Deneme versiyası
Günün nitqi
Ayətullah amillər: ilk Asrsyant, E. Ast.khda ona Lord ələ ürəyində olduğunu Allahın sadiq iki barmaqları arasında ona Knd.qlb bir Allah tuta onun Dhd.jz Khvdqrar saxlamaq.

 درس اخلاق در جمع رزمندگان اسلام (جلسه دهم)

«اخلاق اسلامی: آیت الله مشگینی در جمع رزمندگان اسلام- جلسه دهم»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحَمدُلِلّهِ وَ الصَّلواةُ وَ السَّلامُ عَلی نَبیِّهِ وَ خَیرِ خَلقِه وَ أفضَلَ بَریَّتِه مَولانا أَبِی القاسِم مُحمَّد صَلَّی اللهُ عَلیهِ وَ سَلَّم وَ عَلی آلِه الطَّیبینَ الطّاهِرینَ وَ اللَعنُ الدّائِمُ عَلی أَعدائِهِِم أَجمَعینَ.

سپاس خدای را که در میان مردم، بر دیده های جهانیان خود را به وسیله این عالَم معرفی می کند. لشکریان او که جند الله است پیوسته پیروزند، مقامش بلند است، چرا که او واجب الوجود و آفریننده همه هستی هاست، ما او را شکر می کنیم در برابر نعمت های گوناگون و پی در پی که از بدو وجودمان تا انتهای بقای ما عنایت فرمود.

 

آن خدایی که حلمش زیاد است و ما را به واسطه گناهانمان زود نمی گیرد، آن خدایی که در همه قضاوت ها عادلانه قضاوت می کند، آن خدایی که آینده ها و گذشته ها در نظر او واضح و روشن است، آن خدایی که جهان را به حکمت خود تدبیر می کند و چرخ و دستگاه آفرینش را به دقت و علم و حکمتش می چرخاند،

آن خدایی که جهان را آفرید و در تمام جهانیان متصرف شد و یکایک اجزاء این عالم را خودش اداره می کند و از همه دل ها با خبر و از همه قلب ها با اطلاع است.

شکر او را که چنین خدایی است، رحیم است و مهربان است و عطوف است، غفّار و بخشنده و آمرزنده است، بر آورده کننده نیازهای بشر است، قبول کننده حاجت ها و دعاهای انسان هاست، و ما خدا را شکر می کنیم که ما او را از ته دل پذیرفته ایم و از سویدای قلب قبول کرده ایم. درود و سلام فراوان ما به روان انبیاء و به روان شهداء از بدو تاریخ تا شهدای این ساعت.

علمای اخلاق وقتی که انسان را مورد بررسی قرار می دهند می گویند انسان همان طور که جسمی دارد، روحی دارد و روانی. یعنی ما روح داریم و عمده در ما، آن روح است

و باید به آن بیش از بدن بنگریم و به آن بیش از بدن متوجه شویم و از مرض و صحّت و کمال او بیش از بدن مطّلع شویم و بقاء ما به آن است نه به این. کمال ما به آن است یعنی به روح نه به بدن، خلیفة الله بودن ما به آن است نه به این. انسان کامل شدن به روح است نه به بدن.

آن روح را باید مرتب همانند کودکی که در دبستان و دبیرستان زیر نظر معلّم و دبیر قرار می گیرد و از او پایه ای از علم تحصیل می کند و کمالی بر کمالاتش افزوده می شود تا آنجا که یک بچه کودک کلاس اوّل یک استاد دانشگاه زیر دست و قوی می شود از آن درجه اوّل تا به آن درجه نهایی می رسد، و یک انسان نیرومند و دانشمند و دانش پژوه می شود،

انسان ها را زیر نظر می گیرد و تربیت می کند؛ روح ما در دست ما همانند آن کودک است و باید ما این کودک را که از سن 16 سالگی استخدامش کرده ایم، از سن 16 سالگی که ایّام تکلیف ماست، زیر بار مسئولیت قرار داده ایم، باید رفته رفته این کودک را کامل کنیم و هر روز درسی به او بیاموزیم، هر روز دانشی به دانش های این کودک روح بیافزاییم

و هر روز اخلاق نیکی در روان او ایجاد کنیم و هر روز بنگریم اگر صفات زشتی در او باشد ما باید مزرعه وجود روان را از خارها و خاشاک ها پاکیزه کنیم تا استعدادهای مکنون در این کودک شکوفا شود. پس ما هستیم و این کودک روح، اگر توانستیم در مدت عمر این کودک روح را از زمان کودکی به یک دانشمند وارد و متخصصی تبدیل کنیم

اینک تمام سعادت را یافته ایم و اینک تمام کمال را پیدا کرده ایم و انسان کامل شده ایم و وعده پروردگار که در یک مباحثه ای در ملأ اعلی بین فرشتگان و پروردگار گذشت، در آسمان ها گذشت، که خدا فرمود: فرشته ها من می خواهم برای خودم جانشین تعیین کنم و فرشته ها گفتند:

جانشین تو فساد اخلاق پیدا می کند و شیطان هم قسم خورد که آن ها را اغوا خواهم کرد. اگر ما بتوانیم این کودک را از اغوای شیطان نجات دهیم آنگاه ما انسان ملکوتی شده ایم و آنگاه است که انسان مرحله انسانیت را یافته است.

علمای اخلاق کتاب های مفصّلی درباره کیفیت تربیت کودک روح نوشته اند، علمای اخلاق روایات و آیات و دقت های زیادی در کیفیت رسیدگی هر انسان به کودک روح خود بیان کرده اند. و همه موظّفند که این درس را بخوانند، همه موظّفند که کودک روحشان را تربیت کنند.

و بسا می شود که سن انسان به 70 و 80 سال برسد و لکن روحش همان کودک اوائل سنّش باشد و هیچ تربیت نیافته باشد و انسان زیانکار است که قرآن می گوید: «قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» (زمر: 15)

پیامبر به مردم بگو، به جهانیان اطلاع بده، به بشر اعلام کن، بگو، زیان آن نیست که تو فهمیده ای ای بشر! زیان آن نیست که جامعه بشر فهمیده است که انسان در سرمایه مالی زیان کند، این مهم نیست؛

سرمایه نباشد چطور می شود؟ این زندگی انسان مرفّه نباشد چطور می شود؟ زیان حقیقی، پیامبر به مردم بگو زیان بر خود نفس است، زیانی که انسان خودش را به زیان بدهد. یک روز که ببیند بندگان خدا رفته اند با انبیاء و فرشتگان همنشین شده اند و آن قدر این خود باخته شده باید برود در گودال های جهنّم با فرعون و نمرود و امثال آن ها همنشین بشود،

آن وقت انسان می فهمد که چه زیانی کرده. این آیه در مد نظرتان باشد «قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» (زمر: 15) پیامبر! زیانکار کسی است که خودش را به زیان داه است، نه کسی که اموال و ثروتش به زیان رفته است آن مهم نیست.

لذا علما در باره تربیت این کودک، مطالب زیادی گفته اند و بیان کرده اند که صفت های انسانی دو جور است صفت های زیبا که به نام "فضایل" اخلاق نامیده می شود و صفت های زشت که به اسم "رذایل" نامیده می شود،

صفت های زیبا و فضایل را ذکر کرده اند و راه تحصیل آن را روشن کرده اند، صفت های زشت را در انسان بیان کرده اند و راه ازاله آن، و از بین بردنش، را نوشته اند.

امروز به یکی از صفت های زشت انسانی _ که شاید هیج انسانی خالی از این صفت نباشد، هر چند مراتب و درجاتش متفاوت باشد _ بیان می کنیم:

یکی از صفت های زشت انسانی "حسد" است و در مقابل او صفت زیبای "نُصح" است. این دو صفت مقابل هم است، ضد هم است، انسان یا باید حسد داشته باشد یا باید نصح داشته باشد.

حسد معنایش این است که برای انسان، دیدن نعمت دیگران سنگین باشد، انسان خیر خواه دیگران نباشد، انسان بدخواه دیگران باشد. نصح مقابل آن است، انسان خیر خواه جامعه باشد، دلسوز جامعه باشد، برای جامعه همیشه خلوص نشان دهد. پس حسد معنایش این است که هر نعمتی در کسی باشد برای حسود سنگین است.

رجوع به قلبت کن، برادری که داری به من نگاه می کنی! بیننده محترم! برطبق قول امام صادق (علیه السلام) به شما می گویم برگرد و در آیینه نفس خود جمال خود را ببین، برگرد و خود را معاینه کن، ببین از آن مرض داری یا نداری.

اسلام می گوید یکی از بدترین مرض ها حسد است، و حسد را معنا می کند می گوید: حسد این است که انسان نعمتی را در دیگران ببیند برایش سنگین بیاید. شما اگر رفیقتان با شما در یک ردیف است، یک دفعه یک نعمت و ثروت فوق العاده ای به او رسید و به شما نرسید ببین در خودت حس می کنی که ناراحتی؟ حس می کنی که برایت سنگین است؟

اگر دوتایتان در یک رتبه بودید ناگهان رفیقتان به ریاست سپاه انتخاب شد، ناگهان رفیقتان به یک مقام بالا ارتقاء پیدا کرد و شما ارتقاء پیدا نکردید، ببینید برای شما سنگین است یا نیست؟ اگر شما ناراحت شدید، اگر برایت سنگین است از آن مرض ها داری برادر خودت را معالجه کن.

اگر برایت سنگین نیست خوشحال شدی که دوستی از دوستانم به نعمتی رسید، ولو این که باهم هم ردیف بودیم، آن جا پس تو نصح داری و تو خیر خواه هستی و نه حسود.

مثالی در عرب ها معروف است می گویند: "الْحَسُودَ لَا يَسُود" انسان حسود آقا نمی شود انسان حسود قابل آقایی نیست، "الْحَسُودَ لَا يَسُود" این معنایش همین است که انسان وقتی که حسود باشد پیوسته کوشش می کند _ از آثار حسد این است _ پیوسته کوشش می کند که این نعمت در دیگران نباشد و این یکی از بد ترین صفات است.

تجربه ها نشان داده است که حسد چکار می کند، مطالبی درباره حسد گفته شده است که بهت آور است، در روایت دارد، "إِنَّ الْمُؤْمِنَ يَغْبِطُ وَ لَا يَحْسُد" (بحار الأنوار، ج‏ 70: 250)  دو صفت است مؤمن یکی را دارد یکی را ندارد مؤمن حسد نمی کند ولی غبطه می خورد.

این دو مطلب را داشته باشید که همه گرفتارش هستیم "يَغْبِطُ وَ لَا يَحْسُد" حسد معنایش این است که نمی تواند ببیند که دیگران نعمت داشته باشد ولی غبطه دارد،

غبطه معنایش این است که اگر شما دیدید دیگران نعمت دارند ناراحت نمی شوید؛ می گویید: خدایا! نعمت به او دادی بیشتر هم بده، اما می خواهم به من هم بدهی یا بیشتر هم بدهی، اما حسود معنایش این است که: خدا! آن نعمتی را که به او دادی از او بگیر، حالا به من می خواهی بدهی یا ندهی نده، اما نعمت را از او بگیر و زبان حال حسود این است.

اما غبطه معنایش این است که: خدا! به او نعمت دادی، بده، بیشتر هم بده، اما به من هم بده، یا به من هم بالاتر از او بده، مؤمن حسد نمی کند و مؤمن غبطه می کند اشکالی ندارد.

