نسخه آزمایشی
سخـن روز
آیت الله عاملی: قلب مؤمن بین دو انگشت خدا قرار دارد و خداوند است که در قلب او تصرف میکند.

 درسی از حجة الاسلام هاشمی نژاد(دامت برکاته)

تقوا و پرهیز از دروغ

علامه بحر العلوم مشرف به کربلای معلی شد، کنار صحن مطهر أبا عبدالله (علیه السلام) نشسته بود که گروهی عرب بادیه نشین سینه زنان وارد حرم شدند، ناگهان دیدند که علامه هم در میان این جمعیت حسین حسین می گوید و به سر وسینه می زند، طلبه ها هم آمدند و تبعیت کردند. شب از محضر علامه از علت حضورش در میان عزاداران پرسیدند، فرمود: داشتم تماشا می کردم، ناگهان دیدم حضرت بقیة الله (سلام الله علیه) در میانشان سینه می زند، من هم از امام زمانم تبعیت کردم.

ما دل ز غمت شکسته داریم ای دوست          از غیر تو دیده بسته داریم ای دوست
گفتی که به دل شکستـــــگان نزدیکی        ما نیز دلی شکسته داریم ای دوست

تقوی در قرآن

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ» (اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خداوند پروا كنيد و به سوى او وسيله بجوييد. در هفده آیه از آیات قرآن کریم، ذات اقدس احدیت مستقیم از تقوا سخن فرموده اند و در250 آیه از آیات قرآن کریم، از مشتقات تقوا سخن فرموده اند که این دلالت بر اهمیت موضوع تقوا دارد. شیخ بهاء (أعلی الله مقامه) می فرمایند: اگر بخواهیم کوچکترین لغتی را معرفی کنیم که تمام خیرات و برکات دنیا و آخرت در آن لغت جا بگیرد، آن لغت لغت تقواست.

بهترین توشه ها برای ما تقواست: «إِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏» ؛ عزیزترین بندگان نزد خدا متقی ترین آنهاست: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ » ؛ هر کس تقوا پیشه کند خداوند همۀ درهای رحمت را به روی او باز می کند و روزی بی حساب به او مرحمت می کند: « وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يجَْعَل لَّهُ مخَْرَجًا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يحَْتَسِبُ » ؛ اهل تقوا محبوب خداوند هستند و خداوند اهل تقوا را دوست دارد:« إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقين‏» ؛ خداوند همیشه همراه اهل تقواست: « أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ » ؛ خداوند بهشت را برای اهل تقوا آماده کرده است: «وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقين‏» ؛ فلاح و رستگاری، عاقبت با اهل تقواست: « وَ العاقِبَةُ لِلْمُتَّقين‏ » . لذا خداوند تمام فیوضات عالم را در دوری از گناه جمع کرد.

جوانهای عزیز این حدیث شریف را به حافظۀ خود بسپارند و نصب العین خود قرار دهند: «عَنِ النَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله) قَالَ: إِنَّ رَبَّكُمْ يَقُولُ كُلَّ يَوْمٍ أَنَا الْعَزِيزُ فَمَنْ أَرَادَ عِزَّ الدَّارَيْنِ فَلْيُطِعِ الْعَزِيز» خداوند متعال فریاد می زند و می گوید: ای مردم عزیز من هستم هر کس اراده کرده است که عزیز بشود، خدای عزیز را اطاعت کند.

زلیخا وقتی پس از تمام ماجراها پیش یوسف آمد، گفت: شکر می کنم آن خدایی را که پادشاهان را به خاطر گناه ذلیل کرد و غلامان و بردگان را به خاطر تقوا عزیز کرد. ای یوسفی که تو را بثمن بخسی سر بازار مصر فروختند و خریدند! تو بر اثر تقوا و بندگی خدا عزیز مصر شدی و من که روزی ملکۀ مصر بودم، گدای خاک نشین شدم.

« إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ » خداوند کریم در قضیۀ حضرت یوسف صدیق می فرماید:هر کس تقوا پیشه کرد و صبر کرد و اطاعت نفسش را نکرد، خداوند اجر نیکوکاران را ضایع نمی کند.

بندگی کن تا عزیز شوی

مرحوم علامه طبرسی (رضوان الله علیه) در مجمع¬البیان، حدیثی را از قول علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در ذیل این آیه شریف نقل فرموده اند که خیلی حدیث لطیفی است. حضرت می فرماید: در آن هفت سال قحطی که همه چیز در اختیار یوسف بود، مردم هر چه داشتند، به یوسف فروختند. درهم و دینار دادند گندم گرفتند، خانه هایشان را دادند و گندم گرفتند، مزارعشان را دادند و گندم گرفتند، جواهراتشان را دادند و گندم گرفتند، گاو و گوسفند هایشان را دادند و گندم گرفتند، سال آخر دیگر چیزی نداشتند که بدهند، همه مردم مصر خودشان را به عنوان غلام و کنیز به یوسف فروختند و گندم گرفتند. حضرت رضا در ادامه می فرمایند: خداوند تمام مردم مصر را بنده و غلام یوسف کرد، چون یوسف بندگی خدا را کرده بود. لذا اگر می خواهی عزیز باشی گناه نکن.

در مضمون سوره مبارکه شمس دقت کنید:
خداوند به خورشید قسم می خورد که به وجود مقدس پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تفسیر شده است، به قمر قسم یاد می کند که به حضرت امیر المومنین (علیه السلام) تفسیر شده است.در ادامه به نهار یعنی روز قسم یاد می کند که تفسیر به صاحب الزمان (أرواحنا فداه) شده است.خداوند به شب قسم می خورد که این هم به حکومت ظالمین به اهل بیت (علیهم السلام) تفسیر شده است؛ بعد خداوند به آسمان و زمین قسم یاد می کند و بعد از آن به جان بشر قسم می خورد. خداوند در این سوره چند قسم محکم می خورد، تا این مطلب را بیان کند که: «قدْ أفلحَ مَن زَكـّاها» تحقیقاً رستگار شد هر که نفس خویش را تزکیه کرد و گناه و معصیت نکرد.

لذا در تفسیر صافی داریم: پیغمبر بزرگوار وقتی به این آیه شریفه می رسید وقف کرده و دستانش را بلند می نمود و دعا می کرد و می فرمود: «اللَّهُمَّ آتِ نَفْسِي تَقْوَاهَا» خدایا تو تقوای نفسم باش ، به من مرحمت کن.

خیلی از ما معنای تقوا را نمی دانیم. امشب این کلمه را معنی کنیم. از سید المظلومین أمیرالمؤمنین اسدالله العارف علی بن ابی طالب (علیه أفضل صلوات المصلین) دو حدیث در مورد تقوا داریم .

از محضر آقا امیر المومنین سوال کرده می شود که آقا تقوا چیست؟حضرت از تقوا معنایی فرمودند که ما می توانیم وجداناً بفهمیم که اهل تقواییم یا سر خودمان را کلاه گذاشته ایم! حضرت فرمود، اگر خداوند پرده از عمل تو بردارد و همۀ اعمال تو را روی طبقی بریزد و وسط مجلسی بگذارد یا دور شهر طواف بدهد که مردم اعمال تو را ببینند، چیزی در طبق نداشته باشی که وقتی مردم می بینند تو خجالت بکشی! اگر عمل تو اینگونه است از اهل تقوایی. یعنی خداوند بگوید آقای گوینده الان می خواهم اعمال تو را بر روی میز جلوی مستمعین بریزم که ببینند تو چه کارهایی انجام داده ای. اگر به عنوان مثال من توی این طبق چیزی نداشته باشم که وقتی شما ببینید از شما خجالت بکشم، من اهل تقوایم. اما خودمان می دانیم که اینگونه نیستیم.

حضرت أمیر می فرماید: « لو تكاشَفتم ما تَدافَنتُم » اگر خداوند پرده ها را کنار بزند و باطن شما را نشان دهد، شما یکدیگر را دفن نمی کنید؛ اجساد شما را باید گرگها بخورند از بس که شما به گناه های مختلف آلوده هستید.

همه پوست آدمیت بر تن کرده ایم

در زمان قاجار در تهران باغ وحش مفصلی وجود داشت. یکی از رجال آن موقع به مسؤول باغ وحش پیغام داده بود که می خواهم بیایم و باغ وحش را ببینم. از قضا شیر باغ وحش همان شب مرد. مسئول باغ وحش دید که خیلی بد است که باغ وحش شیر نداشته باشد و نمی شد که شبانه بتوان شیری تهیه کرد؛ لذا رفت و آقایی را پیدا کرد، پوست شیر هم تهیه کرد و 100 تومن به آن مرد داد و گفت: «توی پوست شیر می روی و وقتی که سلطان جلوی قفس آمد، دستانت را بلند کرده و سر و صدایی در بیار و نعره ای بزن تا آبروی ما حفظ شود» و مرد هم قبول کرد. مرد قاجار آمد و جلوی قفس شیر ایستاد و گفت: «عجب شیر خوش هیکلی است. در قفس این پلنگ را باز کن و آن را در قفس شیر قرار بده تا با هم کشتی بگیرند و نبرد کنند و من تماشا کنم». مسئول باغ وحش هم در قفس پلنگ را باز کرده و آن را درون قفس شیر انداخت. شیر بیچاره رنگش پرید و با خودش گفت: « بیچاره شدم، برای صد تومن جانم را هم از دست دادم»، پلنگ جلو آمد و گفت: رفیق مبادا بترسی، ما هم تو پوست پلنگیم!!

توی این دنیا همۀ ما در پوستیم، من در پوست طلبگی، یکی در پوست وزارت، یکی دیگر در پوست ریاست و دیگری توی پوست دانشجویی. قرآن می گوید قیامت روزی است که تمام این پوستها می ریزد: «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِر» تمامی پرده¬ها برداشته می شود و همه از پوست خود بیرون می آیند.

پیامبر در تفسیر نورالثقلین ، در ذیل آیه شریفه «يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً» می فرماید: «در قیامت ده طایفه از امت من به صور مختلف، به محشر می آیند: بَعضُهُم عَلى صُورَةِ القِرَدة بعضی ها به صورت بوزینه به محشر می آیند، بَعضُهُم عَلى صُورَةِ الخَنازير بعضی ها به صورت خوک وارد محشر می شوند، بَعضهم مُنكسون أرجُلهم من فوق و وجوهُهم مِن تَحت ‏بعضی ها به صورتی که سرشان به طرف زمین و پاهایشان به طرف آسمان است به محشر می آیند، بعضی ها در حالی که زبان خود را می جوند می آیند و از بوی گند دهانشان اهل محشر معذب می شوند و حالات دیگر که بحث مفصلی دارد.

