یک درد دل با امام علی (علیه السلام)
ارسال شده در تاریخ:
1390/06/07
ادعیه و نجواها
شاعر: علی رضا قزوه
مولای من!
خلیفه نیستی!
سلطان هم؛ فقط امام اول مظلومانی
و جای پنج سال می شد که پنجاه سال حاکم باشی!
(ادامه مطلب)
می شد که شامات را
چون دندانی کند و پراکند،
که سهم بچه های ابوسفیان باشد
و در امامت کوفه
کاری هم به ابن ملجم و قطام داد؛
می شد هر سال به هند و پارس به چین و ماچین دعوت شد..
سلطان روم
به افتخار حضورت برپا کند
چیزی شبیه همین ضیافت های شام
در تالارهای آیینه و مرمر
در پشت درهای بسته
می شد حسن و حسین را با خود همراه کرد
یکی مشاور اعظم
یکی وزیر خزانه داری کلّ
می شد کاری کرد
که جعده هم مشارت امور بانوان را عهده دار باشد، یا کاره ای که زهر نریزد؛
یا نه!
حکومت ایران هم می شد که سهم حسن باشد،
حکومت عراق سهم حسین؛
حتی عقیل را می شد سه چهار سالی
با حقوق ارزی آن روز
به اندلس فرستاد..
می شد محمد حنفیه سفیر سازمان ملل باشد
مانند این پسرخاله ها
که تا هنوز و تا همیشه سفیرند!
می شد کنار فرات کاخی سبز ساخت،
برای تابستان ها
سری به بغداد زد.
بر بالای کوه ابو قبیس
کاخی سپید داشت،
چیزی شبیه کاخ سعدآباد،
شبیه کاخ ملک فهد،
کاخی بلندتر از خانه خدا..
می شد که بعد خود،
به فکر پادشاهی فرزندان بود،
مثل همین ملک حسین و ملک حسن!
مثل همین حیدر علی اف!
.. و افّ بر این دنیا ...
می شد که امام علی بود و با تمام جهان ارتباط داشت،
مثل همین امام علی رحمان اف.
می شد با خانم رایس دست داد!
می شد انبان خویش را پر کرد!
از شیر مرغ و جان آدمی زاد!
از وعده و وعید!
و افطاری داد از بیت المال
و جامه های اطلس و ابریشم پوشید؛
با میمون و سگ بازی کرد!
رقاصه های روم را دعوت کرد،
با چشم بندی و آتشبازی شب را به صبح رساند،
در برج های دوبی سهمی داشت
در بازار بورس دستی ..
نشست بالای تختی و کلاهی از مروارید و زر بر سر گذاشت
یا دست کم هر روز یک اسب پیشکش قبول کرد
یک شمشیر مرصّع که نام تو بر آن حک شده باشد
این تحفه ها از هند است
آن جامه ها از روم
این فرش های ابریشمی از ایران...
جشن بگیر
بگو که شاعران قصیده بخوانند
شب را زود بخواب
که کاترنیا و سونامی در راه است
برای کندن چاه
به بردگان سیاه فرمان بده
به شرکت های چند ملیتی
برای بردن نان فرصت نیست
این را به سازمان غله و نان بسپار:
این وقت شب
نشسته ای به من لبخند می زنی
می دانی این گونه شعرها خوب نیستند
اما مولای من!
آن کفش های وصله دار هم مناسب پای حضرت حاکم نیست!
علی رضا قزوه 20 رمضان 1384
یک-درد-دل-با-امام-علی-علیه-السلام
6 7, 1390
by
مدیرevent
10
(ادامه مطلب)
می شد که شامات را
چون دندانی کند و پراکند،
که سهم بچه های ابوسفیان باشد
و در امامت کوفه
کاری هم به ابن ملجم و قطام داد؛
می شد هر سال به هند و پارس به چین و ماچین دعوت شد..
سلطان روم
به افتخار حضورت برپا کند
چیزی شبیه همین ضیافت های شام
در تالارهای آیینه و مرمر
در پشت درهای بسته
می شد حسن و حسین را با خود همراه کرد
یکی مشاور اعظم
یکی وزیر خزانه داری کلّ
می شد کاری کرد
که جعده هم مشارت امور بانوان را عهده دار باشد، یا کاره ای که زهر نریزد؛
یا نه!
حکومت ایران هم می شد که سهم حسن باشد،
حکومت عراق سهم حسین؛
حتی عقیل را می شد سه چهار سالی
با حقوق ارزی آن روز
به اندلس فرستاد..