در روایت وارد است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: "آفَةُ الدِّينِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْب" (بحار الأنوار، ج‏ 70: 248)

دین انسانی مانند یک پیکری است دو تا مرض به این پیکر می تواند عارض بشود، آفت دین دو چیز است که اگر این دو مرض پیدا شود دین انسان ضعیف می شود، علیل می شود، مریض می شود، و بعد می میرد، یکی از آن ها حسد و یکی از آن ها عُجب است، حسد بد خواهی دیگران، سنگین شدن نعمت دیگران بر انسان است، و عُجب، خود پسندی انسان است،

انسان به خودش می بالد و خیال می کند در دنیا یک موجودی است! سعدی می گوید: چه عُجب می کنی ای انسان! خدا را چو تو در مُلک بسی جانور است، عُجب هم مثل حسد یکی از بدترین صفات انسان است

این جا تاریخچه کوچکی است به یادم رسید که در کتاب مستطاب اصول کافی _ که یکی از مهمترین کتاب های مدارک شیعی بلکه بالاترین کتاب مدارک شیعی است، مرحوم محمد بن یعقوب کلینی در این کتاب شریف که بیست سال برای تألیفش زحمت کشیده و عمرش را مصرف کرده و این کتاب را جمع کرده و شهر به شهر رفته،

هر روایت مربوط به آن عصر را از هر عالمی فراگرفته و در این کتاب ضبط کرده _ ایشان در این کتاب یک روایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که امام صادق فرمود:

حضرت عیسی "سائح" بود، زیاد سفر می کرد، به روستاها سر می زد، به شهرستان ها می رفت، حتی به جاهای بد هم می رفت، به جاهایی که جاهای بد و فاحشه ها در آن جا مَسکن داشت می رفت، که گاهی می گفتند: عیسی اینجا کجا و تو کجا؟! تو هم مگر در این جاها وارد می شوی؟! فرمود:

اینجا محله مریض هاست، رفتم بلکه مریضی را معالجه کنم، بلکه بتوانم حرف حقّی بزنم و قلب منحرفی را به هدایت بیاورم، فکر منحرفی را اصلاح کنم. عیسی مشغول سفر است، رفیق او با او به سفر رفت، رسیدند به یک آب بزرگی که آن جا باید از آن بگذرند و پل هم ندارد، عیسی گفت:

رفیق! دنبال من بیا و آنچه که من می گویم بگو. عیسی "بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم" گفت، قدم روی آب گذاشت و روی آبِ روان رفت، رفیق کوتاه قدش هم "بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم" گفت قدم روی آب گذاشت و با عیسی روان شد

دارند روی آب هر دو می روند یک دفعه در قلب این رفیق گذشت: پس من هم در دنیا چیزی هستم، پیامبر روی آب دارد می رود من هم دارم می روم، عیسی دارد جلو می رود و این هم پشت سر عیسی دارد راه می رود،

تا این فکر در قلبش پیدا شد و خود را یک چیزی دید و عُجب برایش غالب شد تا این فکر در ذهن این آدم آمد، آب به حالت عادی به نرمیِ خودش برگشت این آقا فرو رفت در آب؛

ناگهان داد زد: عیسی! خفه شدم مرا بگیر، عیسی دید رفیقش دارد خفه می شود، گفت: رفیق! آنچه در دلت گذشت بیرون کن تا نجات پیدا کنی، آن چیزی که در قلبت پیدا شد، بیرون کن از قلبت تا نجات پیدا کنی.

آری، انسان! آن چه که در قلب تو وارد می شود، از وسواس شیطانی از عُجب، از خیالات واهی، از تصورات زشت، از صفت های زشت، از قلبت بیرون کن تا در این جهان غرق بدبختی نشوی تا در این جهان غرق در گرداب فحشاء و منکر نگردی.

برادر! خودسازی کن. سپاهیان محترم! مکتبی ها! مذهبی ها! فرزندان انقلاب! فرزندان اسلام! که ارادت به شما دارم، خود سازی کنید تا بتوانید کشور را بسازید، تا حال آنچه که خدمت کرده اید پی برده به شما بگویم تا حال آنچه که خدمت کرده اید مشمول عنایت امام امّت شده اید و این جمله پر ارزش را افتخار دریافته اید که: "اگر سپاه نبود کشور نبود"

همه در سایه خلوص شما بود. همه در سایه ایمان شما بود، همه در سایه صفای روح شما بود، و اگر می خواهید چنین بمانید، چنان تر شوید و اگر بخواهید خدمات انجام بدهید، خودسازی فرمایید، اگر بخواهید به کمالات برسید، کمالات در یابید، معارف پیدا کنید، به خود بنگرید، کودک نفس را تربیت کنید، تکامل ببخشید، قدم به قدم بالا بروید.

قرآن درباره بهشتیان چنین می گو ید: «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ» (آل‏ عمران: 163) آن ها درجه درجه اند، در جه اول دارد، درجه دوم دارد، سوم دارد، در یک روایتی می خواندم درباره افراد بهشتیان که: گاهی فرد بهشتی نشسته در خانه خودش، می بیند یک ساختمان همانند آن ابری که از بالا عبور می کند از بالای سرش عبور می کند می پرسد: از آن کیست؟

می گویند: از آن فلان آقا، می پرسد: عجبا! او با من بود، در یک مدرسه، کلاس ما یکی بود، هم سن بودیم، هم شغل بودیم، چطور رفت بالا و تکامل و ترقّی یافت و من منحط شدم و پایین ماندم؟

می گویند: او بیشتر از تو مواظب حال خودش بود، او بیشتر متّقی بود، گاهی تو می خوردی و او نمی خورد، و گاهی تو اقدام می کردی و او نمی کرد، گاهی نمی ترسیدی و او از خدا می ترسید. آری! کمال ما در این است که خودسازی کنیم.

"آفَةُ الدِّينِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْب" (بحار الأنوار، ج‏ 70: 248) آفت و مرض دین انسان، حسد و عُجب است. جمله ای از لقمان بزرگ این معلم کبیر، این حکیم الهی که در قرآن یک سوره درباره این مرد نازل شده است و می گوید: لقمان حکمت یاد گرفت و خدا به او حکمت داد.

لقمان فرمود: انسان اگر بخواهد بفهمد صفت حسد دارد یا نه سه تا صفت برایش ذکر می کنیم، ببینید اگر از این علامت ها دارید، بفهید که صفت حسد را دارید. "يَغْتَابُ إِذَا غَابَ وَ يَتَمَلَّقُ إِذَا شَهِدَ وَ يَشْمَتُ بِالْمُصِيبَة" (بحار الأنوار، ج‏ 70: 251)

اول: "يَغْتَابُ إِذَا غَابَ" پیش رُخش هیچ چیز نمی گوید اما وقتی که غایب شد، یک جلسه خلوتی شد، علیه او سخن می گوید. این حسد است، حسد دارد، چرا پیش خودش نمی گویی؟ اگر آدم درستی هستی عیب برادر خود را در یک جای خلوتی به خودش بگو، که امام صادق (علیه السلام) می فرماید:

بهترین یاران من کسی است که عیب مرا برای من هدیه بیاود، زیرا که متنبّه می شوم، خودم را پاکیزه می کنم، منّت به گردن من می گذارد اگر دیدید روی او، در برابر او چیزی نمی گوید، چیزی نمی گویی و اگر او نباشد پشت سرش حرف می زنی پس معلوم می شود که صفت حسد در تو است که چنین کاری انجام می دهی.

دوم: "وَ يَتَمَلَّقُ إِذَا شَهِدَ" وقتی که در مقابلش قرار می گیرد عرض ارادت می کند، چاپلوسی می کند، اظهار محبت می کند، اما در جای دیگر آن محبت را ندارد. معلوم می شود این آدم منافق است، یکی از ریشه های حسد همین است، انسان اگر با برادرش خلوص داشته باشد دو زبانی غلط است باید هر چه که در حضور دارد در غیبت هم داشته باشد، بنابراین یکی از آثار همین است.

سوم: "وَ يَشْمَتُ بِالْمُصِيبَة" اگر به شخص دیگری ناراحتی رسید خوشحال می شود، اگر مصیبتی به رفیقش، به آن آدمی که مورد حسدش هست رسید این آدم خوشحال می شود، پس معلوم می شود این نسبت به او حسد دارد.

پس حسد یکی از بدترین صفت ها و این از آثار حسد است و امید است إن شاء الله حسد نداشته باشیم. گرچه در روایت این جمله را دارد به این که حسد از صفاتی است که خداوند از این صفت در خمیره همه بشر ایجاد کرده، یعنی کسی پیدا نمی کنید که این صفت حسد را نداشته باشد،

یعنی هر کس باشد، دیگران به یک نعمتی برسد و او نرسد سنگین است برایش، هر که باشد این صفت را دارد، منتها عظمت انسان این است که این صفت را داشته باشد ولی عمل نکند، دنبال نکند، اعتنا نکند، یک کمالی پیدا می کند.

انسان حسود انسانی است که این صفت در او هست و دنبال می کند این صفت را، دنبال کردنش به این است که بدگویی می کند از آن شخص، و از ناراحتی او خوشحال می شود، از مصیبت او خوشحال می شود، پشت سرش حرف می زند، فعالیت می کند تا آن نعمت از او گرفته شود، فعالیت می کند تا او را نابود کند.

مرحوم شیخ عباس قمی در کتاب سفینةالبحار، یک جمله ای نقل می کند _ گمان می کنم برادرانم غالباً شنیده باشند، ولی این مربوط به این بحث حسد است اجمالش را عرض می کنم _ آدمی است بسیار ثروتمند، اما همسایه اش ثروتش از او بیشتر است، این حسد می کند، نمی تواند ببیند که او ثروتش از این بیشتر باشد، رفت یک غلامی خرید، یک برده ای خرید، برده را مدتی تربیت کرد، نیکی کرد به برده، احسان کرد به برده تا کاملترش کرد، جوان نیرومندی کرد، بعد گفت: جوان می دانید این همه خدمت کردم برای چیست؟

گفت: خیر، گفت: یک حاجت از تو دارم، غلام گفت: آقا! هر چه دستور بدهی اطاعت می کنم، گفت: این یک کیسه طلا را به تو می دهم، این شمشیر هم هست، شبانه به پشت بام این همسایه ما برویم، آن جا با این شمشیر سر مرا ببر و بگذار همان جا، پول را بردار، برو سراغ کارت، آزادی!

گفت: آقا! من چنین کاری را نمی کنم، شما به من خدمت کردی، گفت: اگر بخواهی این خدمت ها که انجام داده ام زیاد بشود و شکرانه خدمتم را کرده باشی این کار را بکن، گفت: چرا؟ گفت: نمی توانم ببینم این مرد این قدر ثروت داشته باشد!!

هر چه غلام اصرار کرد، مرد حسود قبول نکرد، غلام گفت: اشکال ندارد. سر او را نیمه شب همان جا برید و رفت سراغ کارش.. به درک که سر یک چنین آدمی بریده می شود!

بعد فردا بعد از گذشت چند روزی حاجی گم شد، همسایه ها رفتند و برگشتند و در خانه آن بیچاره پیدا کردند، او را به محاکمه کشیدند، او را محکوم کردند، مال و ثروتش را می خواهند مصادره کنند، خودش را می خواهند اعدام کنند، چوبه دار در جایی گذاشته شد و این همسایه بدبخت را به سوی چوبه دار می آوردند که غلام از راه رسید.

