پیدا نکرد، رفت توی اطاق دیگر چیزی پیدا نکرد، آمد و عرض کرد: یا رسول الله! این ها اطاق نیست، این ها مسجد خالی اند، من چیزی از این ها پیدا نکردم،

فرمود: اشکالی ندارد زمین را یک خورده این ور آن ورکرد فوتش کرد غبارش پاک شده زمین سفتش ماند، فرمود: خرما را بریزید همین جا ریختند همین جا روی زمین خوردند. فرمود: فرق نمی کند حساب کن ما توی سینی خوردیم این خرما را.

این وظیفه ماست در دنیا این وفای دنیاست ،فلذا فرمود: "عِشْ مَا شِئْتَ" بدان که این جهان، جهان رفتنی است و اگر بیش از آنچه که لازم است برای خودت در فکر ذخیره باشی بگذار خدا ذخیره کند.

در روایت دارد که علی (علیه السلام) باز از علی بگویم، و این جمله "أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ" درست گفته است در یک وقتی در زمان های طاغوت آن وقت هایی که کسی با نهج البلاغه و علی (علیه السلام) کاری نداشت یکی از دانشجویان نمی دانم مال خارج بود، مال ایران بود،

گفت: هر چی که شما در نهج البلاغه می گویید برای ما مانند وحی آسمانی است در دل ما فرو می رود، چرا؟ گفت: برای این که این مردی که از او سخن می گویید، هم چنان که مرد گفتار است مرد عمل هم هست ،

هیچ نشده که علی (علیه السلام) مطلبی را بگویند و خود قبل از آن عمل نکند، این گونه سخن اثر دارد، در دل ها وارد می شود و این نکته، نکته، عجیبی است هر وقت من متذکّر می شوم خیلی متأثّر می شوم، شما از روضه خوان ها از وعّاظ محترم گاهی می شنوید آن وقتی که حضرت ضربت خورد و حضرت را میان گلیمی گذاشتند ببرند نزدیک خانه فرمود:

نگه دارید. سر بلند کرد و به طرف مشرق نگاه کرد آنجا که صبح طلوع می کند و سپیده در می آید، اشاره کرد به آن طلوع، اشاره کرد به آن مشرق، گفت:

آی مشرق! آی طلوع فجر صادق! آی طلوع آفتاب! آیا یک دفعه یاد داری که تو طلوع کرده باشی و علی در خواب باشد؟ از روزی که علی در دنیا بچه بود و متوجه به توحید شد، یاد داری یک وقت طلوع فجر صادق انجام گرفته و علی را در خواب دیده باشی؟ علی در خواب باشد؟

ای آقا! این مطلب مهمی است یک انسانی این همه مواظبت به طاعت کند، یک انسانی این همه ارتباط با "الله" یک انسانی این همه قصد قربت، یک انسانی این همه خضوع و تسلیم در برابر "الله".

پروردگارا! اگر آن انسان است ما چه کاره ایم؟ اگر آن انسان است ما در دنیا چه جانوری هستیم؟ ما شیعه او هستیم، ما دنباله رو او هستیم، پس چرا این همه عقب افتادگی؟ این همه بدبختی؟

در یک روایتی من دیدم روزی پیغمبر گرامی داشت راه می رفت، زمین خاک بود، خاک نرم بود، پای انسان که می خورد رد پا می افتاد، پیغمبر داشت راه می رفت سلمان هم دنبالش راه می رفت، یک وقت پیغمبر برگشت نگاه کرد دید با سلمان دو تایی دارند می روند اما رد پا یکی است،

فرمود: سلمان! تو رد پا نداری دو تامان یک رد پا داریم. گفت: یا رسول الله! من دلم می خواهد در همه چیز دنبال شما باشم، هر کاری بکنید من هم بکنم، شما پایتان را هر کجا گذاشتید، گفتم پایم را جای پای شما بگذارم، بلکه این سبب بشود در تمام روش فکری، روش اخلاقی، روش عملی، در همه روش ها دنباله رو شما باشم،

بارک الله به این مرد؛ پیامبر فرمود: سلمان فارسی نگویید، بگویید سلمان احمدی، بگویید سلمان مکّی، بگویید سلمان قرشی، بگویید سلمان قرآنی، این مردی که از یک دهی و روستایی به نام "جی" از اطراف اصفهان شروع کرد به سوی حق رفتن، مدت ها، که گفتم حدود 300 سال عمر دارد مرتب گشت یهودی پیدا کرد،

احبار پیدا کرد، رهبان پیدا گشت، "مَن طَلَبَ شَيئاً وَ جَدَّ وَجَدَ" (نهج الفصاحة: 776) روایت می گوید، هرکس دنبال مطلبی بیافتد خدا به او می رساند، رفت تا رسید به آنجا که باید برسد، که

در جایی خواندم یکبار که سلمان نزد پیامبر بود، فردی در حضور حضرت به سلمان اهانت کرد، پیامبر فرمود: فلانی! به سلمان بی اعتنایی می کنی؟ اتفاق نیافتاده که جبرییل بیاید پیش من و برود و به من نگوید که به سلمان سلام مرا برسان. یک چنین انسانی شد این برای چیست؟ این برای مواظبت است.