می شد محمد حنفیه سفیر سازمان ملل باشد
مانند این پسرخاله ها
که تا هنوز و تا همیشه سفیرند!
می شد کنار فرات کاخی سبز ساخت،
برای تابستان ها
سری به بغداد زد.
بر بالای کوه ابو قبیس
کاخی سپید داشت،
چیزی شبیه کاخ سعدآباد،
شبیه کاخ ملک فهد،
کاخی بلندتر از خانه خدا..
می شد که بعد خود،
به فکر پادشاهی فرزندان بود،
مثل همین ملک حسین و ملک حسن!
مثل همین حیدر علی اف!
.. و افّ بر این دنیا ...
می شد که امام علی بود و با تمام جهان ارتباط داشت،
مثل همین امام علی رحمان اف.
می شد با خانم رایس دست داد!
می شد انبان خویش را پر کرد!
از شیر مرغ و جان آدمی زاد!
از وعده و وعید!
و افطاری داد از بیت المال
و جامه های اطلس و ابریشم پوشید؛
با میمون و سگ بازی کرد!
رقاصه های روم را دعوت کرد،
با چشم بندی و آتشبازی شب را به صبح رساند،
در برج های دوبی سهمی داشت
در بازار بورس دستی ..
نشست بالای تختی و کلاهی از مروارید و زر بر سر گذاشت
یا دست کم هر روز یک اسب پیشکش قبول کرد
یک شمشیر مرصّع که نام تو بر آن حک شده باشد
این تحفه ها از هند است
آن جامه ها از روم
این فرش های ابریشمی از ایران...
جشن بگیر
بگو که شاعران قصیده بخوانند
شب را زود بخواب
که کاترنیا و سونامی در راه است
برای کندن چاه
به بردگان سیاه فرمان بده
به شرکت های چند ملیتی
برای بردن نان فرصت نیست
این را به سازمان غله و نان بسپار:
این وقت شب
نشسته ای به من لبخند می زنی
می دانی این گونه شعرها خوب نیستند
اما مولای من!
آن کفش های وصله دار هم مناسب پای حضرت حاکم نیست!
علی رضا قزوه 20 رمضان 1384
مدیر
شاعر: علی رضا قزوه
مولای من!
خلیفه نیستی!
سلطان هم؛ فقط امام اول مظلومانی
و جای پنج سال می شد که پنجاه سال حاکم باشی!
(ادامه مطلب)
می شد که شامات را
چون دندانی کند و پراکند،
که سهم بچه های ابوسفیان باشد
و در امامت کوفه
کاری هم به ابن ملجم و قطام داد؛
می شد هر سال به هند و پارس به چین و ماچین دعوت شد..
سلطان روم
به افتخار حضورت برپا کند
چیزی شبیه همین ضیافت های شام
در تالارهای آیینه و مرمر
در پشت درهای بسته
می شد حسن و حسین را با خود همراه کرد
یکی مشاور اعظم
یکی وزیر خزانه داری کلّ
می شد کاری کرد
که جعده هم مشارت امور بانوان را عهده دار باشد، یا کاره ای که زهر نریزد؛
یا نه!
حکومت ایران هم می شد که سهم حسن باشد،
حکومت عراق سهم حسین؛
حتی عقیل را می شد سه چهار سالی
با حقوق ارزی آن روز
به اندلس فرستاد..
می شد محمد حنفیه سفیر سازمان ملل باشد
مانند این پسرخاله ها
که تا هنوز و تا همیشه سفیرند!
می شد کنار فرات کاخی سبز ساخت،
برای تابستان ها
سری به بغداد زد.
بر بالای کوه ابو قبیس
کاخی سپید داشت،
چیزی شبیه کاخ سعدآباد،
شبیه کاخ ملک فهد،
کاخی بلندتر از خانه خدا..
می شد که بعد خود،
به فکر پادشاهی فرزندان بود،
مثل همین ملک حسین و ملک حسن!
مثل همین حیدر علی اف!
.. و افّ بر این دنیا ...
می شد که امام علی بود و با تمام جهان ارتباط داشت،
مثل همین امام علی رحمان اف.
می شد با خانم رایس دست داد!
می شد انبان خویش را پر کرد!
از شیر مرغ و جان آدمی زاد!
از وعده و وعید!
و افطاری داد از بیت المال
و جامه های اطلس و ابریشم پوشید؛
با میمون و سگ بازی کرد!