گفت: آقای حاکم! اجازه بده من یک قصه ای دارم به شما بگویم. این را من کشتم او نکشته است، آن کسی که کشته شده به دست من کشته شده است، مطلب این است، قصه این است، مرا پرورش داد، کارد به دست من داد گفت: مرا ببر آن جا سر من را ببر، من هم بریدم. آن شخص خونش هدر رفت، جهنّمی شد، برای چه؟ برای حسد.

برادر! با هیچ کس حسد نداشته باش، از نعمت دیگران ناراحت مباش، به نعمت دیگران خوشحال باش، نفسَت را خوب تربیت کن، به نفست کمالات بیاموز.

روایتی به دوستان بخوانم، از پیامبر گرامی "أَنْسَكُ النَّاسِ نُسُكاً أَنْصَحُهُمْ جَيْباً- وَ أَسْلَمُهُمْ قَلْباً لِجَمِيعِ الْمُسْلِمِين‏" (بحار الأنوار، ج‏ 71: 338) بگویم به شما بهترین مردم کیست؟

"أَنْسَكُ النَّاسِ" یعنی عابدترین مردم کسی است که بیش از همه خیرخواه مردم است، بهترین عابدها عابدی است که خیرخواه مردم باشد، خیر خواه مردم، خیر خواه جامعه باشد، خیر خواه ملت باشد، أسلمُهُم قلباً" که بتواند قلب خودش را سالم و پاک کند. خوشا آن دلی که از آلایش صفت های زشت پاکیزه شده باشد.

پروردگارا! ما را متوجّه به خودمان کن تا بر گردیم و کتاب نفسمان را مطالعه کنیم. من این جمله را خیلی به دوستان می سپارم و توصیه می کنم که:

دوستان! همیشه به شما گفته ام که سه کتاب را باید مطالعه کنید، کتاب عالم تکوین یعنی "جهان" تمام این جهان یک کتاب بزرگی است که قرآن به نام "کتاب مبین" نامیده است، در این کتاب بزرگ مطالعه کنید چرا که خدا را بر شما تعلیم می کند، این جهان آفرینش را مطالعه کنید، در ذرّات این جهان دقت کنید چرا که خدا را برایتان اثبات می کند.

"نظر کردن" مختلف است، قرآن می گوید به جهان نظر کن، اما نظری که تو را به او برساند. این مثال را علما در کتاب هایشان نوشته اند، یک آقایی روستایی سوار الاغی شده است با یک عالِم از نزدیک یک زراعت بسیار سرسبزی رد می شوند، زراعت سرسبز است آقای حکیم دانشمند و آن روستایی و آن الاغ با هم از آن جا رد می شوند،

الاغ نگاه می کند به زراعت، دید او یک دید خاصی است، آرزویش این است که به او اجازه بدهند وارد زراعت بشود و مشغول خوردن بشود الاغ اینجور نگاه می کند به زراعت، با این حسرت نگاه می کند که کاش اجازه می دادند وارد می شدم و یک شکم سیر از این زراعت می خوردم!

روستایی هم یک نظر دیگر دارد، آن هم نگاه می کند به زراعت می گوید عجب زراعت سرسبزی است، کاش مال من بود؛ آن را یک دفعه دیگر آب می دادم و رشد می کرد. بعد می رسید و درو می کردم و می کوبیدم، گمان می کنم دو _ سه خرواری می توانستم از این گندم به انبار منتقل کنم.

اما آن حکیم، آن دانشمند، او هم به یک طرز دیگر مطالعه می کند، می گوید: ای خدای بزرگ! این دانه ها که زیر خاک قرار گرفته اند پس از مدتی چگونه یک دانه شکافت از آن یک دانه ریشه ای پیدا شد و سبز شد و بالا آمد و هفت خوشه از یک خوشه پیدا شد و در سنبل هر خوشه ای هم صد تا دانه هست؟!

یک دانه را 700 دانه کردی و اگر بخواهی اضافه می کنی؛ پروردگارا! این نیرو و این ماده اولیه را تو دادی، نشاسته زمین را به وسیله تلمبه های ریشه بر ساقه ها و سنبل این دانه تو رساندی و سرسبزش کردی و باد بر آن وزاندی و نور برایش تاباندی تا موجودی شِگرف و عظیم گردید، خدا! تو توانایی، خدا! تو توانایی، "جَلَّت عَظُمَتُک" شکر گذارم در برابر نعمت های تو.

سه نظر مختلف در مورد یک زراعت از سه موجود پیدا می شود نظر حیوانی: سیر کردن شکم، نظر روستایی: سیر کردن و پر کردن انبار، نظر حکیمانه و دانشمند: پی بردن از یک گیاهی، از یک نباتی به عظمت خالق آن نبات و خالق گیاه. نظر با خدا داشته باش که این کتاب آفرینش تو را به خالق نزدیک می کند.

کتاب دوم، این "قرآن عظیم" است که باید در میان ما درس گفته شود، مطالبش به ما گفته شود، حداقل اگر بتوانیم روزی یک کلمه از عبارت قرآن فرا بگیریم، آخر سال می بینیم که 365 کلمه یاد گرفتیم و پس از گذشت یک سال، دو سال، سه سال قرآن را می فهمیم، مکتبی می شویم، مذهبی می شویم.

کتاب سوم "کتاب نفس" است؛ یعنی در خود مطالعه کردن، و در خویشتن اندیشیدن و کمالات خود را دیدن و نواقص خود را دیدن و در صدد برطرف کردن این نقص ها بر آمدن.

مزاحمتان شدم، از خدای بزرگ مسألت می کنم این کشوری که این همه در ناراحتی قرار گرفته، این کشوری که این همه کشته داده، این کشوری که قیام کرده، این کشوری که برای "الله" نهضت کرده و در مقابل دشمن های بزرگ قرار گرفته است، توفیق جنگ با همه حوادث را پیدا کند و بر همه ناراحتی ها پیروز شود؛ خداوند به تمام اهل این کشور عنایت بفرماید.

بیش از این مزاحم نشوم چند تا هم دعا کنم، امام صادق فرمود: "إذا دعوتَ فظُنَّ أنَّ حَاجَتَکَ بالبابِ" (کافی، ج 2: 473) هر وقت دعا کردی و چیزی خواستی، چنین گمان کن که قهراً حاجتت پشت در است، آمدی بیرون به حاجتت رسیدی، یعنی اعتماد کامل به پروردگار داشته باشید.

پرودگارا! به حق محمد و اهل بیتش دل های ما را با معارف قرآن و اسلامت آشنا بگردان.

توفیق تشخیص وظیفه به همه برادران و خواهران این کشور و سایر مظلومین جهان عنایت بفرما.

پروردگارا! ابرقدرت ها که به اسلحه و توپ و تانک و مسلسلشان می بالند و می نازند. بزودی شرّ این ها را به خودشان بازگردان.

پروردگارا! سال ها و قرن ها گذشت و این جنایتکاران، جهانیان و بشرهایِ جهان را استخدام کردند و استضعاف کردند و استثمار کردند و همه حیثیّت و مال و ناموس و جانشان را برای خودشان و به نفع خودشان غارت کردند، پروردگارا! به زودی به جرم این جنایت نابودشان بگردان.

پروردگارا! بیش از این مستضعفان جهان را در زیر چکمه این ها قرار مده.

خدایا! توفیق بده از ایران صدای تکبیر به جهانیان برسد و مستضعفان جهان به نیرو و همت والای ایرانیان از استضعاف به زودی بیرون آیند.

عمر امام امّت طولانی بگردان.

رزمندگان جبهه ما را به پیروزی نهایی برسان.

خدایا! ما را در جبهه داخلی هم که سینه و نفس باشد، یعنی جبهه داخلی بدن، و در برابر دشمنِ بزرگ و سر سخت یعنی شیطان داخلی و نفس امارّه پیروز بگردان.

 

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

«اخلاق اسلامی: آیت الله مشگینی در جمع رزمندگان اسلام- جلسه دهم»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحَمدُلِلّهِ وَ الصَّلواةُ وَ السَّلامُ عَلی نَبیِّهِ وَ خَیرِ خَلقِه وَ أفضَلَ بَریَّتِه مَولانا أَبِی القاسِم مُحمَّد صَلَّی اللهُ عَلیهِ وَ سَلَّم وَ عَلی آلِه الطَّیبینَ الطّاهِرینَ وَ اللَعنُ الدّائِمُ عَلی أَعدائِهِِم أَجمَعینَ.

سپاس خدای را که در میان مردم، بر دیده های جهانیان خود را به وسیله این عالَم معرفی می کند. لشکریان او که جند الله است پیوسته پیروزند، مقامش بلند است، چرا که او واجب الوجود و آفریننده همه هستی هاست، ما او را شکر می کنیم در برابر نعمت های گوناگون و پی در پی که از بدو وجودمان تا انتهای بقای ما عنایت فرمود.

 

آن خدایی که حلمش زیاد است و ما را به واسطه گناهانمان زود نمی گیرد، آن خدایی که در همه قضاوت ها عادلانه قضاوت می کند، آن خدایی که آینده ها و گذشته ها در نظر او واضح و روشن است، آن خدایی که جهان را به حکمت خود تدبیر می کند و چرخ و دستگاه آفرینش را به دقت و علم و حکمتش می چرخاند،

آن خدایی که جهان را آفرید و در تمام جهانیان متصرف شد و یکایک اجزاء این عالم را خودش اداره می کند و از همه دل ها با خبر و از همه قلب ها با اطلاع است.

شکر او را که چنین خدایی است، رحیم است و مهربان است و عطوف است، غفّار و بخشنده و آمرزنده است، بر آورده کننده نیازهای بشر است، قبول کننده حاجت ها و دعاهای انسان هاست، و ما خدا را شکر می کنیم که ما او را از ته دل پذیرفته ایم و از سویدای قلب قبول کرده ایم. درود و سلام فراوان ما به روان انبیاء و به روان شهداء از بدو تاریخ تا شهدای این ساعت.

علمای اخلاق وقتی که انسان را مورد بررسی قرار می دهند می گویند انسان همان طور که جسمی دارد، روحی دارد و روانی. یعنی ما روح داریم و عمده در ما، آن روح است

و باید به آن بیش از بدن بنگریم و به آن بیش از بدن متوجه شویم و از مرض و صحّت و کمال او بیش از بدن مطّلع شویم و بقاء ما به آن است نه به این. کمال ما به آن است یعنی به روح نه به بدن، خلیفة الله بودن ما به آن است نه به این. انسان کامل شدن به روح است نه به بدن.