اگر می خواهیم بدانیم که من و تو با تقوا هستیم باید ببینیم، اگر خداوند ما را از پوست در بیاورد، حقیقتاً ما آدم محشور می شویم؟ حضرت فرمود: آنهایی که به شکل خوک به محشر می آیند افرادی هستند که کسبشان حرام است، حرام می خورند و به مردم در کسبشان ظلم می کنند و آنهایی که به شکل بوزینه می آیند، فتنه انگیزان از مردم هستند: نمّام ها و سخن چین هایی که با یک کلمه حرف، فامیل را به هم می ریزند. به هر حال خود شخص از اعمال و دورن خود بهتر خبر دارد.

خودشناس باش

در حدیث زیبا و شایسته تأملی موسی بن جعفر (علیه السلام) به هشام می فرماید: «يَا هِشَامُ لَوْ كَانَ فِي يَدِكَ جَوْزَةٌ وَ قَالَ النَّاسُ لُؤْلُؤَةٌ مَا كَانَ يَنْفَعُكَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا جَوْزَةٌ » ای هشام! اگر گردویی در دست داشته باشی و مشتت را هم بسته ببندی و مردم فکر کنند که تو لؤلؤ، یا الماس یا جواهر داری،این تصور مردم هیچ نفعی به حال تو ندارد و تصور و تفکر مردم، گردوی در دست تو را لؤلؤ نمی کند. یعنی اگر دین نداری، تقوا نداری و اخلاص و عمل صالحی نداری، اما یک قیافۀ گول زن و ظاهری زیبا داری و مردم فکر می کنند با تقوا هستی، تفکر مردم گردوی در دست تو را لؤلؤ نمی کند، گمان مردم برای تو تقوا نمی سازد. به به! های مردم و تمجیدهای مردم که چه پسر خوبی هستی! چه آدم خوبی هستی! این حرف ها تو را بازی ندهد.

اما هشام «وَ لَوْ كانَ فِي يَدِكَ لُؤْلُؤَةٌ وَ قَالَ النَّاسُ إِنَّهَا جَوْزَةٌ مَا ضَرَّكَ وَ أَنْتَ تعْلمُ أَنَّهَا لؤْلؤَةٌ» اگر واقعاً در دستت لؤلؤ داری، جواهر داری، زمرد داری، الماس ایمان یا جواهر ولایت اهل بیت داری و مردم فکر می کنند تو در دستت گردو داری و تو را محل نمی گذارند، تحویلت نمی گیرند، جلو پایت بلند نمی شوند، در شهرت محلی از اعراب نداری، اما خودت می دانی که جواهر داری "ما ضَرَّکَ" هیچ ضرری به حال تو ندارد، زیرا خودت می دانی که لؤلؤ تقوا داری.

خیلی از ما مردم، گردو هم نداریم، دلمان را بیخودی خوش کرده ایم.

از محضر أمیر المؤمنین در مورد تقوا پرسیده شد؛ فرمود: «هل سلکتَ طریقاً ذا شوکةٍ؟» آیا تا به حال از بیابان پر خاری عبور کرده ای؟ قالَ السائلُ نعم، سؤال کننده عرض کرد: بلی پیش آمده که از بیابان پر خاری عبور کرده باشیم. حضرت دو مرتبه فرمود: «وَ ما صنَعتَ»؟ در این راه پر از خار که مجبوری از آن عبور کنی، چه کار می کنی؟ گفت: من آنقدر با احتیاط عبور می کنم مبادا یک خار کوچکی در پای من فرو نرود. حضرت فرمودند: «کُن في دین اللهِ کذلک» در دین خدا هم اینطور حرکت کن، همانطور که از یک خار کوچک می ترسی، از یک گناه کوچک هم بترس.

نگو این غیبت را ولش کن، نگو این دروغ را ولش کن، نگو حالا چشم افتاد به صورت نا محرم عیبی ندارد، نگو حالا یک غیبت مؤمن شنیدن اشکالی ندارد! اگر می خواهی به منزل متقین برسی، همانطور که از یک خار کوچک می ترسی، از یک گناه کوچک هم بترس.

سه روز بستری برای یک غیبت!

آیت الله مظاهری در اصفهان برای حقیر نقل کردند: طلبه ای در محضر امام غیبت یکی از علماء را کرد. امام از غصه سه روز مریض شد و نتوانست درس بدهد و سه روز درسش را تعطیل کرد که چرا غیبت عالمی به گوش من خورد. روز چهارم که به درس می آمدند، دیدم که نفسهای امام به شماره افتاده و هنوز حالش خوب نشده است.

پس اگرمی خواهی به منزل متقین برسی، از یک گناه کوچک هم بترس.

محدث قمی (رضوان الله علیه) صاحب مفاتیح الجنان، در سکرات موت خیلی گریه کرد. سؤال کردند که چرا گریه می کنی؟ فرمود: من در همۀ هفتاد و چند سال عمرم فقط یک دروغ گفته ام که به نظر خودم دروغ مصلحتی بوده است، گریه ام به این خاطر است که اگر خدا توجیه مرا برای بیان این دروغ، در صحرای محشر نپذیرد، در قیامت در محضر خدا و معصومین با یک دروغ بر پرونده چه کنم؟ چه جواب دهم؟

حالا ما چه جوابی بدهیم؟ از صبح پنجاه تا دروغ گفتیم و عین خیالمان هم نیست.

سه نوع تقوا داریم :تقوای عام و خاص و خاص الخاص. ما مردم، ما متدینین، ما خوبان، که مردم ما را خوب می دانند در ابتدایی ترین کلاس تقوا لنگیم.

اعضای هفت گانه؛دروازه عذاب

تقوای عام، حفظ اعضا و جوارح از معصیت خداست. قرآن می فرماید : جهنم هفت در دارد: « لَها سَبْعَةُ أَبْواب » بعضی از مفسرین می گویند که این هفت در جهنم، اعضاء هفتگانه بدنمان است: گوش، چشم، زبان، دست، پا، شکم و دامن یعنی غریزه جنسی.

اینها هفت در جهنم هستند، که همگی در اختیار خودت هستند، اگر آنها را حفظ کنی، در جهنم را به روی خودت بسته ای ولی اگر آزادشان بگذاری، در جهنم را بروی خودت باز کرده ای.

تعارف الکی حرام است!

روزی عده ای از محارم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مهمان ایشان بودند و حضرت با شیر و خرما از ایشان پذیرایی می کردند؛ حضرت به مهمانها فرمودند: «شیر بخورید، خرما بخورید» گفتند: «یا رسول الله میل نداریم» حضرت فرمود: « لَا تَجْمَعْنَ جُوعاً وَ كَذِباً » بین دروغ و گرسنگی برای خودتان جمع نکنید. گفتند: یا رسول الله ، مگر ملائکه اینها را هم می نویسند؟ حضرت فرمود: «ملائکه می نویسند حتی کذیبه را». کذیبه به معنای دروغ کوچک است.

به شما چایی تعارف می کنند، در حالی که گلویتان خشک شده و دلتان له له می زند برای یک لیوان چای، اگر بگویی میل ندارم؛ دروغ است و می نویسند.

مرحوم آیت الله بافقی (أعلی الله مقامه الشریف) وقتی وارد نجف اشرف شدند، برای اینکه نمی خواستند از سهم مبارک امام زمان (علیه السلام) استفاده کنند، دکانی را اجاره کردند که ماست و زغال آورده و می فروختند. امام (رحمة الله علیه) می فرمودند که آیت الله بافقی یک مدت کاسبی کردند اما چون ضرر کردند، دکان را جمع کردند و علت ضرر کردنشان این بود که وقتی مشتری می آمد می گفت: «این ماست، ماست امروزه و شیرین است، این یکی ماست مال دیروز است و ترش»! لذا ماست های شیرین فروخته می شد و ماست های ترش می ماندند و نمی دانست چه کار کند، عاقبت هم مجبور شد دکان را جمع کند. اینقدر در کسبشان صداقت داشته اند.

برای جوانان عزیز عرض می کنم، امام سجاد (علیه السلام) به پسرشان می فرمایند: با پنج گروه رفیق نشو، اولین آنها: « إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الكَذاب» پسرم با دروغگو رفیق نشو که « فَإِنَّهُ بِمَنزِلةِ السَّرَابِ» دروغگو به منزله سراب می ماند «يُقَرِّبُ لَكَ البَعِيدَ وَ يُبَاعِدُ لَكَ القرِيب » که دور را برایت نزدیک و نزدیک را برایت دور نشان می دهد.

به حیوان هم دروغ نگویید

شیخ المحدثین جناب صدوق (رحمة الله تعالی علیه) روزی از کوچه ای رد می شدند که یکی از رفقایش را می بیند که مقداری علف را جلوی دهان بز گرفته و آن حیوان را به دنبالش می کشد. (دیده اید که وقتی می خواهند حیوانی را ببرند، مقداری علف جلوی دهانش می گیرند) در آن لحظه شیخ صدوق به رفیقش گفت: من از این لحظه به بعد با تو رفاقت نمی کنم و تو دیگر رفیق من نیستی. رفیقش پرسید: آقا چرا؟ آقا فرمودند: انسانی که به حیوانی دروغ بگوید، قابل اعتماد و رفاقت نیست. تو الان به این حیوان دروغ می گویی، می گویی که بیا تا به تو علف بدهم اما نمی دهی.

یک روزی آقایی در محضر مرحوم آقای آیت الله ملکی تبریزی (رضوان الله علیه) غیبت می کند. میرزا با عصبانیت بلند شد و فرمود: «به خاطر غیبتی که نمی خواستم بشنوم اما گوش من شنید، چهل روز مرا به زحمت انداختی، باید چهل روز ریاضت شرعی بکشم تا اثر سوء غیبتی را که دلم نمی خواست بشنوم، از آیینه جان من شسته شود.

حضرت أمیرالمؤمنین می فرمایند، اگر می خواهید به منزل متقین برسید، همانطور که از یک خار کوچک می ترسید، از یک گناه کوچک هم بترسید.

گنجشک بی صاحب نیست!