رقاصه های روم را دعوت کرد،
با چشم بندی و آتشبازی شب را به صبح رساند،
در برج های دوبی سهمی داشت
در بازار بورس دستی ..
نشست بالای تختی و کلاهی از مروارید و زر بر سر گذاشت
یا دست کم هر روز یک اسب پیشکش قبول کرد
یک شمشیر مرصّع که نام تو بر آن حک شده باشد
این تحفه ها از هند است
آن جامه ها از روم
این فرش های ابریشمی از ایران...
جشن بگیر
بگو که شاعران قصیده بخوانند
شب را زود بخواب
که کاترنیا و سونامی در راه است
برای کندن چاه
به بردگان سیاه فرمان بده
به شرکت های چند ملیتی
برای بردن نان فرصت نیست
این را به سازمان غله و نان بسپار:
این وقت شب
نشسته ای به من لبخند می زنی
می دانی این گونه شعرها خوب نیستند
اما مولای من!
آن کفش های وصله دار هم مناسب پای حضرت حاکم نیست!
علی رضا قزوه 20 رمضان 1384
Written by: مدیر
مدیر
Date published: 12:00
10 / 10ScaleMaximum stars
مدیر
(ادامه مطلب)
می شد که شامات را
چون دندانی کند و پراکند،
که سهم بچه های ابوسفیان باشد
و در امامت کوفه
کاری هم به ابن ملجم و قطام داد؛
می شد هر سال به هند و پارس به چین و ماچین دعوت شد..
سلطان روم
به افتخار حضورت برپا کند
چیزی شبیه همین ضیافت های شام
در تالارهای آیینه و مرمر
در پشت درهای بسته
می شد حسن و حسین را با خود همراه کرد
یکی مشاور اعظم
یکی وزیر خزانه داری کلّ
می شد کاری کرد
که جعده هم مشارت امور بانوان را عهده دار باشد، یا کاره ای که زهر نریزد؛
یا نه!
حکومت ایران هم می شد که سهم حسن باشد،
حکومت عراق سهم حسین؛
حتی عقیل را می شد سه چهار سالی
با حقوق ارزی آن روز
به اندلس فرستاد..
می شد محمد حنفیه سفیر سازمان ملل باشد
مانند این پسرخاله ها
که تا هنوز و تا همیشه سفیرند!
می شد کنار فرات کاخی سبز ساخت،
برای تابستان ها
سری به بغداد زد.
بر بالای کوه ابو قبیس
کاخی سپید داشت،
چیزی شبیه کاخ سعدآباد،
شبیه کاخ ملک فهد،
کاخی بلندتر از خانه خدا..
می شد که بعد خود،
به فکر پادشاهی فرزندان بود،
مثل همین ملک حسین و ملک حسن!
مثل همین حیدر علی اف!
.. و افّ بر این دنیا ...
می شد که امام علی بود و با تمام جهان ارتباط داشت،
مثل همین امام علی رحمان اف.
می شد با خانم رایس دست داد!
می شد انبان خویش را پر کرد!
از شیر مرغ و جان آدمی زاد!
از وعده و وعید!
و افطاری داد از بیت المال
و جامه های اطلس و ابریشم پوشید؛
با میمون و سگ بازی کرد!
رقاصه های روم را دعوت کرد،
با چشم بندی و آتشبازی شب را به صبح رساند،
در برج های دوبی سهمی داشت
در بازار بورس دستی ..
نشست بالای تختی و کلاهی از مروارید و زر بر سر گذاشت
یا دست کم هر روز یک اسب پیشکش قبول کرد
یک شمشیر مرصّع که نام تو بر آن حک شده باشد
این تحفه ها از هند است
آن جامه ها از روم
این فرش های ابریشمی از ایران...
جشن بگیر
بگو که شاعران قصیده بخوانند
شب را زود بخواب
که کاترنیا و سونامی در راه است
برای کندن چاه
به بردگان سیاه فرمان بده
به شرکت های چند ملیتی
برای بردن نان فرصت نیست
این را به سازمان غله و نان بسپار:
این وقت شب
نشسته ای به من لبخند می زنی
می دانی این گونه شعرها خوب نیستند
اما مولای من!
آن کفش های وصله دار هم مناسب پای حضرت حاکم نیست!
علی رضا قزوه 20 رمضان 1384
Starts: 2011/08/29
Ends:
Duration:
شاعر: علی رضا قزوه مولای من!
خلیفه نیستی!
سلطان هم؛ فقط امام اول مظلومانی
و جای پنج سال می شد که پنجاه سال حاکم باشی!
" />