آن روح را باید مرتب همانند کودکی که در دبستان و دبیرستان زیر نظر معلّم و دبیر قرار می گیرد و از او پایه ای از علم تحصیل می کند و کمالی بر کمالاتش افزوده می شود تا آنجا که یک بچه کودک کلاس اوّل یک استاد دانشگاه زیر دست و قوی می شود از آن درجه اوّل تا به آن درجه نهایی می رسد، و یک انسان نیرومند و دانشمند و دانش پژوه می شود،

انسان ها را زیر نظر می گیرد و تربیت می کند؛ روح ما در دست ما همانند آن کودک است و باید ما این کودک را که از سن 16 سالگی استخدامش کرده ایم، از سن 16 سالگی که ایّام تکلیف ماست، زیر بار مسئولیت قرار داده ایم، باید رفته رفته این کودک را کامل کنیم و هر روز درسی به او بیاموزیم، هر روز دانشی به دانش های این کودک روح بیافزاییم

و هر روز اخلاق نیکی در روان او ایجاد کنیم و هر روز بنگریم اگر صفات زشتی در او باشد ما باید مزرعه وجود روان را از خارها و خاشاک ها پاکیزه کنیم تا استعدادهای مکنون در این کودک شکوفا شود. پس ما هستیم و این کودک روح، اگر توانستیم در مدت عمر این کودک روح را از زمان کودکی به یک دانشمند وارد و متخصصی تبدیل کنیم

اینک تمام سعادت را یافته ایم و اینک تمام کمال را پیدا کرده ایم و انسان کامل شده ایم و وعده پروردگار که در یک مباحثه ای در ملأ اعلی بین فرشتگان و پروردگار گذشت، در آسمان ها گذشت، که خدا فرمود: فرشته ها من می خواهم برای خودم جانشین تعیین کنم و فرشته ها گفتند:

جانشین تو فساد اخلاق پیدا می کند و شیطان هم قسم خورد که آن ها را اغوا خواهم کرد. اگر ما بتوانیم این کودک را از اغوای شیطان نجات دهیم آنگاه ما انسان ملکوتی شده ایم و آنگاه است که انسان مرحله انسانیت را یافته است.

علمای اخلاق کتاب های مفصّلی درباره کیفیت تربیت کودک روح نوشته اند، علمای اخلاق روایات و آیات و دقت های زیادی در کیفیت رسیدگی هر انسان به کودک روح خود بیان کرده اند. و همه موظّفند که این درس را بخوانند، همه موظّفند که کودک روحشان را تربیت کنند.

و بسا می شود که سن انسان به 70 و 80 سال برسد و لکن روحش همان کودک اوائل سنّش باشد و هیچ تربیت نیافته باشد و انسان زیانکار است که قرآن می گوید: «قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» (زمر: 15)

پیامبر به مردم بگو، به جهانیان اطلاع بده، به بشر اعلام کن، بگو، زیان آن نیست که تو فهمیده ای ای بشر! زیان آن نیست که جامعه بشر فهمیده است که انسان در سرمایه مالی زیان کند، این مهم نیست؛

سرمایه نباشد چطور می شود؟ این زندگی انسان مرفّه نباشد چطور می شود؟ زیان حقیقی، پیامبر به مردم بگو زیان بر خود نفس است، زیانی که انسان خودش را به زیان بدهد. یک روز که ببیند بندگان خدا رفته اند با انبیاء و فرشتگان همنشین شده اند و آن قدر این خود باخته شده باید برود در گودال های جهنّم با فرعون و نمرود و امثال آن ها همنشین بشود،

آن وقت انسان می فهمد که چه زیانی کرده. این آیه در مد نظرتان باشد «قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» (زمر: 15) پیامبر! زیانکار کسی است که خودش را به زیان داه است، نه کسی که اموال و ثروتش به زیان رفته است آن مهم نیست.

لذا علما در باره تربیت این کودک، مطالب زیادی گفته اند و بیان کرده اند که صفت های انسانی دو جور است صفت های زیبا که به نام "فضایل" اخلاق نامیده می شود و صفت های زشت که به اسم "رذایل" نامیده می شود،

صفت های زیبا و فضایل را ذکر کرده اند و راه تحصیل آن را روشن کرده اند، صفت های زشت را در انسان بیان کرده اند و راه ازاله آن، و از بین بردنش، را نوشته اند.

امروز به یکی از صفت های زشت انسانی _ که شاید هیج انسانی خالی از این صفت نباشد، هر چند مراتب و درجاتش متفاوت باشد _ بیان می کنیم:

یکی از صفت های زشت انسانی "حسد" است و در مقابل او صفت زیبای "نُصح" است. این دو صفت مقابل هم است، ضد هم است، انسان یا باید حسد داشته باشد یا باید نصح داشته باشد.

حسد معنایش این است که برای انسان، دیدن نعمت دیگران سنگین باشد، انسان خیر خواه دیگران نباشد، انسان بدخواه دیگران باشد. نصح مقابل آن است، انسان خیر خواه جامعه باشد، دلسوز جامعه باشد، برای جامعه همیشه خلوص نشان دهد. پس حسد معنایش این است که هر نعمتی در کسی باشد برای حسود سنگین است.

رجوع به قلبت کن، برادری که داری به من نگاه می کنی! بیننده محترم! برطبق قول امام صادق (علیه السلام) به شما می گویم برگرد و در آیینه نفس خود جمال خود را ببین، برگرد و خود را معاینه کن، ببین از آن مرض داری یا نداری.

اسلام می گوید یکی از بدترین مرض ها حسد است، و حسد را معنا می کند می گوید: حسد این است که انسان نعمتی را در دیگران ببیند برایش سنگین بیاید. شما اگر رفیقتان با شما در یک ردیف است، یک دفعه یک نعمت و ثروت فوق العاده ای به او رسید و به شما نرسید ببین در خودت حس می کنی که ناراحتی؟ حس می کنی که برایت سنگین است؟

اگر دوتایتان در یک رتبه بودید ناگهان رفیقتان به ریاست سپاه انتخاب شد، ناگهان رفیقتان به یک مقام بالا ارتقاء پیدا کرد و شما ارتقاء پیدا نکردید، ببینید برای شما سنگین است یا نیست؟ اگر شما ناراحت شدید، اگر برایت سنگین است از آن مرض ها داری برادر خودت را معالجه کن.

اگر برایت سنگین نیست خوشحال شدی که دوستی از دوستانم به نعمتی رسید، ولو این که باهم هم ردیف بودیم، آن جا پس تو نصح داری و تو خیر خواه هستی و نه حسود.

مثالی در عرب ها معروف است می گویند: "الْحَسُودَ لَا يَسُود" انسان حسود آقا نمی شود انسان حسود قابل آقایی نیست، "الْحَسُودَ لَا يَسُود" این معنایش همین است که انسان وقتی که حسود باشد پیوسته کوشش می کند _ از آثار حسد این است _ پیوسته کوشش می کند که این نعمت در دیگران نباشد و این یکی از بد ترین صفات است.

تجربه ها نشان داده است که حسد چکار می کند، مطالبی درباره حسد گفته شده است که بهت آور است، در روایت دارد، "إِنَّ الْمُؤْمِنَ يَغْبِطُ وَ لَا يَحْسُد" (بحار الأنوار، ج‏ 70: 250)  دو صفت است مؤمن یکی را دارد یکی را ندارد مؤمن حسد نمی کند ولی غبطه می خورد.

این دو مطلب را داشته باشید که همه گرفتارش هستیم "يَغْبِطُ وَ لَا يَحْسُد" حسد معنایش این است که نمی تواند ببیند که دیگران نعمت داشته باشد ولی غبطه دارد،

غبطه معنایش این است که اگر شما دیدید دیگران نعمت دارند ناراحت نمی شوید؛ می گویید: خدایا! نعمت به او دادی بیشتر هم بده، اما می خواهم به من هم بدهی یا بیشتر هم بدهی، اما حسود معنایش این است که: خدا! آن نعمتی را که به او دادی از او بگیر، حالا به من می خواهی بدهی یا ندهی نده، اما نعمت را از او بگیر و زبان حال حسود این است.

اما غبطه معنایش این است که: خدا! به او نعمت دادی، بده، بیشتر هم بده، اما به من هم بده، یا به من هم بالاتر از او بده، مؤمن حسد نمی کند و مؤمن غبطه می کند اشکالی ندارد.

در روایت وارد است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: "آفَةُ الدِّينِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْب" (بحار الأنوار، ج‏ 70: 248)

دین انسانی مانند یک پیکری است دو تا مرض به این پیکر می تواند عارض بشود، آفت دین دو چیز است که اگر این دو مرض پیدا شود دین انسان ضعیف می شود، علیل می شود، مریض می شود، و بعد می میرد، یکی از آن ها حسد و یکی از آن ها عُجب است، حسد بد خواهی دیگران، سنگین شدن نعمت دیگران بر انسان است، و عُجب، خود پسندی انسان است،

انسان به خودش می بالد و خیال می کند در دنیا یک موجودی است! سعدی می گوید: چه عُجب می کنی ای انسان! خدا را چو تو در مُلک بسی جانور است، عُجب هم مثل حسد یکی از بدترین صفات انسان است

این جا تاریخچه کوچکی است به یادم رسید که در کتاب مستطاب اصول کافی _ که یکی از مهمترین کتاب های مدارک شیعی بلکه بالاترین کتاب مدارک شیعی است، مرحوم محمد بن یعقوب کلینی در این کتاب شریف که بیست سال برای تألیفش زحمت کشیده و عمرش را مصرف کرده و این کتاب را جمع کرده و شهر به شهر رفته،

هر روایت مربوط به آن عصر را از هر عالمی فراگرفته و در این کتاب ضبط کرده _ ایشان در این کتاب یک روایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که امام صادق فرمود:

حضرت عیسی "سائح" بود، زیاد سفر می کرد، به روستاها سر می زد، به شهرستان ها می رفت، حتی به جاهای بد هم می رفت، به جاهایی که جاهای بد و فاحشه ها در آن جا مَسکن داشت می رفت، که گاهی می گفتند: عیسی اینجا کجا و تو کجا؟! تو هم مگر در این جاها وارد می شوی؟! فرمود:

اینجا محله مریض هاست، رفتم بلکه مریضی را معالجه کنم، بلکه بتوانم حرف حقّی بزنم و قلب منحرفی را به هدایت بیاورم، فکر منحرفی را اصلاح کنم. عیسی مشغول سفر است، رفیق او با او به سفر رفت، رسیدند به یک آب بزرگی که آن جا باید از آن بگذرند و پل هم ندارد، عیسی گفت:

رفیق! دنبال من بیا و آنچه که من می گویم بگو. عیسی "بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم" گفت، قدم روی آب گذاشت و روی آبِ روان رفت، رفیق کوتاه قدش هم "بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم" گفت قدم روی آب گذاشت و با عیسی روان شد

دارند روی آب هر دو می روند یک دفعه در قلب این رفیق گذشت: پس من هم در دنیا چیزی هستم، پیامبر روی آب دارد می رود من هم دارم می روم، عیسی دارد جلو می رود و این هم پشت سر عیسی دارد راه می رود،

تا این فکر در قلبش پیدا شد و خود را یک چیزی دید و عُجب برایش غالب شد تا این فکر در ذهن این آدم آمد، آب به حالت عادی به نرمیِ خودش برگشت این آقا فرو رفت در آب؛

ناگهان داد زد: عیسی! خفه شدم مرا بگیر، عیسی دید رفیقش دارد خفه می شود، گفت: رفیق! آنچه در دلت گذشت بیرون کن تا نجات پیدا کنی، آن چیزی که در قلبت پیدا شد، بیرون کن از قلبت تا نجات پیدا کنی.

آری، انسان! آن چه که در قلب تو وارد می شود، از وسواس شیطانی از عُجب، از خیالات واهی، از تصورات زشت، از صفت های زشت، از قلبت بیرون کن تا در این جهان غرق بدبختی نشوی تا در این جهان غرق در گرداب فحشاء و منکر نگردی.