گناه اثر وضعی دارد. یکی از اولیای خدا می فرمودند که زمانی حالاتم از من گرفته شد، اشک چشمی داشتم، از من گرفتند، دل سوزانی داشتم، از من گرفتند، حال و هوای خوبی داشتم، همه را از من گرفتند، در وقت سحر خواب می ماندم و در نماز حال نداشتم، اشک چشمم خشکید. فکر کردم که چه شده است؟ مشکل من کجاست؟ چون بزرگان وقتی گرفتار می شدند، دنبال مشکل خود می گشتند تا پیدا کرده و آن را حل کنند. ایشان فرمودند: شب در عالم رؤیا هاتف غیبی به من چنین الهام فرمود: «شَکـَت عنکَ عُصفورةٌ ..» گنجشکی از تو به ما شکایت کرده ما هم حال تو را گرفتیم، اشک چشمانت را خشکاندیم. از خواب بیدار شدم و دانستم که رؤیای صادقه است. یادم افتاد که پنجرۀ اتاق باز بود و یک مرتبه گنجشکی وارد اتاق شد و من بلند شده و پنجره را بسته و گنجشک را به دستم گرفتم و شروع به بازی با آن کردم و قدری آن را مالش دادم و سپس آزادش کردم، این گنجشک از من پیش خدا شکایت کرده که بنده صالح تو مرا اذیت کرد. به خاطر آزردگی این گنجشک اشک چشمان بنده صالح خشک می شود و از فیض سحر محروم می ماند. فردای آن روز به صحرا رفتم و خیلی هم دلم گرفته بود که چه خواهد شد؟ در آن لحظه خداوند برایم صحنه ای ایجا د کرد و ماری را دیدم که گنجشکی را گرفت. و خواب دیشب به ذهنم آمد و با عصا مار را دنبال کردم و مار دهانش را باز کرد و گنجشک فرار کرد. شب در عالم رؤیا فرمودند: «شَکـَرَت عنک عُصفورةٌ ..» یک گنجشک از تو، پیش خدا تشکر کرد، ما هم حال معنوی و اشک چشمانت را به تو برگرداندیم.

یک گنجشک را آزرده کنی حساب دارد .تو با این شمشیر زبانت چه غیبت ها کردی! چه دلها سوزاندی! با فحاشی کردن به همسرت چه دل هایی را به درد آوردی! با تهمت هایی که به مردم زدی، چه آزردگی هایی ایجاد کردی! اینها اثر وضعی دارد، لذا مدام دور خودمان می چرخیم و می گوییم که چرا پیشرفت نمی کنم؟ چطور شده که سالهاست از نظر معنوی توقف کرده ام.

شاگرد میرزای شیرازی وقتی که به ایران آمد، روزی در مسافرتش به شمال به آسیابانی برخورد کرد که چشم حیوانی را بسته و حیوان هم دور آسیاب می گردد.
شاگرد میرزا گفت: چرا چشم حیوان را بسته ای؟ گفت: آیا نمی دانی؟ شاگرد میرزا گفت: نه. جواب داد: وقتی چشمش را می بندم، حیوان فکر می کند که راه می رود و بدین جهت حرکت می کند اگر چشمش باز باشد که برای من کار نمی کند. شاگرد میرزا با شنیدن این سخن شروع به گریه کرد. مرد گفت: آقا من حرف بدی زدم که گریه می کنید؟ گفت: به بدبختی خودم گریه می کنم.این حیوان با چشم بسته دور خود می چرخد و من بدبخت با چشم باز پنجاه سال است که دور خودم می گردم و یک قدم جلو نرفته ام.

دستگیر ما کو؟

چه کسی می خواهد دست ما را بگیرد در این عالم از خاکستان نجات دهد؟ فرمودند: «نحنُُ وسيلة الله» ما چهارده معصوم وسیله خدا هستیم، دست به دامن هر کدام از ما بزنید، شما را به مقصد می رسانیم. «کُلـُّنا سفينة النجاةِ ولکن سفينة الحسين أسرعُ» همۀ ما کشتی نجاتیم اما کشتی حسین شما را سریعتر به مقصد می رساند.

فتوایی را از آقایان مراجع عظام متقدمین و متأخرین عرض می کنم تا شما آذربایجانیان قدر این نعمت را بیشتر بدانید، همۀ بزرگان و فحول علماء در طول تاریخ این جمله را گفته اند: بالاترین عمل مستحبی که شما را در عالم به خدا نزدیک می کند گریه بر مظلومیت حسین است. از این مستحب بالاتر وجود ندارد، صدقه دادن مستحب است، کار خیر انجام دادن مستحب است، نافله خواندن مستحب است، اما هیچ مستحبی به پای گریه بر حسین نمی رسد.
مرحوم آیت الله داوی یزدی (رضوان الله علیه) می فرمودند که در اصفهان در مدرسۀ علمیۀ صدر فردی به نام شیخ محمد بود که در مجالس روضه حاضر نمی شد. روزی به او گفتم: شما چرا به روضه نمی آیید؟ گفت: گاهی در روضه، روضۀ دروغ می خوانند، وظیفه ام ایجاب می کند که نهی از منکر کنم و می گویم برای گریاندن مستحب، دروغ نخوانید، مردم را به حرام نیندازید و وقتی هم که اعتراض می کنم، صاحب مجلس بدش می آید؛ لذا مجبور هستم در خانه بنشینم و روضه نیایم، اما خودم در خانه و حجره ام روضه دارم. گفتم: ممکن هست که من هم به روضۀ شما بیایم؟ گفت: استخاره می گیرم و به شما می گویم که اگر خوب بود می آیید. یک روز استخاره گرفت و گفت: فردا صبح، بیست دقیقه مانده به اذان صبح به حجره بیا که در حجره باز است، بدون اینکه سلام بدهی می نشینی و بعد از روضه هم بلند شده و می روی و در را هم می بندی. فردا صبح رفتم و دیدم در حجره باز است، وارد شده و نشستم. آقا شروع به روضه خواندن کرد، روضه شان خیلی ساده بود، چند کلام به این شیوه که صلی الله علیک یا مظلوم، یا ابا عبد الله آقا شما را به مهمانی دعوت کردند و به شما آب ندادند، اکبر شما را کشتند، اصغر شما را کشتند، دست های عباس شما را جدا کردند. می گفت و گریه می کرد. ناگهان از انتهای حجره صدای شیون و نالۀ بانویی را شنیدم. دست به جیبم کردم و کبریت را بیرون آوردم تا روشن کرده و صاحب گریه را ببینم، اما خودم را حفظ کردم و کبریت را روشن نکردم. آقا دو سه بار آن جملات را گفتند و گریه کردند، بانو هم گریه کرد و روضه تمام شد. من برخاستم و رفتم. فردا که آقا را دیدم به او گفتم: آقا چه روضۀ با صفایی بود! اجازه می دهید باز هم شرکت کنم. گفت: نه. اصرار کردم که خیلی لذت بردم، یک بار دیگر اجازه دهید تا بیایم. جواب داد: تو دیگر حق نداری بیایی، گفتم: چرا؟ فرمودند: چون تو خواستی کبریت بکشی و مادرش زهراء (سلام الله علیها) را درحال گریه ببینی.

آذربایجان مرکز گریۀ ایران است لذا به جهت آن جاذبه، ما هم می آییم .می آییم تا به برکت گریه های شما، زمزمۀ شما، حال شما، چیزی هم نصیب ما بشود، إن شاء الله.

یا رحمة الله الواسعة یا أبا عبدالله، ای اسم اعظم خدا. این سخن من نیست. پیغمبر خدا می فرماید: من رسول الله فردای قیامت زیر بغل مردان گریه کن بر حسین را می گیرم و وارد بهشت می کنم و دخترم زهراء زیر بغل زنان گریه کن بر حسین را می گیرد و وارد بهشت می کند. صلی الله علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله.

منبع: دارالارشاد

تقوا و پرهیز از دروغ

علامه بحر العلوم مشرف به کربلای معلی شد، کنار صحن مطهر أبا عبدالله (علیه السلام) نشسته بود که گروهی عرب بادیه نشین سینه زنان وارد حرم شدند، ناگهان دیدند که علامه هم در میان این جمعیت حسین حسین می گوید و به سر وسینه می زند، طلبه ها هم آمدند و تبعیت کردند. شب از محضر علامه از علت حضورش در میان عزاداران پرسیدند، فرمود: داشتم تماشا می کردم، ناگهان دیدم حضرت بقیة الله (سلام الله علیه) در میانشان سینه می زند، من هم از امام زمانم تبعیت کردم.

ما دل ز غمت شکسته داریم ای دوست          از غیر تو دیده بسته داریم ای دوست
گفتی که به دل شکستـــــگان نزدیکی        ما نیز دلی شکسته داریم ای دوست

تقوی در قرآن

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ» (اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خداوند پروا كنيد و به سوى او وسيله بجوييد. در هفده آیه از آیات قرآن کریم، ذات اقدس احدیت مستقیم از تقوا سخن فرموده اند و در250 آیه از آیات قرآن کریم، از مشتقات تقوا سخن فرموده اند که این دلالت بر اهمیت موضوع تقوا دارد. شیخ بهاء (أعلی الله مقامه) می فرمایند: اگر بخواهیم کوچکترین لغتی را معرفی کنیم که تمام خیرات و برکات دنیا و آخرت در آن لغت جا بگیرد، آن لغت لغت تقواست.

بهترین توشه ها برای ما تقواست: «إِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏» ؛ عزیزترین بندگان نزد خدا متقی ترین آنهاست: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ » ؛ هر کس تقوا پیشه کند خداوند همۀ درهای رحمت را به روی او باز می کند و روزی بی حساب به او مرحمت می کند: « وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يجَْعَل لَّهُ مخَْرَجًا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يحَْتَسِبُ » ؛ اهل تقوا محبوب خداوند هستند و خداوند اهل تقوا را دوست دارد:« إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقين‏» ؛ خداوند همیشه همراه اهل تقواست: « أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ » ؛ خداوند بهشت را برای اهل تقوا آماده کرده است: «وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقين‏» ؛ فلاح و رستگاری، عاقبت با اهل تقواست: « وَ العاقِبَةُ لِلْمُتَّقين‏ » . لذا خداوند تمام فیوضات عالم را در دوری از گناه جمع کرد.

جوانهای عزیز این حدیث شریف را به حافظۀ خود بسپارند و نصب العین خود قرار دهند: «عَنِ النَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله) قَالَ: إِنَّ رَبَّكُمْ يَقُولُ كُلَّ يَوْمٍ أَنَا الْعَزِيزُ فَمَنْ أَرَادَ عِزَّ الدَّارَيْنِ فَلْيُطِعِ الْعَزِيز» خداوند متعال فریاد می زند و می گوید: ای مردم عزیز من هستم هر کس اراده کرده است که عزیز بشود، خدای عزیز را اطاعت کند.

زلیخا وقتی پس از تمام ماجراها پیش یوسف آمد، گفت: شکر می کنم آن خدایی را که پادشاهان را به خاطر گناه ذلیل کرد و غلامان و بردگان را به خاطر تقوا عزیز کرد. ای یوسفی که تو را بثمن بخسی سر بازار مصر فروختند و خریدند! تو بر اثر تقوا و بندگی خدا عزیز مصر شدی و من که روزی ملکۀ مصر بودم، گدای خاک نشین شدم.

« إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ » خداوند کریم در قضیۀ حضرت یوسف صدیق می فرماید:هر کس تقوا پیشه کرد و صبر کرد و اطاعت نفسش را نکرد، خداوند اجر نیکوکاران را ضایع نمی کند.

بندگی کن تا عزیز شوی

مرحوم علامه طبرسی (رضوان الله علیه) در مجمع¬البیان، حدیثی را از قول علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در ذیل این آیه شریف نقل فرموده اند که خیلی حدیث لطیفی است. حضرت می فرماید: در آن هفت سال قحطی که همه چیز در اختیار یوسف بود، مردم هر چه داشتند، به یوسف فروختند. درهم و دینار دادند گندم گرفتند، خانه هایشان را دادند و گندم گرفتند، مزارعشان را دادند و گندم گرفتند، جواهراتشان را دادند و گندم گرفتند، گاو و گوسفند هایشان را دادند و گندم گرفتند، سال آخر دیگر چیزی نداشتند که بدهند، همه مردم مصر خودشان را به عنوان غلام و کنیز به یوسف فروختند و گندم گرفتند. حضرت رضا در ادامه می فرمایند: خداوند تمام مردم مصر را بنده و غلام یوسف کرد، چون یوسف بندگی خدا را کرده بود. لذا اگر می خواهی عزیز باشی گناه نکن.

در مضمون سوره مبارکه شمس دقت کنید:
خداوند به خورشید قسم می خورد که به وجود مقدس پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تفسیر شده است، به قمر قسم یاد می کند که به حضرت امیر المومنین (علیه السلام) تفسیر شده است.در ادامه به نهار یعنی روز قسم یاد می کند که تفسیر به صاحب الزمان (أرواحنا فداه) شده است.خداوند به شب قسم می خورد که این هم به حکومت ظالمین به اهل بیت (علیهم السلام) تفسیر شده است؛ بعد خداوند به آسمان و زمین قسم یاد می کند و بعد از آن به جان بشر قسم می خورد. خداوند در این سوره چند قسم محکم می خورد، تا این مطلب را بیان کند که: «قدْ أفلحَ مَن زَكـّاها» تحقیقاً رستگار شد هر که نفس خویش را تزکیه کرد و گناه و معصیت نکرد.

لذا در تفسیر صافی داریم: پیغمبر بزرگوار وقتی به این آیه شریفه می رسید وقف کرده و دستانش را بلند می نمود و دعا می کرد و می فرمود: «اللَّهُمَّ آتِ نَفْسِي تَقْوَاهَا» خدایا تو تقوای نفسم باش ، به من مرحمت کن.

خیلی از ما معنای تقوا را نمی دانیم. امشب این کلمه را معنی کنیم. از سید المظلومین أمیرالمؤمنین اسدالله العارف علی بن ابی طالب (علیه أفضل صلوات المصلین) دو حدیث در مورد تقوا داریم .

از محضر آقا امیر المومنین سوال کرده می شود که آقا تقوا چیست؟حضرت از تقوا معنایی فرمودند که ما می توانیم وجداناً بفهمیم که اهل تقواییم یا سر خودمان را کلاه گذاشته ایم! حضرت فرمود، اگر خداوند پرده از عمل تو بردارد و همۀ اعمال تو را روی طبقی بریزد و وسط مجلسی بگذارد یا دور شهر طواف بدهد که مردم اعمال تو را ببینند، چیزی در طبق نداشته باشی که وقتی مردم می بینند تو خجالت بکشی! اگر عمل تو اینگونه است از اهل تقوایی. یعنی خداوند بگوید آقای گوینده الان می خواهم اعمال تو را بر روی میز جلوی مستمعین بریزم که ببینند تو چه کارهایی انجام داده ای. اگر به عنوان مثال من توی این طبق چیزی نداشته باشم که وقتی شما ببینید از شما خجالت بکشم، من اهل تقوایم. اما خودمان می دانیم که اینگونه نیستیم.

حضرت أمیر می فرماید: « لو تكاشَفتم ما تَدافَنتُم » اگر خداوند پرده ها را کنار بزند و باطن شما را نشان دهد، شما یکدیگر را دفن نمی کنید؛ اجساد شما را باید گرگها بخورند از بس که شما به گناه های مختلف آلوده هستید.

همه پوست آدمیت بر تن کرده ایم

در زمان قاجار در تهران باغ وحش مفصلی وجود داشت. یکی از رجال آن موقع به مسؤول باغ وحش پیغام داده بود که می خواهم بیایم و باغ وحش را ببینم. از قضا شیر باغ وحش همان شب مرد. مسئول باغ وحش دید که خیلی بد است که باغ وحش شیر نداشته باشد و نمی شد که شبانه بتوان شیری تهیه کرد؛ لذا رفت و آقایی را پیدا کرد، پوست شیر هم تهیه کرد و 100 تومن به آن مرد داد و گفت: «توی پوست شیر می روی و وقتی که سلطان جلوی قفس آمد، دستانت را بلند کرده و سر و صدایی در بیار و نعره ای بزن تا آبروی ما حفظ شود» و مرد هم قبول کرد. مرد قاجار آمد و جلوی قفس شیر ایستاد و گفت: «عجب شیر خوش هیکلی است. در قفس این پلنگ را باز کن و آن را در قفس شیر قرار بده تا با هم کشتی بگیرند و نبرد کنند و من تماشا کنم». مسئول باغ وحش هم در قفس پلنگ را باز کرده و آن را درون قفس شیر انداخت. شیر بیچاره رنگش پرید و با خودش گفت: « بیچاره شدم، برای صد تومن جانم را هم از دست دادم»، پلنگ جلو آمد و گفت: رفیق مبادا بترسی، ما هم تو پوست پلنگیم!!

توی این دنیا همۀ ما در پوستیم، من در پوست طلبگی، یکی در پوست وزارت، یکی دیگر در پوست ریاست و دیگری توی پوست دانشجویی. قرآن می گوید قیامت روزی است که تمام این پوستها می ریزد: «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِر» تمامی پرده¬ها برداشته می شود و همه از پوست خود بیرون می آیند.

پیامبر در تفسیر نورالثقلین ، در ذیل آیه شریفه «يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً» می فرماید: «در قیامت ده طایفه از امت من به صور مختلف، به محشر می آیند: بَعضُهُم عَلى صُورَةِ القِرَدة بعضی ها به صورت بوزینه به محشر می آیند، بَعضُهُم عَلى صُورَةِ الخَنازير بعضی ها به صورت خوک وارد محشر می شوند، بَعضهم مُنكسون أرجُلهم من فوق و وجوهُهم مِن تَحت ‏بعضی ها به صورتی که سرشان به طرف زمین و پاهایشان به طرف آسمان است به محشر می آیند، بعضی ها در حالی که زبان خود را می جوند می آیند و از بوی گند دهانشان اهل محشر معذب می شوند و حالات دیگر که بحث مفصلی دارد.

اگر می خواهیم بدانیم که من و تو با تقوا هستیم باید ببینیم، اگر خداوند ما را از پوست در بیاورد، حقیقتاً ما آدم محشور می شویم؟ حضرت فرمود: آنهایی که به شکل خوک به محشر می آیند افرادی هستند که کسبشان حرام است، حرام می خورند و به مردم در کسبشان ظلم می کنند و آنهایی که به شکل بوزینه می آیند، فتنه انگیزان از مردم هستند: نمّام ها و سخن چین هایی که با یک کلمه حرف، فامیل را به هم می ریزند. به هر حال خود شخص از اعمال و دورن خود بهتر خبر دارد.

خودشناس باش

در حدیث زیبا و شایسته تأملی موسی بن جعفر (علیه السلام) به هشام می فرماید: «يَا هِشَامُ لَوْ كَانَ فِي يَدِكَ جَوْزَةٌ وَ قَالَ النَّاسُ لُؤْلُؤَةٌ مَا كَانَ يَنْفَعُكَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا جَوْزَةٌ » ای هشام! اگر گردویی در دست داشته باشی و مشتت را هم بسته ببندی و مردم فکر کنند که تو لؤلؤ، یا الماس یا جواهر داری،این تصور مردم هیچ نفعی به حال تو ندارد و تصور و تفکر مردم، گردوی در دست تو را لؤلؤ نمی کند. یعنی اگر دین نداری، تقوا نداری و اخلاص و عمل صالحی نداری، اما یک قیافۀ گول زن و ظاهری زیبا داری و مردم فکر می کنند با تقوا هستی، تفکر مردم گردوی در دست تو را لؤلؤ نمی کند، گمان مردم برای تو تقوا نمی سازد. به به! های مردم و تمجیدهای مردم که چه پسر خوبی هستی! چه آدم خوبی هستی! این حرف ها تو را بازی ندهد.

اما هشام «وَ لَوْ كانَ فِي يَدِكَ لُؤْلُؤَةٌ وَ قَالَ النَّاسُ إِنَّهَا جَوْزَةٌ مَا ضَرَّكَ وَ أَنْتَ تعْلمُ أَنَّهَا لؤْلؤَةٌ» اگر واقعاً در دستت لؤلؤ داری، جواهر داری، زمرد داری، الماس ایمان یا جواهر ولایت اهل بیت داری و مردم فکر می کنند تو در دستت گردو داری و تو را محل نمی گذارند، تحویلت نمی گیرند، جلو پایت بلند نمی شوند، در شهرت محلی از اعراب نداری، اما خودت می دانی که جواهر داری "ما ضَرَّکَ" هیچ ضرری به حال تو ندارد، زیرا خودت می دانی که لؤلؤ تقوا داری.

خیلی از ما مردم، گردو هم نداریم، دلمان را بیخودی خوش کرده ایم.

از محضر أمیر المؤمنین در مورد تقوا پرسیده شد؛ فرمود: «هل سلکتَ طریقاً ذا شوکةٍ؟» آیا تا به حال از بیابان پر خاری عبور کرده ای؟ قالَ السائلُ نعم، سؤال کننده عرض کرد: بلی پیش آمده که از بیابان پر خاری عبور کرده باشیم. حضرت دو مرتبه فرمود: «وَ ما صنَعتَ»؟ در این راه پر از خار که مجبوری از آن عبور کنی، چه کار می کنی؟ گفت: من آنقدر با احتیاط عبور می کنم مبادا یک خار کوچکی در پای من فرو نرود. حضرت فرمودند: «کُن في دین اللهِ کذلک» در دین خدا هم اینطور حرکت کن، همانطور که از یک خار کوچک می ترسی، از یک گناه کوچک هم بترس.