برادر عزیز! مواظبت کن به حال خودت، متوجه باش، گناه نکن که گناه انسان را ساقط می کند، بی آبرو می کند، انجام وظیفه کن که کمال پیدا کنی، آی انسان! آمدی در دنیا فرشته شوی نه شیطان،

آی انسان! آمدی که "خلیفةالله" شوی نه خلیفه طاغوت، آی انسان! آمدی که کمالات پیدا کنی نه انحطاط، آمدی حلال بخوری و حلال زاده شوی نه که حرام بخوری و حیوان باشی.

وای بر انسان که راهش را گم کرد، وای بر سلسله انسان های دنیا که راه را کج رفتند، وای بر قافله بشریت که راه انبیاء را گم کردند.

بیایید ما در این محیط، شما را به خدا برادران، خدایی بشویم، بیایید یک نظری به صفحه دل بکنیم، یک سطری از کتاب دل بخوانیم، یک صفحه ای از کتاب قلب بخوانیم، به خود برگردیم و خویشتن را معالجه کنیم و خود را معاینه کنیم و خود را به قرآن عرضه بداریم.

این نسخه کامل الهی که برای حیات بشری است، این نسخه بزرگ آسمانی که بهبود دهنده امراض انسانی است، این کتاب بزرگ الهی که هدایت کننده جامعه انسانی است این برنامه بزرگ پروردگار که برای بشرها رهنمود کامل به سوی الله است،

از این کتاب عظیم استفاده کنیم "فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّق" (بحار الأنوار، ج 74: 136) این کتاب با هر کس اظهار رفاقت کند بهشتی اش می کند و از هر کس شکایت کند جهنمی اش می کند و هر کس که دنبال او باشد با او رفیق خواهد بودوهر کس که احکام او را زیر پا گذاشته باشد دشمن او خواهد بود. این جمله پیغمبر گرامی است.

ساعتی که به خدا متوجهی، بدان بهترین ساعات توست، آن اوقاتی که قلبت متوجه "الله" باشد در معراجی، داری آسمان ها را می گردی، آن اوقاتی که متوجه خودت هستی بهترین عبادت ها را انجام می دهی که امام فرمود: "تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة" (مصباح الشريعة: 423)

یک ساعت فکر در حال خودت از هفتاد سال عبادت بالاتر است، متوجه شدیم إن شاء الله، امید است إن شاء الله این توجه ها ما را زنده کند، امید است إن شاء الله بیش از این با قرآن خدا آشنا بشویم،

کافی است این مقدار مزاحمت کردم، من شما را دوست می دارم و با وجود تراکم کاری خیلی دلم می خواهد بییایم اینجا و صحبت کنم شاید از میان شما هم افرادی باشند که بگویند: ای کاش این آقا هر روز بیاید و اینجا صحبت کند.

خودم دلم می خواهد بیایم، اما گاهی گرفتار می شوم، من دوست دارم در حضور شما باشم، زیرا: من صحنه شما را، مجلس شما را، مجلس خدا می بینم و إن شاء الله آرزوی این را دارم، شما مکتبی ترین ارتش و قوای مسلحیه باشید که در جهان تصور می شود و إن شاء الله قرآن شما را زنده تر خواهد کرد و آینده این مملکت إن شاء الله به وسیله شما زنده خواهد بود،

شمایید که إن شاء الله این انقلاب را به پیش می برید و شمایید که خار چشم دشمنان و بگین و کارتر هستید و نَفَس های گرم شماست که به شکل گلوله در می آید و انور سادات را به زمین می زند

و شمایید إن شاء الله و امید وارم إن شاء الله به خاطر همّت شما به زودی برادران مظلوم عراقی و مصری و جاهای دیگر هم مثل شما بر علیه طاغوت بشورند و آن ها همه یک حکومت های جمهوری اسلامی قرآنی إن شاء الله تشکیل بدهند و همه شما در ثواب آن ها شریک باشید بیش از این مزاحم نشوم.

پروردگارا! دل های ما به نور علم و ایمان روشن و منور بگردان.

پروردگارا! ما را بیش از این با نورت با قرآنت آشنا بفرما.

پروردگارا! همیشه ما را در سر دو راهی های فکری و عملی به بهترین راه و مستقیم ترین راه هدایت بفرما.

خدایا! همه گنهکاریم، گناهان زیاد ما را ببخش و بریز.

پروردگارا! عمل کم ما را به کرمت بپذیر.

عمر امام امت را طولانی بگردان.

انقلاب ما را به زودی به پیروزی نهایی برسان.

پروردگارا! طبق بهترین دعایی که ما در دعاها می خوانیم که می گوید "لا تَجعَل لِشَیطانِ عَلی قَلبی سَبیلاً وَ لا لِلباطِل عَلی عَمَلی دَلیلاَ" یعنی پروردگارا! شیطان را بر قلب ما راه مده.

پروردگارا! نور ایمان را بر قلب ما مرحمت بفرما.

سلام های خالصانه ما به وجود اقدس امام زمانمان برسان.

قلب مبارکش را از ما راضی و خشنود بگردان.

عمر امام امت، رهبر کبیر انقلاب، فرمانده کل قوا و این نعمت بزرگی که به ما ایرانیان و به همه مسلمین و بلکه به همه مستضعفین جهان عنایت کرده ای طولانی بگردان.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
Starts: 2010/08/12
Ends: Duration:
P.O. Box:
Ardabil,
Iran


Post a comment Related content

Send

Ayətullah Əmirinin Əsərlərini Qoruma Mərkəzinin Darrelarşad Mədəniyyət və Tədqiqat İnstitutunun İnformasiya Mərkəzi

SiteMap