برادر! خودسازی کن. سپاهیان محترم! مکتبی ها! مذهبی ها! فرزندان انقلاب! فرزندان اسلام! که ارادت به شما دارم، خود سازی کنید تا بتوانید کشور را بسازید، تا حال آنچه که خدمت کرده اید پی برده به شما بگویم تا حال آنچه که خدمت کرده اید مشمول عنایت امام امّت شده اید و این جمله پر ارزش را افتخار دریافته اید که: "اگر سپاه نبود کشور نبود"

همه در سایه خلوص شما بود. همه در سایه ایمان شما بود، همه در سایه صفای روح شما بود، و اگر می خواهید چنین بمانید، چنان تر شوید و اگر بخواهید خدمات انجام بدهید، خودسازی فرمایید، اگر بخواهید به کمالات برسید، کمالات در یابید، معارف پیدا کنید، به خود بنگرید، کودک نفس را تربیت کنید، تکامل ببخشید، قدم به قدم بالا بروید.

قرآن درباره بهشتیان چنین می گو ید: «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ» (آل‏ عمران: 163) آن ها درجه درجه اند، در جه اول دارد، درجه دوم دارد، سوم دارد، در یک روایتی می خواندم درباره افراد بهشتیان که: گاهی فرد بهشتی نشسته در خانه خودش، می بیند یک ساختمان همانند آن ابری که از بالا عبور می کند از بالای سرش عبور می کند می پرسد: از آن کیست؟

می گویند: از آن فلان آقا، می پرسد: عجبا! او با من بود، در یک مدرسه، کلاس ما یکی بود، هم سن بودیم، هم شغل بودیم، چطور رفت بالا و تکامل و ترقّی یافت و من منحط شدم و پایین ماندم؟

می گویند: او بیشتر از تو مواظب حال خودش بود، او بیشتر متّقی بود، گاهی تو می خوردی و او نمی خورد، و گاهی تو اقدام می کردی و او نمی کرد، گاهی نمی ترسیدی و او از خدا می ترسید. آری! کمال ما در این است که خودسازی کنیم.

"آفَةُ الدِّينِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْب" (بحار الأنوار، ج‏ 70: 248) آفت و مرض دین انسان، حسد و عُجب است. جمله ای از لقمان بزرگ این معلم کبیر، این حکیم الهی که در قرآن یک سوره درباره این مرد نازل شده است و می گوید: لقمان حکمت یاد گرفت و خدا به او حکمت داد.

لقمان فرمود: انسان اگر بخواهد بفهمد صفت حسد دارد یا نه سه تا صفت برایش ذکر می کنیم، ببینید اگر از این علامت ها دارید، بفهید که صفت حسد را دارید. "يَغْتَابُ إِذَا غَابَ وَ يَتَمَلَّقُ إِذَا شَهِدَ وَ يَشْمَتُ بِالْمُصِيبَة" (بحار الأنوار، ج‏ 70: 251)

اول: "يَغْتَابُ إِذَا غَابَ" پیش رُخش هیچ چیز نمی گوید اما وقتی که غایب شد، یک جلسه خلوتی شد، علیه او سخن می گوید. این حسد است، حسد دارد، چرا پیش خودش نمی گویی؟ اگر آدم درستی هستی عیب برادر خود را در یک جای خلوتی به خودش بگو، که امام صادق (علیه السلام) می فرماید:

بهترین یاران من کسی است که عیب مرا برای من هدیه بیاود، زیرا که متنبّه می شوم، خودم را پاکیزه می کنم، منّت به گردن من می گذارد اگر دیدید روی او، در برابر او چیزی نمی گوید، چیزی نمی گویی و اگر او نباشد پشت سرش حرف می زنی پس معلوم می شود که صفت حسد در تو است که چنین کاری انجام می دهی.

دوم: "وَ يَتَمَلَّقُ إِذَا شَهِدَ" وقتی که در مقابلش قرار می گیرد عرض ارادت می کند، چاپلوسی می کند، اظهار محبت می کند، اما در جای دیگر آن محبت را ندارد. معلوم می شود این آدم منافق است، یکی از ریشه های حسد همین است، انسان اگر با برادرش خلوص داشته باشد دو زبانی غلط است باید هر چه که در حضور دارد در غیبت هم داشته باشد، بنابراین یکی از آثار همین است.

سوم: "وَ يَشْمَتُ بِالْمُصِيبَة" اگر به شخص دیگری ناراحتی رسید خوشحال می شود، اگر مصیبتی به رفیقش، به آن آدمی که مورد حسدش هست رسید این آدم خوشحال می شود، پس معلوم می شود این نسبت به او حسد دارد.

پس حسد یکی از بدترین صفت ها و این از آثار حسد است و امید است إن شاء الله حسد نداشته باشیم. گرچه در روایت این جمله را دارد به این که حسد از صفاتی است که خداوند از این صفت در خمیره همه بشر ایجاد کرده، یعنی کسی پیدا نمی کنید که این صفت حسد را نداشته باشد،

یعنی هر کس باشد، دیگران به یک نعمتی برسد و او نرسد سنگین است برایش، هر که باشد این صفت را دارد، منتها عظمت انسان این است که این صفت را داشته باشد ولی عمل نکند، دنبال نکند، اعتنا نکند، یک کمالی پیدا می کند.

انسان حسود انسانی است که این صفت در او هست و دنبال می کند این صفت را، دنبال کردنش به این است که بدگویی می کند از آن شخص، و از ناراحتی او خوشحال می شود، از مصیبت او خوشحال می شود، پشت سرش حرف می زند، فعالیت می کند تا آن نعمت از او گرفته شود، فعالیت می کند تا او را نابود کند.

مرحوم شیخ عباس قمی در کتاب سفینةالبحار، یک جمله ای نقل می کند _ گمان می کنم برادرانم غالباً شنیده باشند، ولی این مربوط به این بحث حسد است اجمالش را عرض می کنم _ آدمی است بسیار ثروتمند، اما همسایه اش ثروتش از او بیشتر است، این حسد می کند، نمی تواند ببیند که او ثروتش از این بیشتر باشد، رفت یک غلامی خرید، یک برده ای خرید، برده را مدتی تربیت کرد، نیکی کرد به برده، احسان کرد به برده تا کاملترش کرد، جوان نیرومندی کرد، بعد گفت: جوان می دانید این همه خدمت کردم برای چیست؟

گفت: خیر، گفت: یک حاجت از تو دارم، غلام گفت: آقا! هر چه دستور بدهی اطاعت می کنم، گفت: این یک کیسه طلا را به تو می دهم، این شمشیر هم هست، شبانه به پشت بام این همسایه ما برویم، آن جا با این شمشیر سر مرا ببر و بگذار همان جا، پول را بردار، برو سراغ کارت، آزادی!

گفت: آقا! من چنین کاری را نمی کنم، شما به من خدمت کردی، گفت: اگر بخواهی این خدمت ها که انجام داده ام زیاد بشود و شکرانه خدمتم را کرده باشی این کار را بکن، گفت: چرا؟ گفت: نمی توانم ببینم این مرد این قدر ثروت داشته باشد!!

هر چه غلام اصرار کرد، مرد حسود قبول نکرد، غلام گفت: اشکال ندارد. سر او را نیمه شب همان جا برید و رفت سراغ کارش.. به درک که سر یک چنین آدمی بریده می شود!

بعد فردا بعد از گذشت چند روزی حاجی گم شد، همسایه ها رفتند و برگشتند و در خانه آن بیچاره پیدا کردند، او را به محاکمه کشیدند، او را محکوم کردند، مال و ثروتش را می خواهند مصادره کنند، خودش را می خواهند اعدام کنند، چوبه دار در جایی گذاشته شد و این همسایه بدبخت را به سوی چوبه دار می آوردند که غلام از راه رسید.

گفت: آقای حاکم! اجازه بده من یک قصه ای دارم به شما بگویم. این را من کشتم او نکشته است، آن کسی که کشته شده به دست من کشته شده است، مطلب این است، قصه این است، مرا پرورش داد، کارد به دست من داد گفت: مرا ببر آن جا سر من را ببر، من هم بریدم. آن شخص خونش هدر رفت، جهنّمی شد، برای چه؟ برای حسد.

برادر! با هیچ کس حسد نداشته باش، از نعمت دیگران ناراحت مباش، به نعمت دیگران خوشحال باش، نفسَت را خوب تربیت کن، به نفست کمالات بیاموز.

روایتی به دوستان بخوانم، از پیامبر گرامی "أَنْسَكُ النَّاسِ نُسُكاً أَنْصَحُهُمْ جَيْباً- وَ أَسْلَمُهُمْ قَلْباً لِجَمِيعِ الْمُسْلِمِين‏" (بحار الأنوار، ج‏ 71: 338) بگویم به شما بهترین مردم کیست؟

"أَنْسَكُ النَّاسِ" یعنی عابدترین مردم کسی است که بیش از همه خیرخواه مردم است، بهترین عابدها عابدی است که خیرخواه مردم باشد، خیر خواه مردم، خیر خواه جامعه باشد، خیر خواه ملت باشد، أسلمُهُم قلباً" که بتواند قلب خودش را سالم و پاک کند. خوشا آن دلی که از آلایش صفت های زشت پاکیزه شده باشد.

پروردگارا! ما را متوجّه به خودمان کن تا بر گردیم و کتاب نفسمان را مطالعه کنیم. من این جمله را خیلی به دوستان می سپارم و توصیه می کنم که:

دوستان! همیشه به شما گفته ام که سه کتاب را باید مطالعه کنید، کتاب عالم تکوین یعنی "جهان" تمام این جهان یک کتاب بزرگی است که قرآن به نام "کتاب مبین" نامیده است، در این کتاب بزرگ مطالعه کنید چرا که خدا را بر شما تعلیم می کند، این جهان آفرینش را مطالعه کنید، در ذرّات این جهان دقت کنید چرا که خدا را برایتان اثبات می کند.

"نظر کردن" مختلف است، قرآن می گوید به جهان نظر کن، اما نظری که تو را به او برساند. این مثال را علما در کتاب هایشان نوشته اند، یک آقایی روستایی سوار الاغی شده است با یک عالِم از نزدیک یک زراعت بسیار سرسبزی رد می شوند، زراعت سرسبز است آقای حکیم دانشمند و آن روستایی و آن الاغ با هم از آن جا رد می شوند،

الاغ نگاه می کند به زراعت، دید او یک دید خاصی است، آرزویش این است که به او اجازه بدهند وارد زراعت بشود و مشغول خوردن بشود الاغ اینجور نگاه می کند به زراعت، با این حسرت نگاه می کند که کاش اجازه می دادند وارد می شدم و یک شکم سیر از این زراعت می خوردم!

روستایی هم یک نظر دیگر دارد، آن هم نگاه می کند به زراعت می گوید عجب زراعت سرسبزی است، کاش مال من بود؛ آن را یک دفعه دیگر آب می دادم و رشد می کرد. بعد می رسید و درو می کردم و می کوبیدم، گمان می کنم دو _ سه خرواری می توانستم از این گندم به انبار منتقل کنم.