نگو این غیبت را ولش کن، نگو این دروغ را ولش کن، نگو حالا چشم افتاد به صورت نا محرم عیبی ندارد، نگو حالا یک غیبت مؤمن شنیدن اشکالی ندارد! اگر می خواهی به منزل متقین برسی، همانطور که از یک خار کوچک می ترسی، از یک گناه کوچک هم بترس.

سه روز بستری برای یک غیبت!

آیت الله مظاهری در اصفهان برای حقیر نقل کردند: طلبه ای در محضر امام غیبت یکی از علماء را کرد. امام از غصه سه روز مریض شد و نتوانست درس بدهد و سه روز درسش را تعطیل کرد که چرا غیبت عالمی به گوش من خورد. روز چهارم که به درس می آمدند، دیدم که نفسهای امام به شماره افتاده و هنوز حالش خوب نشده است.

پس اگرمی خواهی به منزل متقین برسی، از یک گناه کوچک هم بترس.

محدث قمی (رضوان الله علیه) صاحب مفاتیح الجنان، در سکرات موت خیلی گریه کرد. سؤال کردند که چرا گریه می کنی؟ فرمود: من در همۀ هفتاد و چند سال عمرم فقط یک دروغ گفته ام که به نظر خودم دروغ مصلحتی بوده است، گریه ام به این خاطر است که اگر خدا توجیه مرا برای بیان این دروغ، در صحرای محشر نپذیرد، در قیامت در محضر خدا و معصومین با یک دروغ بر پرونده چه کنم؟ چه جواب دهم؟

حالا ما چه جوابی بدهیم؟ از صبح پنجاه تا دروغ گفتیم و عین خیالمان هم نیست.

سه نوع تقوا داریم :تقوای عام و خاص و خاص الخاص. ما مردم، ما متدینین، ما خوبان، که مردم ما را خوب می دانند در ابتدایی ترین کلاس تقوا لنگیم.

اعضای هفت گانه؛دروازه عذاب

تقوای عام، حفظ اعضا و جوارح از معصیت خداست. قرآن می فرماید : جهنم هفت در دارد: « لَها سَبْعَةُ أَبْواب » بعضی از مفسرین می گویند که این هفت در جهنم، اعضاء هفتگانه بدنمان است: گوش، چشم، زبان، دست، پا، شکم و دامن یعنی غریزه جنسی.

اینها هفت در جهنم هستند، که همگی در اختیار خودت هستند، اگر آنها را حفظ کنی، در جهنم را به روی خودت بسته ای ولی اگر آزادشان بگذاری، در جهنم را بروی خودت باز کرده ای.

تعارف الکی حرام است!

روزی عده ای از محارم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مهمان ایشان بودند و حضرت با شیر و خرما از ایشان پذیرایی می کردند؛ حضرت به مهمانها فرمودند: «شیر بخورید، خرما بخورید» گفتند: «یا رسول الله میل نداریم» حضرت فرمود: « لَا تَجْمَعْنَ جُوعاً وَ كَذِباً » بین دروغ و گرسنگی برای خودتان جمع نکنید. گفتند: یا رسول الله ، مگر ملائکه اینها را هم می نویسند؟ حضرت فرمود: «ملائکه می نویسند حتی کذیبه را». کذیبه به معنای دروغ کوچک است.

به شما چایی تعارف می کنند، در حالی که گلویتان خشک شده و دلتان له له می زند برای یک لیوان چای، اگر بگویی میل ندارم؛ دروغ است و می نویسند.

مرحوم آیت الله بافقی (أعلی الله مقامه الشریف) وقتی وارد نجف اشرف شدند، برای اینکه نمی خواستند از سهم مبارک امام زمان (علیه السلام) استفاده کنند، دکانی را اجاره کردند که ماست و زغال آورده و می فروختند. امام (رحمة الله علیه) می فرمودند که آیت الله بافقی یک مدت کاسبی کردند اما چون ضرر کردند، دکان را جمع کردند و علت ضرر کردنشان این بود که وقتی مشتری می آمد می گفت: «این ماست، ماست امروزه و شیرین است، این یکی ماست مال دیروز است و ترش»! لذا ماست های شیرین فروخته می شد و ماست های ترش می ماندند و نمی دانست چه کار کند، عاقبت هم مجبور شد دکان را جمع کند. اینقدر در کسبشان صداقت داشته اند.

برای جوانان عزیز عرض می کنم، امام سجاد (علیه السلام) به پسرشان می فرمایند: با پنج گروه رفیق نشو، اولین آنها: « إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الكَذاب» پسرم با دروغگو رفیق نشو که « فَإِنَّهُ بِمَنزِلةِ السَّرَابِ» دروغگو به منزله سراب می ماند «يُقَرِّبُ لَكَ البَعِيدَ وَ يُبَاعِدُ لَكَ القرِيب » که دور را برایت نزدیک و نزدیک را برایت دور نشان می دهد.

به حیوان هم دروغ نگویید

شیخ المحدثین جناب صدوق (رحمة الله تعالی علیه) روزی از کوچه ای رد می شدند که یکی از رفقایش را می بیند که مقداری علف را جلوی دهان بز گرفته و آن حیوان را به دنبالش می کشد. (دیده اید که وقتی می خواهند حیوانی را ببرند، مقداری علف جلوی دهانش می گیرند) در آن لحظه شیخ صدوق به رفیقش گفت: من از این لحظه به بعد با تو رفاقت نمی کنم و تو دیگر رفیق من نیستی. رفیقش پرسید: آقا چرا؟ آقا فرمودند: انسانی که به حیوانی دروغ بگوید، قابل اعتماد و رفاقت نیست. تو الان به این حیوان دروغ می گویی، می گویی که بیا تا به تو علف بدهم اما نمی دهی.

یک روزی آقایی در محضر مرحوم آقای آیت الله ملکی تبریزی (رضوان الله علیه) غیبت می کند. میرزا با عصبانیت بلند شد و فرمود: «به خاطر غیبتی که نمی خواستم بشنوم اما گوش من شنید، چهل روز مرا به زحمت انداختی، باید چهل روز ریاضت شرعی بکشم تا اثر سوء غیبتی را که دلم نمی خواست بشنوم، از آیینه جان من شسته شود.

حضرت أمیرالمؤمنین می فرمایند، اگر می خواهید به منزل متقین برسید، همانطور که از یک خار کوچک می ترسید، از یک گناه کوچک هم بترسید.

گنجشک بی صاحب نیست!

گناه اثر وضعی دارد. یکی از اولیای خدا می فرمودند که زمانی حالاتم از من گرفته شد، اشک چشمی داشتم، از من گرفتند، دل سوزانی داشتم، از من گرفتند، حال و هوای خوبی داشتم، همه را از من گرفتند، در وقت سحر خواب می ماندم و در نماز حال نداشتم، اشک چشمم خشکید. فکر کردم که چه شده است؟ مشکل من کجاست؟ چون بزرگان وقتی گرفتار می شدند، دنبال مشکل خود می گشتند تا پیدا کرده و آن را حل کنند. ایشان فرمودند: شب در عالم رؤیا هاتف غیبی به من چنین الهام فرمود: «شَکـَت عنکَ عُصفورةٌ ..» گنجشکی از تو به ما شکایت کرده ما هم حال تو را گرفتیم، اشک چشمانت را خشکاندیم. از خواب بیدار شدم و دانستم که رؤیای صادقه است. یادم افتاد که پنجرۀ اتاق باز بود و یک مرتبه گنجشکی وارد اتاق شد و من بلند شده و پنجره را بسته و گنجشک را به دستم گرفتم و شروع به بازی با آن کردم و قدری آن را مالش دادم و سپس آزادش کردم، این گنجشک از من پیش خدا شکایت کرده که بنده صالح تو مرا اذیت کرد. به خاطر آزردگی این گنجشک اشک چشمان بنده صالح خشک می شود و از فیض سحر محروم می ماند. فردای آن روز به صحرا رفتم و خیلی هم دلم گرفته بود که چه خواهد شد؟ در آن لحظه خداوند برایم صحنه ای ایجا د کرد و ماری را دیدم که گنجشکی را گرفت. و خواب دیشب به ذهنم آمد و با عصا مار را دنبال کردم و مار دهانش را باز کرد و گنجشک فرار کرد. شب در عالم رؤیا فرمودند: «شَکـَرَت عنک عُصفورةٌ ..» یک گنجشک از تو، پیش خدا تشکر کرد، ما هم حال معنوی و اشک چشمانت را به تو برگرداندیم.

یک گنجشک را آزرده کنی حساب دارد .تو با این شمشیر زبانت چه غیبت ها کردی! چه دلها سوزاندی! با فحاشی کردن به همسرت چه دل هایی را به درد آوردی! با تهمت هایی که به مردم زدی، چه آزردگی هایی ایجاد کردی! اینها اثر وضعی دارد، لذا مدام دور خودمان می چرخیم و می گوییم که چرا پیشرفت نمی کنم؟ چطور شده که سالهاست از نظر معنوی توقف کرده ام.

شاگرد میرزای شیرازی وقتی که به ایران آمد، روزی در مسافرتش به شمال به آسیابانی برخورد کرد که چشم حیوانی را بسته و حیوان هم دور آسیاب می گردد.
شاگرد میرزا گفت: چرا چشم حیوان را بسته ای؟ گفت: آیا نمی دانی؟ شاگرد میرزا گفت: نه. جواب داد: وقتی چشمش را می بندم، حیوان فکر می کند که راه می رود و بدین جهت حرکت می کند اگر چشمش باز باشد که برای من کار نمی کند. شاگرد میرزا با شنیدن این سخن شروع به گریه کرد. مرد گفت: آقا من حرف بدی زدم که گریه می کنید؟ گفت: به بدبختی خودم گریه می کنم.این حیوان با چشم بسته دور خود می چرخد و من بدبخت با چشم باز پنجاه سال است که دور خودم می گردم و یک قدم جلو نرفته ام.

دستگیر ما کو؟

چه کسی می خواهد دست ما را بگیرد در این عالم از خاکستان نجات دهد؟ فرمودند: «نحنُُ وسيلة الله» ما چهارده معصوم وسیله خدا هستیم، دست به دامن هر کدام از ما بزنید، شما را به مقصد می رسانیم. «کُلـُّنا سفينة النجاةِ ولکن سفينة الحسين أسرعُ» همۀ ما کشتی نجاتیم اما کشتی حسین شما را سریعتر به مقصد می رساند.

فتوایی را از آقایان مراجع عظام متقدمین و متأخرین عرض می کنم تا شما آذربایجانیان قدر این نعمت را بیشتر بدانید، همۀ بزرگان و فحول علماء در طول تاریخ این جمله را گفته اند: بالاترین عمل مستحبی که شما را در عالم به خدا نزدیک می کند گریه بر مظلومیت حسین است. از این مستحب بالاتر وجود ندارد، صدقه دادن مستحب است، کار خیر انجام دادن مستحب است، نافله خواندن مستحب است، اما هیچ مستحبی به پای گریه بر حسین نمی رسد.
مرحوم آیت الله داوی یزدی (رضوان الله علیه) می فرمودند که در اصفهان در مدرسۀ علمیۀ صدر فردی به نام شیخ محمد بود که در مجالس روضه حاضر نمی شد. روزی به او گفتم: شما چرا به روضه نمی آیید؟ گفت: گاهی در روضه، روضۀ دروغ می خوانند، وظیفه ام ایجاب می کند که نهی از منکر کنم و می گویم برای گریاندن مستحب، دروغ نخوانید، مردم را به حرام نیندازید و وقتی هم که اعتراض می کنم، صاحب مجلس بدش می آید؛ لذا مجبور هستم در خانه بنشینم و روضه نیایم، اما خودم در خانه و حجره ام روضه دارم. گفتم: ممکن هست که من هم به روضۀ شما بیایم؟ گفت: استخاره می گیرم و به شما می گویم که اگر خوب بود می آیید. یک روز استخاره گرفت و گفت: فردا صبح، بیست دقیقه مانده به اذان صبح به حجره بیا که در حجره باز است، بدون اینکه سلام بدهی می نشینی و بعد از روضه هم بلند شده و می روی و در را هم می بندی. فردا صبح رفتم و دیدم در حجره باز است، وارد شده و نشستم. آقا شروع به روضه خواندن کرد، روضه شان خیلی ساده بود، چند کلام به این شیوه که صلی الله علیک یا مظلوم، یا ابا عبد الله آقا شما را به مهمانی دعوت کردند و به شما آب ندادند، اکبر شما را کشتند، اصغر شما را کشتند، دست های عباس شما را جدا کردند. می گفت و گریه می کرد. ناگهان از انتهای حجره صدای شیون و نالۀ بانویی را شنیدم. دست به جیبم کردم و کبریت را بیرون آوردم تا روشن کرده و صاحب گریه را ببینم، اما خودم را حفظ کردم و کبریت را روشن نکردم. آقا دو سه بار آن جملات را گفتند و گریه کردند، بانو هم گریه کرد و روضه تمام شد. من برخاستم و رفتم. فردا که آقا را دیدم به او گفتم: آقا چه روضۀ با صفایی بود! اجازه می دهید باز هم شرکت کنم. گفت: نه. اصرار کردم که خیلی لذت بردم، یک بار دیگر اجازه دهید تا بیایم. جواب داد: تو دیگر حق نداری بیایی، گفتم: چرا؟ فرمودند: چون تو خواستی کبریت بکشی و مادرش زهراء (سلام الله علیها) را درحال گریه ببینی.

آذربایجان مرکز گریۀ ایران است لذا به جهت آن جاذبه، ما هم می آییم .می آییم تا به برکت گریه های شما، زمزمۀ شما، حال شما، چیزی هم نصیب ما بشود، إن شاء الله.

یا رحمة الله الواسعة یا أبا عبدالله، ای اسم اعظم خدا. این سخن من نیست. پیغمبر خدا می فرماید: من رسول الله فردای قیامت زیر بغل مردان گریه کن بر حسین را می گیرم و وارد بهشت می کنم و دخترم زهراء زیر بغل زنان گریه کن بر حسین را می گیرد و وارد بهشت می کند. صلی الله علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله.

منبع: دارالارشاد

مدیر
Date published: 12:00
10 / 10ScaleMaximum stars

تقوی در قرآن

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ» (اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خداوند پروا كنيد و به سوى او وسيله بجوييد. در هفده آیه از آیات قرآن کریم، ذات اقدس احدیت مستقیم از تقوا سخن فرموده اند و در250 آیه از آیات قرآن کریم، از مشتقات تقوا سخن فرموده اند که این دلالت بر اهمیت موضوع تقوا دارد. شیخ بهاء (أعلی الله مقامه) می فرمایند: اگر بخواهیم کوچکترین لغتی را معرفی کنیم که تمام خیرات و برکات دنیا و آخرت در آن لغت جا بگیرد، آن لغت لغت تقواست.

بهترین توشه ها برای ما تقواست: «إِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏» ؛ عزیزترین بندگان نزد خدا متقی ترین آنهاست: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ » ؛ هر کس تقوا پیشه کند خداوند همۀ درهای رحمت را به روی او باز می کند و روزی بی حساب به او مرحمت می کند: « وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يجَْعَل لَّهُ مخَْرَجًا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يحَْتَسِبُ » ؛ اهل تقوا محبوب خداوند هستند و خداوند اهل تقوا را دوست دارد:« إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقين‏» ؛ خداوند همیشه همراه اهل تقواست: « أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ » ؛ خداوند بهشت را برای اهل تقوا آماده کرده است: «وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقين‏» ؛ فلاح و رستگاری، عاقبت با اهل تقواست: « وَ العاقِبَةُ لِلْمُتَّقين‏ » . لذا خداوند تمام فیوضات عالم را در دوری از گناه جمع کرد.

جوانهای عزیز این حدیث شریف را به حافظۀ خود بسپارند و نصب العین خود قرار دهند: «عَنِ النَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله) قَالَ: إِنَّ رَبَّكُمْ يَقُولُ كُلَّ يَوْمٍ أَنَا الْعَزِيزُ فَمَنْ أَرَادَ عِزَّ الدَّارَيْنِ فَلْيُطِعِ الْعَزِيز» خداوند متعال فریاد می زند و می گوید: ای مردم عزیز من هستم هر کس اراده کرده است که عزیز بشود، خدای عزیز را اطاعت کند.

زلیخا وقتی پس از تمام ماجراها پیش یوسف آمد، گفت: شکر می کنم آن خدایی را که پادشاهان را به خاطر گناه ذلیل کرد و غلامان و بردگان را به خاطر تقوا عزیز کرد. ای یوسفی که تو را بثمن بخسی سر بازار مصر فروختند و خریدند! تو بر اثر تقوا و بندگی خدا عزیز مصر شدی و من که روزی ملکۀ مصر بودم، گدای خاک نشین شدم.

« إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ » خداوند کریم در قضیۀ حضرت یوسف صدیق می فرماید:هر کس تقوا پیشه کرد و صبر کرد و اطاعت نفسش را نکرد، خداوند اجر نیکوکاران را ضایع نمی کند.

بندگی کن تا عزیز شوی

مرحوم علامه طبرسی (رضوان الله علیه) در مجمع¬البیان، حدیثی را از قول علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در ذیل این آیه شریف نقل فرموده اند که خیلی حدیث لطیفی است. حضرت می فرماید: در آن هفت سال قحطی که همه چیز در اختیار یوسف بود، مردم هر چه داشتند، به یوسف فروختند. درهم و دینار دادند گندم گرفتند، خانه هایشان را دادند و گندم گرفتند، مزارعشان را دادند و گندم گرفتند، جواهراتشان را دادند و گندم گرفتند، گاو و گوسفند هایشان را دادند و گندم گرفتند، سال آخر دیگر چیزی نداشتند که بدهند، همه مردم مصر خودشان را به عنوان غلام و کنیز به یوسف فروختند و گندم گرفتند. حضرت رضا در ادامه می فرمایند: خداوند تمام مردم مصر را بنده و غلام یوسف کرد، چون یوسف بندگی خدا را کرده بود. لذا اگر می خواهی عزیز باشی گناه نکن.

در مضمون سوره مبارکه شمس دقت کنید:
خداوند به خورشید قسم می خورد که به وجود مقدس پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تفسیر شده است، به قمر قسم یاد می کند که به حضرت امیر المومنین (علیه السلام) تفسیر شده است.در ادامه به نهار یعنی روز قسم یاد می کند که تفسیر به صاحب الزمان (أرواحنا فداه) شده است.خداوند به شب قسم می خورد که این هم به حکومت ظالمین به اهل بیت (علیهم السلام) تفسیر شده است؛ بعد خداوند به آسمان و زمین قسم یاد می کند و بعد از آن به جان بشر قسم می خورد. خداوند در این سوره چند قسم محکم می خورد، تا این مطلب را بیان کند که: «قدْ أفلحَ مَن زَكـّاها» تحقیقاً رستگار شد هر که نفس خویش را تزکیه کرد و گناه و معصیت نکرد.

لذا در تفسیر صافی داریم: پیغمبر بزرگوار وقتی به این آیه شریفه می رسید وقف کرده و دستانش را بلند می نمود و دعا می کرد و می فرمود: «اللَّهُمَّ آتِ نَفْسِي تَقْوَاهَا» خدایا تو تقوای نفسم باش ، به من مرحمت کن.

خیلی از ما معنای تقوا را نمی دانیم. امشب این کلمه را معنی کنیم. از سید المظلومین أمیرالمؤمنین اسدالله العارف علی بن ابی طالب (علیه أفضل صلوات المصلین) دو حدیث در مورد تقوا داریم .

از محضر آقا امیر المومنین سوال کرده می شود که آقا تقوا چیست؟حضرت از تقوا معنایی فرمودند که ما می توانیم وجداناً بفهمیم که اهل تقواییم یا سر خودمان را کلاه گذاشته ایم! حضرت فرمود، اگر خداوند پرده از عمل تو بردارد و همۀ اعمال تو را روی طبقی بریزد و وسط مجلسی بگذارد یا دور شهر طواف بدهد که مردم اعمال تو را ببینند، چیزی در طبق نداشته باشی که وقتی مردم می بینند تو خجالت بکشی! اگر عمل تو اینگونه است از اهل تقوایی. یعنی خداوند بگوید آقای گوینده الان می خواهم اعمال تو را بر روی میز جلوی مستمعین بریزم که ببینند تو چه کارهایی انجام داده ای. اگر به عنوان مثال من توی این طبق چیزی نداشته باشم که وقتی شما ببینید از شما خجالت بکشم، من اهل تقوایم. اما خودمان می دانیم که اینگونه نیستیم.

حضرت أمیر می فرماید: « لو تكاشَفتم ما تَدافَنتُم » اگر خداوند پرده ها را کنار بزند و باطن شما را نشان دهد، شما یکدیگر را دفن نمی کنید؛ اجساد شما را باید گرگها بخورند از بس که شما به گناه های مختلف آلوده هستید.