اما آن حکیم، آن دانشمند، او هم به یک طرز دیگر مطالعه می کند، می گوید: ای خدای بزرگ! این دانه ها که زیر خاک قرار گرفته اند پس از مدتی چگونه یک دانه شکافت از آن یک دانه ریشه ای پیدا شد و سبز شد و بالا آمد و هفت خوشه از یک خوشه پیدا شد و در سنبل هر خوشه ای هم صد تا دانه هست؟!

یک دانه را 700 دانه کردی و اگر بخواهی اضافه می کنی؛ پروردگارا! این نیرو و این ماده اولیه را تو دادی، نشاسته زمین را به وسیله تلمبه های ریشه بر ساقه ها و سنبل این دانه تو رساندی و سرسبزش کردی و باد بر آن وزاندی و نور برایش تاباندی تا موجودی شِگرف و عظیم گردید، خدا! تو توانایی، خدا! تو توانایی، "جَلَّت عَظُمَتُک" شکر گذارم در برابر نعمت های تو.

سه نظر مختلف در مورد یک زراعت از سه موجود پیدا می شود نظر حیوانی: سیر کردن شکم، نظر روستایی: سیر کردن و پر کردن انبار، نظر حکیمانه و دانشمند: پی بردن از یک گیاهی، از یک نباتی به عظمت خالق آن نبات و خالق گیاه. نظر با خدا داشته باش که این کتاب آفرینش تو را به خالق نزدیک می کند.

کتاب دوم، این "قرآن عظیم" است که باید در میان ما درس گفته شود، مطالبش به ما گفته شود، حداقل اگر بتوانیم روزی یک کلمه از عبارت قرآن فرا بگیریم، آخر سال می بینیم که 365 کلمه یاد گرفتیم و پس از گذشت یک سال، دو سال، سه سال قرآن را می فهمیم، مکتبی می شویم، مذهبی می شویم.

کتاب سوم "کتاب نفس" است؛ یعنی در خود مطالعه کردن، و در خویشتن اندیشیدن و کمالات خود را دیدن و نواقص خود را دیدن و در صدد برطرف کردن این نقص ها بر آمدن.

مزاحمتان شدم، از خدای بزرگ مسألت می کنم این کشوری که این همه در ناراحتی قرار گرفته، این کشوری که این همه کشته داده، این کشوری که قیام کرده، این کشوری که برای "الله" نهضت کرده و در مقابل دشمن های بزرگ قرار گرفته است، توفیق جنگ با همه حوادث را پیدا کند و بر همه ناراحتی ها پیروز شود؛ خداوند به تمام اهل این کشور عنایت بفرماید.

بیش از این مزاحم نشوم چند تا هم دعا کنم، امام صادق فرمود: "إذا دعوتَ فظُنَّ أنَّ حَاجَتَکَ بالبابِ" (کافی، ج 2: 473) هر وقت دعا کردی و چیزی خواستی، چنین گمان کن که قهراً حاجتت پشت در است، آمدی بیرون به حاجتت رسیدی، یعنی اعتماد کامل به پروردگار داشته باشید.

پرودگارا! به حق محمد و اهل بیتش دل های ما را با معارف قرآن و اسلامت آشنا بگردان.

توفیق تشخیص وظیفه به همه برادران و خواهران این کشور و سایر مظلومین جهان عنایت بفرما.

پروردگارا! ابرقدرت ها که به اسلحه و توپ و تانک و مسلسلشان می بالند و می نازند. بزودی شرّ این ها را به خودشان بازگردان.

پروردگارا! سال ها و قرن ها گذشت و این جنایتکاران، جهانیان و بشرهایِ جهان را استخدام کردند و استضعاف کردند و استثمار کردند و همه حیثیّت و مال و ناموس و جانشان را برای خودشان و به نفع خودشان غارت کردند، پروردگارا! به زودی به جرم این جنایت نابودشان بگردان.

پروردگارا! بیش از این مستضعفان جهان را در زیر چکمه این ها قرار مده.

خدایا! توفیق بده از ایران صدای تکبیر به جهانیان برسد و مستضعفان جهان به نیرو و همت والای ایرانیان از استضعاف به زودی بیرون آیند.

عمر امام امّت طولانی بگردان.

رزمندگان جبهه ما را به پیروزی نهایی برسان.

خدایا! ما را در جبهه داخلی هم که سینه و نفس باشد، یعنی جبهه داخلی بدن، و در برابر دشمنِ بزرگ و سر سخت یعنی شیطان داخلی و نفس امارّه پیروز بگردان.

 

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
admin
Date published: 12:00
10 / 10ScaleMaximum stars

 

آن خدایی که حلمش زیاد است و ما را به واسطه گناهانمان زود نمی گیرد، آن خدایی که در همه قضاوت ها عادلانه قضاوت می کند، آن خدایی که آینده ها و گذشته ها در نظر او واضح و روشن است، آن خدایی که جهان را به حکمت خود تدبیر می کند و چرخ و دستگاه آفرینش را به دقت و علم و حکمتش می چرخاند،

آن خدایی که جهان را آفرید و در تمام جهانیان متصرف شد و یکایک اجزاء این عالم را خودش اداره می کند و از همه دل ها با خبر و از همه قلب ها با اطلاع است.

شکر او را که چنین خدایی است، رحیم است و مهربان است و عطوف است، غفّار و بخشنده و آمرزنده است، بر آورده کننده نیازهای بشر است، قبول کننده حاجت ها و دعاهای انسان هاست، و ما خدا را شکر می کنیم که ما او را از ته دل پذیرفته ایم و از سویدای قلب قبول کرده ایم. درود و سلام فراوان ما به روان انبیاء و به روان شهداء از بدو تاریخ تا شهدای این ساعت.

علمای اخلاق وقتی که انسان را مورد بررسی قرار می دهند می گویند انسان همان طور که جسمی دارد، روحی دارد و روانی. یعنی ما روح داریم و عمده در ما، آن روح است

و باید به آن بیش از بدن بنگریم و به آن بیش از بدن متوجه شویم و از مرض و صحّت و کمال او بیش از بدن مطّلع شویم و بقاء ما به آن است نه به این. کمال ما به آن است یعنی به روح نه به بدن، خلیفة الله بودن ما به آن است نه به این. انسان کامل شدن به روح است نه به بدن.

آن روح را باید مرتب همانند کودکی که در دبستان و دبیرستان زیر نظر معلّم و دبیر قرار می گیرد و از او پایه ای از علم تحصیل می کند و کمالی بر کمالاتش افزوده می شود تا آنجا که یک بچه کودک کلاس اوّل یک استاد دانشگاه زیر دست و قوی می شود از آن درجه اوّل تا به آن درجه نهایی می رسد، و یک انسان نیرومند و دانشمند و دانش پژوه می شود،

انسان ها را زیر نظر می گیرد و تربیت می کند؛ روح ما در دست ما همانند آن کودک است و باید ما این کودک را که از سن 16 سالگی استخدامش کرده ایم، از سن 16 سالگی که ایّام تکلیف ماست، زیر بار مسئولیت قرار داده ایم، باید رفته رفته این کودک را کامل کنیم و هر روز درسی به او بیاموزیم، هر روز دانشی به دانش های این کودک روح بیافزاییم

و هر روز اخلاق نیکی در روان او ایجاد کنیم و هر روز بنگریم اگر صفات زشتی در او باشد ما باید مزرعه وجود روان را از خارها و خاشاک ها پاکیزه کنیم تا استعدادهای مکنون در این کودک شکوفا شود. پس ما هستیم و این کودک روح، اگر توانستیم در مدت عمر این کودک روح را از زمان کودکی به یک دانشمند وارد و متخصصی تبدیل کنیم

اینک تمام سعادت را یافته ایم و اینک تمام کمال را پیدا کرده ایم و انسان کامل شده ایم و وعده پروردگار که در یک مباحثه ای در ملأ اعلی بین فرشتگان و پروردگار گذشت، در آسمان ها گذشت، که خدا فرمود: فرشته ها من می خواهم برای خودم جانشین تعیین کنم و فرشته ها گفتند:

جانشین تو فساد اخلاق پیدا می کند و شیطان هم قسم خورد که آن ها را اغوا خواهم کرد. اگر ما بتوانیم این کودک را از اغوای شیطان نجات دهیم آنگاه ما انسان ملکوتی شده ایم و آنگاه است که انسان مرحله انسانیت را یافته است.

علمای اخلاق کتاب های مفصّلی درباره کیفیت تربیت کودک روح نوشته اند، علمای اخلاق روایات و آیات و دقت های زیادی در کیفیت رسیدگی هر انسان به کودک روح خود بیان کرده اند. و همه موظّفند که این درس را بخوانند، همه موظّفند که کودک روحشان را تربیت کنند.

و بسا می شود که سن انسان به 70 و 80 سال برسد و لکن روحش همان کودک اوائل سنّش باشد و هیچ تربیت نیافته باشد و انسان زیانکار است که قرآن می گوید: «قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» (زمر: 15)

پیامبر به مردم بگو، به جهانیان اطلاع بده، به بشر اعلام کن، بگو، زیان آن نیست که تو فهمیده ای ای بشر! زیان آن نیست که جامعه بشر فهمیده است که انسان در سرمایه مالی زیان کند، این مهم نیست؛

سرمایه نباشد چطور می شود؟ این زندگی انسان مرفّه نباشد چطور می شود؟ زیان حقیقی، پیامبر به مردم بگو زیان بر خود نفس است، زیانی که انسان خودش را به زیان بدهد. یک روز که ببیند بندگان خدا رفته اند با انبیاء و فرشتگان همنشین شده اند و آن قدر این خود باخته شده باید برود در گودال های جهنّم با فرعون و نمرود و امثال آن ها همنشین بشود،

آن وقت انسان می فهمد که چه زیانی کرده. این آیه در مد نظرتان باشد «قُلْ إِنَّ الْخاسِرينَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» (زمر: 15) پیامبر! زیانکار کسی است که خودش را به زیان داه است، نه کسی که اموال و ثروتش به زیان رفته است آن مهم نیست.

لذا علما در باره تربیت این کودک، مطالب زیادی گفته اند و بیان کرده اند که صفت های انسانی دو جور است صفت های زیبا که به نام "فضایل" اخلاق نامیده می شود و صفت های زشت که به اسم "رذایل" نامیده می شود،

صفت های زیبا و فضایل را ذکر کرده اند و راه تحصیل آن را روشن کرده اند، صفت های زشت را در انسان بیان کرده اند و راه ازاله آن، و از بین بردنش، را نوشته اند.

امروز به یکی از صفت های زشت انسانی _ که شاید هیج انسانی خالی از این صفت نباشد، هر چند مراتب و درجاتش متفاوت باشد _ بیان می کنیم:

یکی از صفت های زشت انسانی "حسد" است و در مقابل او صفت زیبای "نُصح" است. این دو صفت مقابل هم است، ضد هم است، انسان یا باید حسد داشته باشد یا باید نصح داشته باشد.

حسد معنایش این است که برای انسان، دیدن نعمت دیگران سنگین باشد، انسان خیر خواه دیگران نباشد، انسان بدخواه دیگران باشد. نصح مقابل آن است، انسان خیر خواه جامعه باشد، دلسوز جامعه باشد، برای جامعه همیشه خلوص نشان دهد. پس حسد معنایش این است که هر نعمتی در کسی باشد برای حسود سنگین است.

رجوع به قلبت کن، برادری که داری به من نگاه می کنی! بیننده محترم! برطبق قول امام صادق (علیه السلام) به شما می گویم برگرد و در آیینه نفس خود جمال خود را ببین، برگرد و خود را معاینه کن، ببین از آن مرض داری یا نداری.

اسلام می گوید یکی از بدترین مرض ها حسد است، و حسد را معنا می کند می گوید: حسد این است که انسان نعمتی را در دیگران ببیند برایش سنگین بیاید. شما اگر رفیقتان با شما در یک ردیف است، یک دفعه یک نعمت و ثروت فوق العاده ای به او رسید و به شما نرسید ببین در خودت حس می کنی که ناراحتی؟ حس می کنی که برایت سنگین است؟

اگر دوتایتان در یک رتبه بودید ناگهان رفیقتان به ریاست سپاه انتخاب شد، ناگهان رفیقتان به یک مقام بالا ارتقاء پیدا کرد و شما ارتقاء پیدا نکردید، ببینید برای شما سنگین است یا نیست؟ اگر شما ناراحت شدید، اگر برایت سنگین است از آن مرض ها داری برادر خودت را معالجه کن.

اگر برایت سنگین نیست خوشحال شدی که دوستی از دوستانم به نعمتی رسید، ولو این که باهم هم ردیف بودیم، آن جا پس تو نصح داری و تو خیر خواه هستی و نه حسود.

مثالی در عرب ها معروف است می گویند: "الْحَسُودَ لَا يَسُود" انسان حسود آقا نمی شود انسان حسود قابل آقایی نیست، "الْحَسُودَ لَا يَسُود" این معنایش همین است که انسان وقتی که حسود باشد پیوسته کوشش می کند _ از آثار حسد این است _ پیوسته کوشش می کند که این نعمت در دیگران نباشد و این یکی از بد ترین صفات است.

تجربه ها نشان داده است که حسد چکار می کند، مطالبی درباره حسد گفته شده است که بهت آور است، در روایت دارد، "إِنَّ الْمُؤْمِنَ يَغْبِطُ وَ لَا يَحْسُد" (بحار الأنوار، ج‏ 70: 250)  دو صفت است مؤمن یکی را دارد یکی را ندارد مؤمن حسد نمی کند ولی غبطه می خورد.

این دو مطلب را داشته باشید که همه گرفتارش هستیم "يَغْبِطُ وَ لَا يَحْسُد" حسد معنایش این است که نمی تواند ببیند که دیگران نعمت داشته باشد ولی غبطه دارد،

غبطه معنایش این است که اگر شما دیدید دیگران نعمت دارند ناراحت نمی شوید؛ می گویید: خدایا! نعمت به او دادی بیشتر هم بده، اما می خواهم به من هم بدهی یا بیشتر هم بدهی، اما حسود معنایش این است که: خدا! آن نعمتی را که به او دادی از او بگیر، حالا به من می خواهی بدهی یا ندهی نده، اما نعمت را از او بگیر و زبان حال حسود این است.

اما غبطه معنایش این است که: خدا! به او نعمت دادی، بده، بیشتر هم بده، اما به من هم بده، یا به من هم بالاتر از او بده، مؤمن حسد نمی کند و مؤمن غبطه می کند اشکالی ندارد.

در روایت وارد است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: "آفَةُ الدِّينِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْب" (بحار الأنوار، ج‏ 70: 248)

دین انسانی مانند یک پیکری است دو تا مرض به این پیکر می تواند عارض بشود، آفت دین دو چیز است که اگر این دو مرض پیدا شود دین انسان ضعیف می شود، علیل می شود، مریض می شود، و بعد می میرد، یکی از آن ها حسد و یکی از آن ها عُجب است، حسد بد خواهی دیگران، سنگین شدن نعمت دیگران بر انسان است، و عُجب، خود پسندی انسان است،

انسان به خودش می بالد و خیال می کند در دنیا یک موجودی است! سعدی می گوید: چه عُجب می کنی ای انسان! خدا را چو تو در مُلک بسی جانور است، عُجب هم مثل حسد یکی از بدترین صفات انسان است

این جا تاریخچه کوچکی است به یادم رسید که در کتاب مستطاب اصول کافی _ که یکی از مهمترین کتاب های مدارک شیعی بلکه بالاترین کتاب مدارک شیعی است، مرحوم محمد بن یعقوب کلینی در این کتاب شریف که بیست سال برای تألیفش زحمت کشیده و عمرش را مصرف کرده و این کتاب را جمع کرده و شهر به شهر رفته،

هر روایت مربوط به آن عصر را از هر عالمی فراگرفته و در این کتاب ضبط کرده _ ایشان در این کتاب یک روایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که امام صادق فرمود:

حضرت عیسی "سائح" بود، زیاد سفر می کرد، به روستاها سر می زد، به شهرستان ها می رفت، حتی به جاهای بد هم می رفت، به جاهایی که جاهای بد و فاحشه ها در آن جا مَسکن داشت می رفت، که گاهی می گفتند: عیسی اینجا کجا و تو کجا؟! تو هم مگر در این جاها وارد می شوی؟! فرمود:

اینجا محله مریض هاست، رفتم بلکه مریضی را معالجه کنم، بلکه بتوانم حرف حقّی بزنم و قلب منحرفی را به هدایت بیاورم، فکر منحرفی را اصلاح کنم. عیسی مشغول سفر است، رفیق او با او به سفر رفت، رسیدند به یک آب بزرگی که آن جا باید از آن بگذرند و پل هم ندارد، عیسی گفت:

رفیق! دنبال من بیا و آنچه که من می گویم بگو. عیسی "بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم" گفت، قدم روی آب گذاشت و روی آبِ روان رفت، رفیق کوتاه قدش هم "بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم" گفت قدم روی آب گذاشت و با عیسی روان شد

دارند روی آب هر دو می روند یک دفعه در قلب این رفیق گذشت: پس من هم در دنیا چیزی هستم، پیامبر روی آب دارد می رود من هم دارم می روم، عیسی دارد جلو می رود و این هم پشت سر عیسی دارد راه می رود،

تا این فکر در قلبش پیدا شد و خود را یک چیزی دید و عُجب برایش غالب شد تا این فکر در ذهن این آدم آمد، آب به حالت عادی به نرمیِ خودش برگشت این آقا فرو رفت در آب؛

ناگهان داد زد: عیسی! خفه شدم مرا بگیر، عیسی دید رفیقش دارد خفه می شود، گفت: رفیق! آنچه در دلت گذشت بیرون کن تا نجات پیدا کنی، آن چیزی که در قلبت پیدا شد، بیرون کن از قلبت تا نجات پیدا کنی.

آری، انسان! آن چه که در قلب تو وارد می شود، از وسواس شیطانی از عُجب، از خیالات واهی، از تصورات زشت، از صفت های زشت، از قلبت بیرون کن تا در این جهان غرق بدبختی نشوی تا در این جهان غرق در گرداب فحشاء و منکر نگردی.

برادر! خودسازی کن. سپاهیان محترم! مکتبی ها! مذهبی ها! فرزندان انقلاب! فرزندان اسلام! که ارادت به شما دارم، خود سازی کنید تا بتوانید کشور را بسازید، تا حال آنچه که خدمت کرده اید پی برده به شما بگویم تا حال آنچه که خدمت کرده اید مشمول عنایت امام امّت شده اید و این جمله پر ارزش را افتخار دریافته اید که: "اگر سپاه نبود کشور نبود"

همه در سایه خلوص شما بود. همه در سایه ایمان شما بود، همه در سایه صفای روح شما بود، و اگر می خواهید چنین بمانید، چنان تر شوید و اگر بخواهید خدمات انجام بدهید، خودسازی فرمایید، اگر بخواهید به کمالات برسید، کمالات در یابید، معارف پیدا کنید، به خود بنگرید، کودک نفس را تربیت کنید، تکامل ببخشید، قدم به قدم بالا بروید.

قرآن درباره بهشتیان چنین می گو ید: «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ» (آل‏ عمران: 163) آن ها درجه درجه اند، در جه اول دارد، درجه دوم دارد، سوم دارد، در یک روایتی می خواندم درباره افراد بهشتیان که: گاهی فرد بهشتی نشسته در خانه خودش، می بیند یک ساختمان همانند آن ابری که از بالا عبور می کند از بالای سرش عبور می کند می پرسد: از آن کیست؟

می گویند: از آن فلان آقا، می پرسد: عجبا! او با من بود، در یک مدرسه، کلاس ما یکی بود، هم سن بودیم، هم شغل بودیم، چطور رفت بالا و تکامل و ترقّی یافت و من منحط شدم و پایین ماندم؟

می گویند: او بیشتر از تو مواظب حال خودش بود، او بیشتر متّقی بود، گاهی تو می خوردی و او نمی خورد، و گاهی تو اقدام می کردی و او نمی کرد، گاهی نمی ترسیدی و او از خدا می ترسید. آری! کمال ما در این است که خودسازی کنیم.

"آفَةُ الدِّينِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْب" (بحار الأنوار، ج‏ 70: 248) آفت و مرض دین انسان، حسد و عُجب است. جمله ای از لقمان بزرگ این معلم کبیر، این حکیم الهی که در قرآن یک سوره درباره این مرد نازل شده است و می گوید: لقمان حکمت یاد گرفت و خدا به او حکمت داد.

لقمان فرمود: انسان اگر بخواهد بفهمد صفت حسد دارد یا نه سه تا صفت برایش ذکر می کنیم، ببینید اگر از این علامت ها دارید، بفهید که صفت حسد را دارید. "يَغْتَابُ إِذَا غَابَ وَ يَتَمَلَّقُ إِذَا شَهِدَ وَ يَشْمَتُ بِالْمُصِيبَة" (بحار الأنوار، ج‏ 70: 251)

اول: "يَغْتَابُ إِذَا غَابَ" پیش رُخش هیچ چیز نمی گوید اما وقتی که غایب شد، یک جلسه خلوتی شد، علیه او سخن می گوید. این حسد است، حسد دارد، چرا پیش خودش نمی گویی؟ اگر آدم درستی هستی عیب برادر خود را در یک جای خلوتی به خودش بگو، که امام صادق (علیه السلام) می فرماید:

بهترین یاران من کسی است که عیب مرا برای من هدیه بیاود، زیرا که متنبّه می شوم، خودم را پاکیزه می کنم، منّت به گردن من می گذارد اگر دیدید روی او، در برابر او چیزی نمی گوید، چیزی نمی گویی و اگر او نباشد پشت سرش حرف می زنی پس معلوم می شود که صفت حسد در تو است که چنین کاری انجام می دهی.

دوم: "وَ يَتَمَلَّقُ إِذَا شَهِدَ" وقتی که در مقابلش قرار می گیرد عرض ارادت می کند، چاپلوسی می کند، اظهار محبت می کند، اما در جای دیگر آن محبت را ندارد. معلوم می شود این آدم منافق است، یکی از ریشه های حسد همین است، انسان اگر با برادرش خلوص داشته باشد دو زبانی غلط است باید هر چه که در حضور دارد در غیبت هم داشته باشد، بنابراین یکی از آثار همین است.

سوم: "وَ يَشْمَتُ بِالْمُصِيبَة" اگر به شخص دیگری ناراحتی رسید خوشحال می شود، اگر مصیبتی به رفیقش، به آن آدمی که مورد حسدش هست رسید این آدم خوشحال می شود، پس معلوم می شود این نسبت به او حسد دارد.