همه پوست آدمیت بر تن کرده ایم

در زمان قاجار در تهران باغ وحش مفصلی وجود داشت. یکی از رجال آن موقع به مسؤول باغ وحش پیغام داده بود که می خواهم بیایم و باغ وحش را ببینم. از قضا شیر باغ وحش همان شب مرد. مسئول باغ وحش دید که خیلی بد است که باغ وحش شیر نداشته باشد و نمی شد که شبانه بتوان شیری تهیه کرد؛ لذا رفت و آقایی را پیدا کرد، پوست شیر هم تهیه کرد و 100 تومن به آن مرد داد و گفت: «توی پوست شیر می روی و وقتی که سلطان جلوی قفس آمد، دستانت را بلند کرده و سر و صدایی در بیار و نعره ای بزن تا آبروی ما حفظ شود» و مرد هم قبول کرد. مرد قاجار آمد و جلوی قفس شیر ایستاد و گفت: «عجب شیر خوش هیکلی است. در قفس این پلنگ را باز کن و آن را در قفس شیر قرار بده تا با هم کشتی بگیرند و نبرد کنند و من تماشا کنم». مسئول باغ وحش هم در قفس پلنگ را باز کرده و آن را درون قفس شیر انداخت. شیر بیچاره رنگش پرید و با خودش گفت: « بیچاره شدم، برای صد تومن جانم را هم از دست دادم»، پلنگ جلو آمد و گفت: رفیق مبادا بترسی، ما هم تو پوست پلنگیم!!

توی این دنیا همۀ ما در پوستیم، من در پوست طلبگی، یکی در پوست وزارت، یکی دیگر در پوست ریاست و دیگری توی پوست دانشجویی. قرآن می گوید قیامت روزی است که تمام این پوستها می ریزد: «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِر» تمامی پرده¬ها برداشته می شود و همه از پوست خود بیرون می آیند.

پیامبر در تفسیر نورالثقلین ، در ذیل آیه شریفه «يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً» می فرماید: «در قیامت ده طایفه از امت من به صور مختلف، به محشر می آیند: بَعضُهُم عَلى صُورَةِ القِرَدة بعضی ها به صورت بوزینه به محشر می آیند، بَعضُهُم عَلى صُورَةِ الخَنازير بعضی ها به صورت خوک وارد محشر می شوند، بَعضهم مُنكسون أرجُلهم من فوق و وجوهُهم مِن تَحت ‏بعضی ها به صورتی که سرشان به طرف زمین و پاهایشان به طرف آسمان است به محشر می آیند، بعضی ها در حالی که زبان خود را می جوند می آیند و از بوی گند دهانشان اهل محشر معذب می شوند و حالات دیگر که بحث مفصلی دارد.

اگر می خواهیم بدانیم که من و تو با تقوا هستیم باید ببینیم، اگر خداوند ما را از پوست در بیاورد، حقیقتاً ما آدم محشور می شویم؟ حضرت فرمود: آنهایی که به شکل خوک به محشر می آیند افرادی هستند که کسبشان حرام است، حرام می خورند و به مردم در کسبشان ظلم می کنند و آنهایی که به شکل بوزینه می آیند، فتنه انگیزان از مردم هستند: نمّام ها و سخن چین هایی که با یک کلمه حرف، فامیل را به هم می ریزند. به هر حال خود شخص از اعمال و دورن خود بهتر خبر دارد.

خودشناس باش

در حدیث زیبا و شایسته تأملی موسی بن جعفر (علیه السلام) به هشام می فرماید: «يَا هِشَامُ لَوْ كَانَ فِي يَدِكَ جَوْزَةٌ وَ قَالَ النَّاسُ لُؤْلُؤَةٌ مَا كَانَ يَنْفَعُكَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا جَوْزَةٌ » ای هشام! اگر گردویی در دست داشته باشی و مشتت را هم بسته ببندی و مردم فکر کنند که تو لؤلؤ، یا الماس یا جواهر داری،این تصور مردم هیچ نفعی به حال تو ندارد و تصور و تفکر مردم، گردوی در دست تو را لؤلؤ نمی کند. یعنی اگر دین نداری، تقوا نداری و اخلاص و عمل صالحی نداری، اما یک قیافۀ گول زن و ظاهری زیبا داری و مردم فکر می کنند با تقوا هستی، تفکر مردم گردوی در دست تو را لؤلؤ نمی کند، گمان مردم برای تو تقوا نمی سازد. به به! های مردم و تمجیدهای مردم که چه پسر خوبی هستی! چه آدم خوبی هستی! این حرف ها تو را بازی ندهد.

اما هشام «وَ لَوْ كانَ فِي يَدِكَ لُؤْلُؤَةٌ وَ قَالَ النَّاسُ إِنَّهَا جَوْزَةٌ مَا ضَرَّكَ وَ أَنْتَ تعْلمُ أَنَّهَا لؤْلؤَةٌ» اگر واقعاً در دستت لؤلؤ داری، جواهر داری، زمرد داری، الماس ایمان یا جواهر ولایت اهل بیت داری و مردم فکر می کنند تو در دستت گردو داری و تو را محل نمی گذارند، تحویلت نمی گیرند، جلو پایت بلند نمی شوند، در شهرت محلی از اعراب نداری، اما خودت می دانی که جواهر داری "ما ضَرَّکَ" هیچ ضرری به حال تو ندارد، زیرا خودت می دانی که لؤلؤ تقوا داری.

خیلی از ما مردم، گردو هم نداریم، دلمان را بیخودی خوش کرده ایم.

از محضر أمیر المؤمنین در مورد تقوا پرسیده شد؛ فرمود: «هل سلکتَ طریقاً ذا شوکةٍ؟» آیا تا به حال از بیابان پر خاری عبور کرده ای؟ قالَ السائلُ نعم، سؤال کننده عرض کرد: بلی پیش آمده که از بیابان پر خاری عبور کرده باشیم. حضرت دو مرتبه فرمود: «وَ ما صنَعتَ»؟ در این راه پر از خار که مجبوری از آن عبور کنی، چه کار می کنی؟ گفت: من آنقدر با احتیاط عبور می کنم مبادا یک خار کوچکی در پای من فرو نرود. حضرت فرمودند: «کُن في دین اللهِ کذلک» در دین خدا هم اینطور حرکت کن، همانطور که از یک خار کوچک می ترسی، از یک گناه کوچک هم بترس.

نگو این غیبت را ولش کن، نگو این دروغ را ولش کن، نگو حالا چشم افتاد به صورت نا محرم عیبی ندارد، نگو حالا یک غیبت مؤمن شنیدن اشکالی ندارد! اگر می خواهی به منزل متقین برسی، همانطور که از یک خار کوچک می ترسی، از یک گناه کوچک هم بترس.

سه روز بستری برای یک غیبت!

آیت الله مظاهری در اصفهان برای حقیر نقل کردند: طلبه ای در محضر امام غیبت یکی از علماء را کرد. امام از غصه سه روز مریض شد و نتوانست درس بدهد و سه روز درسش را تعطیل کرد که چرا غیبت عالمی به گوش من خورد. روز چهارم که به درس می آمدند، دیدم که نفسهای امام به شماره افتاده و هنوز حالش خوب نشده است.

پس اگرمی خواهی به منزل متقین برسی، از یک گناه کوچک هم بترس.

محدث قمی (رضوان الله علیه) صاحب مفاتیح الجنان، در سکرات موت خیلی گریه کرد. سؤال کردند که چرا گریه می کنی؟ فرمود: من در همۀ هفتاد و چند سال عمرم فقط یک دروغ گفته ام که به نظر خودم دروغ مصلحتی بوده است، گریه ام به این خاطر است که اگر خدا توجیه مرا برای بیان این دروغ، در صحرای محشر نپذیرد، در قیامت در محضر خدا و معصومین با یک دروغ بر پرونده چه کنم؟ چه جواب دهم؟

حالا ما چه جوابی بدهیم؟ از صبح پنجاه تا دروغ گفتیم و عین خیالمان هم نیست.

سه نوع تقوا داریم :تقوای عام و خاص و خاص الخاص. ما مردم، ما متدینین، ما خوبان، که مردم ما را خوب می دانند در ابتدایی ترین کلاس تقوا لنگیم.

اعضای هفت گانه؛دروازه عذاب

تقوای عام، حفظ اعضا و جوارح از معصیت خداست. قرآن می فرماید : جهنم هفت در دارد: « لَها سَبْعَةُ أَبْواب » بعضی از مفسرین می گویند که این هفت در جهنم، اعضاء هفتگانه بدنمان است: گوش، چشم، زبان، دست، پا، شکم و دامن یعنی غریزه جنسی.

اینها هفت در جهنم هستند، که همگی در اختیار خودت هستند، اگر آنها را حفظ کنی، در جهنم را به روی خودت بسته ای ولی اگر آزادشان بگذاری، در جهنم را بروی خودت باز کرده ای.

تعارف الکی حرام است!

روزی عده ای از محارم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مهمان ایشان بودند و حضرت با شیر و خرما از ایشان پذیرایی می کردند؛ حضرت به مهمانها فرمودند: «شیر بخورید، خرما بخورید» گفتند: «یا رسول الله میل نداریم» حضرت فرمود: « لَا تَجْمَعْنَ جُوعاً وَ كَذِباً » بین دروغ و گرسنگی برای خودتان جمع نکنید. گفتند: یا رسول الله ، مگر ملائکه اینها را هم می نویسند؟ حضرت فرمود: «ملائکه می نویسند حتی کذیبه را». کذیبه به معنای دروغ کوچک است.

به شما چایی تعارف می کنند، در حالی که گلویتان خشک شده و دلتان له له می زند برای یک لیوان چای، اگر بگویی میل ندارم؛ دروغ است و می نویسند.

مرحوم آیت الله بافقی (أعلی الله مقامه الشریف) وقتی وارد نجف اشرف شدند، برای اینکه نمی خواستند از سهم مبارک امام زمان (علیه السلام) استفاده کنند، دکانی را اجاره کردند که ماست و زغال آورده و می فروختند. امام (رحمة الله علیه) می فرمودند که آیت الله بافقی یک مدت کاسبی کردند اما چون ضرر کردند، دکان را جمع کردند و علت ضرر کردنشان این بود که وقتی مشتری می آمد می گفت: «این ماست، ماست امروزه و شیرین است، این یکی ماست مال دیروز است و ترش»! لذا ماست های شیرین فروخته می شد و ماست های ترش می ماندند و نمی دانست چه کار کند، عاقبت هم مجبور شد دکان را جمع کند. اینقدر در کسبشان صداقت داشته اند.

برای جوانان عزیز عرض می کنم، امام سجاد (علیه السلام) به پسرشان می فرمایند: با پنج گروه رفیق نشو، اولین آنها: « إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الكَذاب» پسرم با دروغگو رفیق نشو که « فَإِنَّهُ بِمَنزِلةِ السَّرَابِ» دروغگو به منزله سراب می ماند «يُقَرِّبُ لَكَ البَعِيدَ وَ يُبَاعِدُ لَكَ القرِيب » که دور را برایت نزدیک و نزدیک را برایت دور نشان می دهد.