پس حسد یکی از بدترین صفت ها و این از آثار حسد است و امید است إن شاء الله حسد نداشته باشیم. گرچه در روایت این جمله را دارد به این که حسد از صفاتی است که خداوند از این صفت در خمیره همه بشر ایجاد کرده، یعنی کسی پیدا نمی کنید که این صفت حسد را نداشته باشد،

یعنی هر کس باشد، دیگران به یک نعمتی برسد و او نرسد سنگین است برایش، هر که باشد این صفت را دارد، منتها عظمت انسان این است که این صفت را داشته باشد ولی عمل نکند، دنبال نکند، اعتنا نکند، یک کمالی پیدا می کند.

انسان حسود انسانی است که این صفت در او هست و دنبال می کند این صفت را، دنبال کردنش به این است که بدگویی می کند از آن شخص، و از ناراحتی او خوشحال می شود، از مصیبت او خوشحال می شود، پشت سرش حرف می زند، فعالیت می کند تا آن نعمت از او گرفته شود، فعالیت می کند تا او را نابود کند.

مرحوم شیخ عباس قمی در کتاب سفینةالبحار، یک جمله ای نقل می کند _ گمان می کنم برادرانم غالباً شنیده باشند، ولی این مربوط به این بحث حسد است اجمالش را عرض می کنم _ آدمی است بسیار ثروتمند، اما همسایه اش ثروتش از او بیشتر است، این حسد می کند، نمی تواند ببیند که او ثروتش از این بیشتر باشد، رفت یک غلامی خرید، یک برده ای خرید، برده را مدتی تربیت کرد، نیکی کرد به برده، احسان کرد به برده تا کاملترش کرد، جوان نیرومندی کرد، بعد گفت: جوان می دانید این همه خدمت کردم برای چیست؟

گفت: خیر، گفت: یک حاجت از تو دارم، غلام گفت: آقا! هر چه دستور بدهی اطاعت می کنم، گفت: این یک کیسه طلا را به تو می دهم، این شمشیر هم هست، شبانه به پشت بام این همسایه ما برویم، آن جا با این شمشیر سر مرا ببر و بگذار همان جا، پول را بردار، برو سراغ کارت، آزادی!

گفت: آقا! من چنین کاری را نمی کنم، شما به من خدمت کردی، گفت: اگر بخواهی این خدمت ها که انجام داده ام زیاد بشود و شکرانه خدمتم را کرده باشی این کار را بکن، گفت: چرا؟ گفت: نمی توانم ببینم این مرد این قدر ثروت داشته باشد!!

هر چه غلام اصرار کرد، مرد حسود قبول نکرد، غلام گفت: اشکال ندارد. سر او را نیمه شب همان جا برید و رفت سراغ کارش.. به درک که سر یک چنین آدمی بریده می شود!

بعد فردا بعد از گذشت چند روزی حاجی گم شد، همسایه ها رفتند و برگشتند و در خانه آن بیچاره پیدا کردند، او را به محاکمه کشیدند، او را محکوم کردند، مال و ثروتش را می خواهند مصادره کنند، خودش را می خواهند اعدام کنند، چوبه دار در جایی گذاشته شد و این همسایه بدبخت را به سوی چوبه دار می آوردند که غلام از راه رسید.

گفت: آقای حاکم! اجازه بده من یک قصه ای دارم به شما بگویم. این را من کشتم او نکشته است، آن کسی که کشته شده به دست من کشته شده است، مطلب این است، قصه این است، مرا پرورش داد، کارد به دست من داد گفت: مرا ببر آن جا سر من را ببر، من هم بریدم. آن شخص خونش هدر رفت، جهنّمی شد، برای چه؟ برای حسد.

برادر! با هیچ کس حسد نداشته باش، از نعمت دیگران ناراحت مباش، به نعمت دیگران خوشحال باش، نفسَت را خوب تربیت کن، به نفست کمالات بیاموز.

روایتی به دوستان بخوانم، از پیامبر گرامی "أَنْسَكُ النَّاسِ نُسُكاً أَنْصَحُهُمْ جَيْباً- وَ أَسْلَمُهُمْ قَلْباً لِجَمِيعِ الْمُسْلِمِين‏" (بحار الأنوار، ج‏ 71: 338) بگویم به شما بهترین مردم کیست؟

"أَنْسَكُ النَّاسِ" یعنی عابدترین مردم کسی است که بیش از همه خیرخواه مردم است، بهترین عابدها عابدی است که خیرخواه مردم باشد، خیر خواه مردم، خیر خواه جامعه باشد، خیر خواه ملت باشد، أسلمُهُم قلباً" که بتواند قلب خودش را سالم و پاک کند. خوشا آن دلی که از آلایش صفت های زشت پاکیزه شده باشد.

پروردگارا! ما را متوجّه به خودمان کن تا بر گردیم و کتاب نفسمان را مطالعه کنیم. من این جمله را خیلی به دوستان می سپارم و توصیه می کنم که:

دوستان! همیشه به شما گفته ام که سه کتاب را باید مطالعه کنید، کتاب عالم تکوین یعنی "جهان" تمام این جهان یک کتاب بزرگی است که قرآن به نام "کتاب مبین" نامیده است، در این کتاب بزرگ مطالعه کنید چرا که خدا را بر شما تعلیم می کند، این جهان آفرینش را مطالعه کنید، در ذرّات این جهان دقت کنید چرا که خدا را برایتان اثبات می کند.

"نظر کردن" مختلف است، قرآن می گوید به جهان نظر کن، اما نظری که تو را به او برساند. این مثال را علما در کتاب هایشان نوشته اند، یک آقایی روستایی سوار الاغی شده است با یک عالِم از نزدیک یک زراعت بسیار سرسبزی رد می شوند، زراعت سرسبز است آقای حکیم دانشمند و آن روستایی و آن الاغ با هم از آن جا رد می شوند،

الاغ نگاه می کند به زراعت، دید او یک دید خاصی است، آرزویش این است که به او اجازه بدهند وارد زراعت بشود و مشغول خوردن بشود الاغ اینجور نگاه می کند به زراعت، با این حسرت نگاه می کند که کاش اجازه می دادند وارد می شدم و یک شکم سیر از این زراعت می خوردم!

روستایی هم یک نظر دیگر دارد، آن هم نگاه می کند به زراعت می گوید عجب زراعت سرسبزی است، کاش مال من بود؛ آن را یک دفعه دیگر آب می دادم و رشد می کرد. بعد می رسید و درو می کردم و می کوبیدم، گمان می کنم دو _ سه خرواری می توانستم از این گندم به انبار منتقل کنم.

اما آن حکیم، آن دانشمند، او هم به یک طرز دیگر مطالعه می کند، می گوید: ای خدای بزرگ! این دانه ها که زیر خاک قرار گرفته اند پس از مدتی چگونه یک دانه شکافت از آن یک دانه ریشه ای پیدا شد و سبز شد و بالا آمد و هفت خوشه از یک خوشه پیدا شد و در سنبل هر خوشه ای هم صد تا دانه هست؟!

یک دانه را 700 دانه کردی و اگر بخواهی اضافه می کنی؛ پروردگارا! این نیرو و این ماده اولیه را تو دادی، نشاسته زمین را به وسیله تلمبه های ریشه بر ساقه ها و سنبل این دانه تو رساندی و سرسبزش کردی و باد بر آن وزاندی و نور برایش تاباندی تا موجودی شِگرف و عظیم گردید، خدا! تو توانایی، خدا! تو توانایی، "جَلَّت عَظُمَتُک" شکر گذارم در برابر نعمت های تو.

سه نظر مختلف در مورد یک زراعت از سه موجود پیدا می شود نظر حیوانی: سیر کردن شکم، نظر روستایی: سیر کردن و پر کردن انبار، نظر حکیمانه و دانشمند: پی بردن از یک گیاهی، از یک نباتی به عظمت خالق آن نبات و خالق گیاه. نظر با خدا داشته باش که این کتاب آفرینش تو را به خالق نزدیک می کند.

کتاب دوم، این "قرآن عظیم" است که باید در میان ما درس گفته شود، مطالبش به ما گفته شود، حداقل اگر بتوانیم روزی یک کلمه از عبارت قرآن فرا بگیریم، آخر سال می بینیم که 365 کلمه یاد گرفتیم و پس از گذشت یک سال، دو سال، سه سال قرآن را می فهمیم، مکتبی می شویم، مذهبی می شویم.

کتاب سوم "کتاب نفس" است؛ یعنی در خود مطالعه کردن، و در خویشتن اندیشیدن و کمالات خود را دیدن و نواقص خود را دیدن و در صدد برطرف کردن این نقص ها بر آمدن.

مزاحمتان شدم، از خدای بزرگ مسألت می کنم این کشوری که این همه در ناراحتی قرار گرفته، این کشوری که این همه کشته داده، این کشوری که قیام کرده، این کشوری که برای "الله" نهضت کرده و در مقابل دشمن های بزرگ قرار گرفته است، توفیق جنگ با همه حوادث را پیدا کند و بر همه ناراحتی ها پیروز شود؛ خداوند به تمام اهل این کشور عنایت بفرماید.

بیش از این مزاحم نشوم چند تا هم دعا کنم، امام صادق فرمود: "إذا دعوتَ فظُنَّ أنَّ حَاجَتَکَ بالبابِ" (کافی، ج 2: 473) هر وقت دعا کردی و چیزی خواستی، چنین گمان کن که قهراً حاجتت پشت در است، آمدی بیرون به حاجتت رسیدی، یعنی اعتماد کامل به پروردگار داشته باشید.

پرودگارا! به حق محمد و اهل بیتش دل های ما را با معارف قرآن و اسلامت آشنا بگردان.

توفیق تشخیص وظیفه به همه برادران و خواهران این کشور و سایر مظلومین جهان عنایت بفرما.

پروردگارا! ابرقدرت ها که به اسلحه و توپ و تانک و مسلسلشان می بالند و می نازند. بزودی شرّ این ها را به خودشان بازگردان.

پروردگارا! سال ها و قرن ها گذشت و این جنایتکاران، جهانیان و بشرهایِ جهان را استخدام کردند و استضعاف کردند و استثمار کردند و همه حیثیّت و مال و ناموس و جانشان را برای خودشان و به نفع خودشان غارت کردند، پروردگارا! به زودی به جرم این جنایت نابودشان بگردان.

پروردگارا! بیش از این مستضعفان جهان را در زیر چکمه این ها قرار مده.

خدایا! توفیق بده از ایران صدای تکبیر به جهانیان برسد و مستضعفان جهان به نیرو و همت والای ایرانیان از استضعاف به زودی بیرون آیند.

عمر امام امّت طولانی بگردان.

رزمندگان جبهه ما را به پیروزی نهایی برسان.

خدایا! ما را در جبهه داخلی هم که سینه و نفس باشد، یعنی جبهه داخلی بدن، و در برابر دشمنِ بزرگ و سر سخت یعنی شیطان داخلی و نفس امارّه پیروز بگردان.

 

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
Starts: 2010/08/12
Ends: Duration:
P.O. Box:
Ardabil,
Iran


Post a comment Related content

Send

Ayətullah Əmirinin Əsərlərini Qoruma Mərkəzinin Darrelarşad Mədəniyyət və Tədqiqat İnstitutunun İnformasiya Mərkəzi

SiteMap