به حیوان هم دروغ نگویید

شیخ المحدثین جناب صدوق (رحمة الله تعالی علیه) روزی از کوچه ای رد می شدند که یکی از رفقایش را می بیند که مقداری علف را جلوی دهان بز گرفته و آن حیوان را به دنبالش می کشد. (دیده اید که وقتی می خواهند حیوانی را ببرند، مقداری علف جلوی دهانش می گیرند) در آن لحظه شیخ صدوق به رفیقش گفت: من از این لحظه به بعد با تو رفاقت نمی کنم و تو دیگر رفیق من نیستی. رفیقش پرسید: آقا چرا؟ آقا فرمودند: انسانی که به حیوانی دروغ بگوید، قابل اعتماد و رفاقت نیست. تو الان به این حیوان دروغ می گویی، می گویی که بیا تا به تو علف بدهم اما نمی دهی.

یک روزی آقایی در محضر مرحوم آقای آیت الله ملکی تبریزی (رضوان الله علیه) غیبت می کند. میرزا با عصبانیت بلند شد و فرمود: «به خاطر غیبتی که نمی خواستم بشنوم اما گوش من شنید، چهل روز مرا به زحمت انداختی، باید چهل روز ریاضت شرعی بکشم تا اثر سوء غیبتی را که دلم نمی خواست بشنوم، از آیینه جان من شسته شود.

حضرت أمیرالمؤمنین می فرمایند، اگر می خواهید به منزل متقین برسید، همانطور که از یک خار کوچک می ترسید، از یک گناه کوچک هم بترسید.

گنجشک بی صاحب نیست!

گناه اثر وضعی دارد. یکی از اولیای خدا می فرمودند که زمانی حالاتم از من گرفته شد، اشک چشمی داشتم، از من گرفتند، دل سوزانی داشتم، از من گرفتند، حال و هوای خوبی داشتم، همه را از من گرفتند، در وقت سحر خواب می ماندم و در نماز حال نداشتم، اشک چشمم خشکید. فکر کردم که چه شده است؟ مشکل من کجاست؟ چون بزرگان وقتی گرفتار می شدند، دنبال مشکل خود می گشتند تا پیدا کرده و آن را حل کنند. ایشان فرمودند: شب در عالم رؤیا هاتف غیبی به من چنین الهام فرمود: «شَکـَت عنکَ عُصفورةٌ ..» گنجشکی از تو به ما شکایت کرده ما هم حال تو را گرفتیم، اشک چشمانت را خشکاندیم. از خواب بیدار شدم و دانستم که رؤیای صادقه است. یادم افتاد که پنجرۀ اتاق باز بود و یک مرتبه گنجشکی وارد اتاق شد و من بلند شده و پنجره را بسته و گنجشک را به دستم گرفتم و شروع به بازی با آن کردم و قدری آن را مالش دادم و سپس آزادش کردم، این گنجشک از من پیش خدا شکایت کرده که بنده صالح تو مرا اذیت کرد. به خاطر آزردگی این گنجشک اشک چشمان بنده صالح خشک می شود و از فیض سحر محروم می ماند. فردای آن روز به صحرا رفتم و خیلی هم دلم گرفته بود که چه خواهد شد؟ در آن لحظه خداوند برایم صحنه ای ایجا د کرد و ماری را دیدم که گنجشکی را گرفت. و خواب دیشب به ذهنم آمد و با عصا مار را دنبال کردم و مار دهانش را باز کرد و گنجشک فرار کرد. شب در عالم رؤیا فرمودند: «شَکـَرَت عنک عُصفورةٌ ..» یک گنجشک از تو، پیش خدا تشکر کرد، ما هم حال معنوی و اشک چشمانت را به تو برگرداندیم.

یک گنجشک را آزرده کنی حساب دارد .تو با این شمشیر زبانت چه غیبت ها کردی! چه دلها سوزاندی! با فحاشی کردن به همسرت چه دل هایی را به درد آوردی! با تهمت هایی که به مردم زدی، چه آزردگی هایی ایجاد کردی! اینها اثر وضعی دارد، لذا مدام دور خودمان می چرخیم و می گوییم که چرا پیشرفت نمی کنم؟ چطور شده که سالهاست از نظر معنوی توقف کرده ام.

شاگرد میرزای شیرازی وقتی که به ایران آمد، روزی در مسافرتش به شمال به آسیابانی برخورد کرد که چشم حیوانی را بسته و حیوان هم دور آسیاب می گردد.
شاگرد میرزا گفت: چرا چشم حیوان را بسته ای؟ گفت: آیا نمی دانی؟ شاگرد میرزا گفت: نه. جواب داد: وقتی چشمش را می بندم، حیوان فکر می کند که راه می رود و بدین جهت حرکت می کند اگر چشمش باز باشد که برای من کار نمی کند. شاگرد میرزا با شنیدن این سخن شروع به گریه کرد. مرد گفت: آقا من حرف بدی زدم که گریه می کنید؟ گفت: به بدبختی خودم گریه می کنم.این حیوان با چشم بسته دور خود می چرخد و من بدبخت با چشم باز پنجاه سال است که دور خودم می گردم و یک قدم جلو نرفته ام.

دستگیر ما کو؟

چه کسی می خواهد دست ما را بگیرد در این عالم از خاکستان نجات دهد؟ فرمودند: «نحنُُ وسيلة الله» ما چهارده معصوم وسیله خدا هستیم، دست به دامن هر کدام از ما بزنید، شما را به مقصد می رسانیم. «کُلـُّنا سفينة النجاةِ ولکن سفينة الحسين أسرعُ» همۀ ما کشتی نجاتیم اما کشتی حسین شما را سریعتر به مقصد می رساند.

فتوایی را از آقایان مراجع عظام متقدمین و متأخرین عرض می کنم تا شما آذربایجانیان قدر این نعمت را بیشتر بدانید، همۀ بزرگان و فحول علماء در طول تاریخ این جمله را گفته اند: بالاترین عمل مستحبی که شما را در عالم به خدا نزدیک می کند گریه بر مظلومیت حسین است. از این مستحب بالاتر وجود ندارد، صدقه دادن مستحب است، کار خیر انجام دادن مستحب است، نافله خواندن مستحب است، اما هیچ مستحبی به پای گریه بر حسین نمی رسد.
مرحوم آیت الله داوی یزدی (رضوان الله علیه) می فرمودند که در اصفهان در مدرسۀ علمیۀ صدر فردی به نام شیخ محمد بود که در مجالس روضه حاضر نمی شد. روزی به او گفتم: شما چرا به روضه نمی آیید؟ گفت: گاهی در روضه، روضۀ دروغ می خوانند، وظیفه ام ایجاب می کند که نهی از منکر کنم و می گویم برای گریاندن مستحب، دروغ نخوانید، مردم را به حرام نیندازید و وقتی هم که اعتراض می کنم، صاحب مجلس بدش می آید؛ لذا مجبور هستم در خانه بنشینم و روضه نیایم، اما خودم در خانه و حجره ام روضه دارم. گفتم: ممکن هست که من هم به روضۀ شما بیایم؟ گفت: استخاره می گیرم و به شما می گویم که اگر خوب بود می آیید. یک روز استخاره گرفت و گفت: فردا صبح، بیست دقیقه مانده به اذان صبح به حجره بیا که در حجره باز است، بدون اینکه سلام بدهی می نشینی و بعد از روضه هم بلند شده و می روی و در را هم می بندی. فردا صبح رفتم و دیدم در حجره باز است، وارد شده و نشستم. آقا شروع به روضه خواندن کرد، روضه شان خیلی ساده بود، چند کلام به این شیوه که صلی الله علیک یا مظلوم، یا ابا عبد الله آقا شما را به مهمانی دعوت کردند و به شما آب ندادند، اکبر شما را کشتند، اصغر شما را کشتند، دست های عباس شما را جدا کردند. می گفت و گریه می کرد. ناگهان از انتهای حجره صدای شیون و نالۀ بانویی را شنیدم. دست به جیبم کردم و کبریت را بیرون آوردم تا روشن کرده و صاحب گریه را ببینم، اما خودم را حفظ کردم و کبریت را روشن نکردم. آقا دو سه بار آن جملات را گفتند و گریه کردند، بانو هم گریه کرد و روضه تمام شد. من برخاستم و رفتم. فردا که آقا را دیدم به او گفتم: آقا چه روضۀ با صفایی بود! اجازه می دهید باز هم شرکت کنم. گفت: نه. اصرار کردم که خیلی لذت بردم، یک بار دیگر اجازه دهید تا بیایم. جواب داد: تو دیگر حق نداری بیایی، گفتم: چرا؟ فرمودند: چون تو خواستی کبریت بکشی و مادرش زهراء (سلام الله علیها) را درحال گریه ببینی.

آذربایجان مرکز گریۀ ایران است لذا به جهت آن جاذبه، ما هم می آییم .می آییم تا به برکت گریه های شما، زمزمۀ شما، حال شما، چیزی هم نصیب ما بشود، إن شاء الله.

یا رحمة الله الواسعة یا أبا عبدالله، ای اسم اعظم خدا. این سخن من نیست. پیغمبر خدا می فرماید: من رسول الله فردای قیامت زیر بغل مردان گریه کن بر حسین را می گیرم و وارد بهشت می کنم و دخترم زهراء زیر بغل زنان گریه کن بر حسین را می گیرد و وارد بهشت می کند. صلی الله علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله.

منبع: دارالارشاد

Starts: 2010/08/12
Ends: Duration:
P.O. Box:
Ardabil,
Iran

تقوا و پرهیز از دروغ

علامه بحر العلوم مشرف به کربلای معلی شد، کنار صحن مطهر أبا عبدالله (علیه السلام) نشسته بود که گروهی عرب بادیه نشین سینه زنان وارد حرم شدند، ناگهان دیدند که علامه هم در میان این جمعیت حسین حسین می گوید و به سر وسینه می زند، طلبه ها هم آمدند و تبعیت کردند. شب از محضر علامه از علت حضورش در میان عزاداران پرسیدند، فرمود: داشتم تماشا می کردم، ناگهان دیدم حضرت بقیة الله (سلام الله علیه) در میانشان سینه می زند، من هم از امام زمانم تبعیت کردم.

ما دل ز غمت شکسته داریم ای دوست          از غیر تو دیده بسته داریم ای دوست
گفتی که به دل شکستـــــگان نزدیکی        ما نیز دلی شکسته داریم ای دوست

" />


پایگاه اطلاع رسانی موسسه فرهنگی و پژوهشی دارالارشاد مرکز حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله سید حسن عاملی

SiteMap